eitaa logo
ماهـ‌ِ پنهان
1.4هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
61 فایل
﷽ تِب فراق تو بیچارهـ کرد دنیـا را بدۅن تو به دل ما قرار بی‌معناسـت🌱💙 . . •شـروط:🌸 •| @Penhaan |• . . •پای مکتبِ حـاج قاسـم:)🌿 •| @deltange_o_o |•
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࢪفقا عیدتوووون مباررررک🥳🥳 😍 https://harfeto.timefriend.net/16083948959024 ناشناسمۅنہ🙃👆🏻 _حرفی_ 🗣 _حدیثۍ_🖐🏻 _سزا یا ناسزا_👀 _تبریڪ_💕 هرچی خواستید بگید در خدمتم🙋🏻‍♀🙋🏻‍♂🙃
📲  از قدیم مے‌گفتند انار یڪ دانہ بهشتے دارد! حالا من، شب یلدا، بہ تڪ حبہ بهشتے انارم فڪر میےڪنم و با خودم مےگویم: تو، هم تڪے، هم بهشتے! اما بین دانہ ھاے دیگر گم‌ات ڪرده‌ایم. مےبینیمت اما نمےشناسیمت. ✨🦋 😍 🍉 🌻 💚 💛 💯 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
زینب‌همان‌کسے‌است‌کہ‌درراه‌عفتش عباس‌میدهد نخ‌معجرنمیدهد♥️✨ 🔮 🌷 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
ماهـ‌ِ پنهان
ࢪفقا عیدتوووون مباررررک🥳🥳 😍 https://harfeto.timefriend.net/16083948959024 ناشناسمۅنہ🙃👆🏻 _حرفی_ 🗣 _حد
¹😍😍😍بسی‌زیبــا🌻تشڪر از شما☺️🌸عیدتون مباررررک🥳🥳 ².من ڪہ پر از انرژی شدم با حرفای قشنگتوووون😍🌸🌸 🙃 دم همتووووون گرررم✨☃ 🌵 🧡
ماهـ‌ِ پنهان
ࢪفقا عیدتوووون مباررررک🥳🥳 😍 https://harfeto.timefriend.net/16083948959024 ناشناسمۅنہ🙃👆🏻 _حرفی_ 🗣 _حد
¹.ممنووووونم ازتون😍🙃همچنین🌿🌿ツ ².با وجود ممبرایۍمثل شماست ڪہ ما عالی شدیم:))😌😁😎🤪🤪 🌵 🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماهـ‌ِ پنهان
¹😍😍😍بسی‌زیبــا🌻تشڪر از شما☺️🌸عیدتون مباررررک🥳🥳 ².من ڪہ پر از انرژی شدم با حرفای قشنگتوووون😍🌸🌸 #از
رفقا درخواست ڪردیݧ متن اولۍ رو بدم🙃 چشم🍃خدمت شما🌚🌸 شب میلاد دختر زهراست💜❤️ هر کجا بنگری شعف برپاست🧡💛 خانه مصطفی شده گلشن💛💚 دیده مرتضی شده روشن🤎💙 مونس و یار مجتبی آمد❤️💜 حامی شاه کربلا آمد🤍💚 ولادت با سعادت صبورترین پرستار عالم، حضرت زینب سلام الله علیها و روز پرستار تبریک و تهنیت باد🌸 الهی که بحق هر آنچه از خوبیهاست همیشه تنتون سالم، دلتون بی غم و غصه، زندگیتون مملو از مهر و صفا، حاجاتتون روا و عاقبتتون بخیر باشه🙏🏻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ تمام آفرینش بهانه است ... تا بیاموزی؛ آنکه ࢪوبࢪوی توست؛ خود تویے و ࢪوزگاࢪ با تو، همان کند ؛ که تو با دیگࢪان! شاگرد اول کلاس آفرینش ؛ روزت مبارک❤️! 💊💉 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 دلا امشب سفر دارم ... تصاویری از عاشقانه های در حرم حضرت زینب سلام الله علیها 🕊 🍃 🌷 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دست پیرزن را گرفتم و میکشیدم.. بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست😣😰 و قفل را از جا کَند...🔓 ما میان اتاق خشکمان زده و آنها به داخل خانه کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم.. و تنها از ترس جیغ میزدیم...😵😰😱 چشمانم طوری سیاهی میرفت که نمیدیدم چند نفر هستند.. و فقط میدیدم مثل به سمتمان حمله میکنند که دیگر به مرگم راضی شدم... مادر مصطفی بی اختیار ضجه میزد..😩😭تا کسی نجاتمان دهد و این گریه ها به گوش کسی نمیرسید.. که صدای تیراندازی از خانه های اطراف همه شنیده میشد.. و آتش به دامن همه مردم زینبیه افتاده بود.... دیگر روح از بدنم رفته بود،..😰😣😭 تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی میتپید.. که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد... نام و تصویر زیبایش💞 را که روی گوشی📲 دیدم دلم برای گرمای آغوشش پرید.. و مقابل آنها به گریه افتادم.😭😭😭 چند نفرشان دور خانه حلقه زده.. و یکی با قدم هایی که در زمین فرو میرفت تا بالای سرم آمد،.. برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد... 😖😭 یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد.. و دل مصطفی برایم بال بال میزد که بی خبر از این همه گوش نامحرم به فدایم رفت _قربونت بشم زینب جان! ما اطراف حرم درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو میرسونه خونه!😊😨 لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت.. و با اشک هایم به ابوالفضل التماس میکردم...😰😰😰😭😭😭😭😭😭🤲🤲🤲🤲🤲 ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ به ابوالفضل التماس میکردم😭😭🤲🤲 دیگر به این خانه نیاید..که نمیتوانستم سر او را مثل سیدحسن🌷😭 بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد.. و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از هستند و به خونمان تشنه تر شوند.😰😱😭😭😭 گوشی را مقابلم گرفت.. و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه ام پاشید... 😖😭😖😭😣 از شدت درد ضجه زدم...😰😩😭 و نمیدانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفسهایش😡😤😡😤😤😤😡😡 را میشنیدم و ندیده میدیدم به پای ضجه ام جان میدهد... گوشی📱 را روی زمین پرت کرد... و فقط دعا میکردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی ناله هایم را نشنود.😭😭 نمیدانستم باز صورتم را شناختند... یا همین صدای مصطفی برای جرم مان کافی بود.. که بی امان سرم عربده میکشید👿🗣 و بین هر عربده با لگد😣 یا دسته اسلحه😖 به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید.... دندانهایم را روی هم فشار میدادم،.. لبهایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر ناله ام از گلو بالا نیاید..و عشقم بیش از این عذاب نکشد،... 😖❤️ ولی ... را طوری به قفسه سینه ام کوبید که دلم از حال رفت،.. 😖😭😩از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و ناله ام در همان سینه شکست... با نگاه بی حالم دنبال مادر مصطفی میگشتم... و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد... پیرزن دیگر ناله ای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط خدا را صدا میزد...😭✨ کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم.. که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بی رحمانه از جا بلندم کرد... بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده میشدم و خدا را...😖😭😭😭😭😖😖😣😣😣 ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا