💚💫مَـــهــدیِ مـــُـوعــُـــود💫💚
همهروزۍرفتنیاند
چقدرکھخوبھزیبابریم ..
#شهید
🌹⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁
╭❣
╰┈➤💠@mahdymooud💠
ساعاتی قبل از #عملیات_بدر:
"هر گاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شامل حال ما میگرداند اگر از یک دسته بیست و دو نفری، یک نفر بماند باید همان یک نفر مقاومت کند و اگر فرمانده شما #شهید شد نگویید فرمانده نداریم و نجنگیم که این وسوسه شیطان است فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عج) است اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم، ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اطاعت از فرماندهی است."
#شهید_مهدی_باکری
یادم است من همیشه با کسانی از فامیل و آشنا و حتی غریبه ها که فکرهای مخالف داشتند، جر و بحث می کردم. چه قبل از ازدواج چه بعدش. اما ابراهیم می گفت باید بنشینیم با همهشان منطقی حرف بزنیم. می گفتم: ولی این ها همهاش آدم را مسخره می کنند. می گفت: ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسئولیم. حق هم نداریم با آن ها برخورد تند بکنیم. از کجا معلوم که توی انحراف این ها تک تک ماها نقش نداشته باشیم؟ گفتم: تو کجایی اصلا که بخواهی نقش داشته باشی؟ تو را که من هم نمی بینم. گفت: چه فرقی می کند؟ من نوعی. با برخورد نادرستم، سهل انگاری ام، کوتاهی هام.
#شهید _محمد_ابراهیم_همت
🌷 #شهید #ابراهیم_هادی
از شروع جنگ یک ماه گذشت. ابراهیم به همراه حاج حسین و تعدادی از رفقا به شهرک المهدی در اطراف سرپل ذهاب رفتند. آنجا سنگرهای پدافندی را در مقابل دشمن راهاندازی کردند. نماز جماعت صبح تمام شد. دیدم بچهها دنبال ابراهیم میگردند! با تعجب پرسیدم: چی شده؟! گفتند: از نیمه شب تا حالا خبری از ابراهیم نیست! من هم به همراه بچهها سنگرها و مواضع دیدهبانی را جستجو کردیم ولی خبری از ابراهیم نبود! ساعتی بعد یکی از بچههای دیدهبان گفت: از داخل شیار مقابل، چند نفر به این سمت میان! این شیار درست رو به سمت دشمن بود. بلافاصله به سنگر دیدهبانی رفتم و با بچهها نگاه کردیم. سیزده عراقی پشت سر هم در حالی که دستانشان بسته بود به سمت ما میآمدند! پشت سر آنها ابراهیم و یکی دیگر از بچهها قرار داشتند! در حالی که تعداد زیادی اسلحه و نارنجک و خشاب همراهشان بود. هیچکس باور نمیکرد که ابراهیم به همراه یک نفر دیگر چنین حماسهای آفریده باشد!
آن هم در شرایطی که در شهرک المهدی مهمات و سلاح کم بود. حتی تعدادی از رزمندهها اسلحه نداشتند.
یکی از بچهها خیلی ذوق زده شده بود، جلو آمد و کشیده محکمی به صورت اولین اسیر عراقی زد و گفت: "عراقی مزدور!"
برای لحظهای همه ساکت شدند. ابراهیم از کنار ستون اسرا جلو آمد. روبهروی جوان ایستاد و یکییکی اسلحهها را از روی دوشش به زمین گذاشت. بعد فریاد زد: برای چی زدی تو صورتش؟!
جوان که خیلی تعجب کرده بود گفت: مگه چی شده؟ اون دشمنه.
ابراهیم خیرهخیره به صورتش نگاه کرد و گفت: اولا او دشمن بوده، اما الآن اسیره، در ثانی اینها اصلا نمیدونند برای چی با ما میجنگند. حالا تو باید این طوری برخورد کنی؟!
جوان رزمنده بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببخشید، من کمی هیجانی شدم. بعد برگشت و پیشانی اسیر عراقی را بوسید و معذرتخواهی کرد. اسیر عراقی که با تعجب حرکات ما را نگاه میکرد، به ابراهیم خیره شد. نگاه متعجب اسیر عراقی حرفهای زیادی داشت!
📚به نقل از کتاب #سلام_بر_ابراهیم
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#شهید #مدافع_حرم #محمد_حسین_بشیری
از طرف ستاد نیروی زمینی تهران، به کمیته تخریب پادگان قدس کار شبیهسازی سلاح و مهماتی سپرده شد که توسط تکفیریها در سوریه ابداع شده بود و بسیار هم تلفات میگرفت. در این پروژه محمدحسین چون فرمانده تخریب پادگان بود به من گفت: آقا مهدی بحث مالی و اضافه کاری بچهها با شما باشد. کار بسیار سنگینی بود. تقریبا یک ماه طول کشید، در این یک ماه بچههای تخریب شبانهروز روی این پروژه کار کردند، گفتم برگه اضافهکاریهایی که روی این پروژه کار کرده بودند را بیاورند. طبق ساعت کاری مبلغ اضافهکاری پرداخت شود. محمدحسین برگهاش را پر نکرد. خودم برایش حساب کردم. تقریبا یک میلیون تومان شده بود، محمدحسین بیشترین وقت را روی پروژه گذاشت. گفتم محمدحسین برگه ساعتیات را بیار من خودم برات حساب کردم. تقریبا یک میلیون تومان شد. گفت چطوری حساب کردی؟! برگه را از دستم گرفت، نگاهی انداخت. چندین ساعت را حذف کرد! دوباره که حساب کردم هفتصد هزار تومان شد! جالب بود از همان هفتصد تومان نیز سیصد هزار تومان را مجدد کم کرد! پرسیدم ای بابا چرا باز کم کردی؟ گفت: میترسم حقم نباشه، عیب نداره حالا این سیصدهزار تومان هم برای بیتالمال باشه خیالم راحت تره. شاید وقتهایی را استراحت کردهایم و مستحق این مبلغ نباشیم!
بعد از پایان ماموریت ما، کلیه شبیهسازیهای انجام شده را به یکی از پادگانهای ارتش در تهران منتقل کردیم. در سطح نیروهای مسلح به نمایش گذاشته شد.
تمامی فرماندهان نیروهای مسلح از این شبیهسازی و مهندسی معکوس بازدید کردند. بسیار تحسینبرانگیز بود. که همان زمان فرمانده تخریب نیروی زمینی سپاه بسیار گروه تخریب پادگان و فرماندهی محمدحسین بشیری را مورد تشویق قرار داد.
از همان جا بود که به محمدحسین پیشنهاد جانشینی فرماندهی تخریب نیروی زمینی داده شد.
به نقل از کتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا کنه شهید نشید!!!
اما مثل شهید ها زندگی کنید...
#شهید #حضرت_آقا
#امام_خامنه_ای
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#شهید #مهدی_باکری
بعد از شهادت حمید باکری در عملیات خیبر، به علت روابط نزدیکی که بچههای اطلاعات با فرماندهی لشکر داشتند، تصمیم گرفته بودیم در حضور آقا مهدی از به کار بردن اسم حمید خودداری کنیم و برای صدا کردن برادرانی که اسمشان حمید بود، از کلماتی چون اخوی، برادر، یا از نام خانوادگیشان استفاده میکردیم. آن روز، یکی از تیمهای واحد برای ماموریتی حساس به جلو رفته و هنوز برنگشته بود. حمید قلعهای و حمید اللهیاری هم جزء این تیم بودند. هر وقت تیمهای شناسایی دیر میکردند، جلوتر از همه، آقا مهدی میرفت و کنار پد بالای سنگر میایستاد و منتظر میشد. از دور که نگاه میکردی، مدام لبهایش تکان میخورد، و نزدیک که میشدی، میتوانستی ذکری را که زیر لب زمزمه میکرد، بشنوی:
_لا حول و لا قوة الا بالله...
این بار هم آقا مهدی و بعضی از بچههای واحد در کنارهی پد به انتظار ایستاده بودند. آفتاب در دوردست هور در حال غروب بود که بلمهای گمشده از دور پیدا شدند. به محض دیدن آنها، از شادی فریاد زدم "حمید..حمید...." و به طرفشان دویدم.
هنوز حالوهوای استقبال بچهها فروکش نکرده بود که متوجه آقا مهدی شدم؛ به دوردست جزیرهی جنوبی که جنازهی حمید آقا را به امانت داشت، خیره شده بود. همهی توجه بچهها، به آقا مهدی بود. بعضی هم با عصبانیت نگاهم میکردند.
دوباره یاد حمید در ذهن برادرش جان گرفته بود. نگاه منتظری که به فراسوی افق خیره مانده بود، از روابط معنوی دو برادر حکایت میکرد. جنازهی برادر به خاک افتاده بود و برادری که میتوانست دستور دهد تا جنازه را به عقب منتقل کنند، تنها گفته بود:
_اول، جنازهی بقیهی شهدا؛ بعد، جنازهی حمید!
چند لحظهای بیشتر طول نکشید، و دوباره اوضاع به حال عادی بازگشت؛ ولی چیزی مثل خوره مرا از درون میخورد. این من بودم که عهد جمعی را شکسته و موجب ملال خاطر عزیزی شده بودم که هر روز گامی بلند رو به وصال حق برمیداشت. تصمیم گرفتم پیش آقا مهدی بروم و عذرخواهی کنم: _ آقا مهدی، میدانید... یعنی، ما عشق شما را به حمید آقا میدانیم... راضی نمیشدیم شما ناراحت شوید... به خدا...
تبسم لطیفی، چهرهی گرفتهاش را روشن کرد؛ تبسمی که بعد از عملیات خیبر و شهادت عدهای از سرداران لشکر کمتر دیده شده بود. در حالی که دست بر شانهام مینهاد، گفت: الله بندهسی، مدتیست متوجه شدهام شما رعایت حال مرا میکنید؛ ولی شماها هر یک برای من مانند حمید هستید و بوی او را میدهید... حمید، سربازی بیش برای اسلام و امام نبود... دعا کنید همهی ما پیرو راهی باشیم که حمید برای آن و حفظ ارزشهای آن شهید شد.
به نقل از کتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که امام زمان کفنش کرد..!واقعا امام زمان خودشان اين شهید رو کفنش کردن حتما تا آخر متن رو بخونید
"اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباصالِح المَهدی"
#امام_زمان🌙
#امام_حسین🫀
#شهید🕊
#اللهمعجللولیڪالفرج🤲🏼
هدایت شده از مـَـــســیــرِ ظُهـــور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا اروند است،
رودی خروشان و نا آرام،
رودی كه تنها افرادی می توانستند از سیم خاردارها و موانع خورشیدی تعبییه شده در ساحل آن عبور كنند؛
كه در سیم خاردار نفس خود گیر نكرده بودند،
اینجا اروند است،
رودی كه هر چیزی را كه در مسیرش باشد می برد، حتی دل را..
دایی جان وقتی من بدنیا آمدم تودگر نبودی بار سفر بسته بودی
ولی اززنده ها به من نزدک تری شاید هم واسطه وصل من به امام رضا تو بودی《 غُلامِ رضا》🥺
روحت شاد مهربانم 🌱
برای شادی روحش صلوات فراموش نشه
واقعا شهدا زنده هستن
#اروند#غواص#والفجر۸
#یازهرا #شهید
#غواص #دریا #آب
↬🌿@yamahdiadrekny30
Shab01Moharram1403[02].mp3
9.97M
بشنو یابن الحسن، لبیک ما را
بقیهالله یا حجهالله..
مائیم و راهِ سرخ شهادت..
#میثم_مطیعی #شهید
#امام_زمان عجلاللهفرجه