eitaa logo
ماهـ‌ِ پنهان
1.4هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
61 فایل
﷽ تِب فراق تو بیچارهـ کرد دنیـا را بدۅن تو به دل ما قرار بی‌معناسـت🌱💙 . . •شـروط:🌸 •| @Penhaan |• . . •پای مکتبِ حـاج قاسـم:)🌿 •| @deltange_o_o |•
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🕊🌿🌺 💡 🌿یہ استادے داشتم یه حرفێ زد کھ خیلـــــــــی به دلم نشسٺ😍😍 گفت که یکی از معانۍ اینہ که اعضا بدݧ انسان همگی به امامت نماز بخونن❤️😍 می گفت هر عضوی با ذکرے که می گہ با حرکتے که دࢪ نماز انجام می دھ داره نماز خودݜ رو می خونھ 🤲🤲 اما اگه یک وقتی امام جماعٺ👳‍♂ نتۆنست به مسجد بیاد مٵمومین🧔🧕 نمازشون رو تنهایی اول وقت می خونن یا صبࢪ می کنند تا امام جماعت بیادهࢪ چقدر هم که دیࢪ بشه🕟❓❓❓🤔🤔🤔 معلومه که می خونند😊 پس دوستان عزیزم❤️❤️ اگه یه وقتی نداشتین اجازه ندید نماز اوݪ وقت بقیه اعضا بدن به تعویق😱😱 بیفته بذارید فرادا بخونند نمازشــــــــــون رو ولی 😉 🕊 🕝 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
  🍄🌱🍄🌱🍄🌱🍄  ❣سید هاشم امام جماعت مسجد «سردوزک» بعد از منبر رفتند. در ضمن توصیه به لزوم فرمودند: "روزی پدرم می‌خواست بخواند. من هم جزء جماعت بودم . ناگاه 💂‍♂مردی به هیئت دهاتی وارد شد. از صفوف عبور کرد تا صف اول و پشت سر پدرم قرار گرفت. مؤمنین از اینکه یک نفر دهاتی در صف اول ایستاده ☹️ناراحت شدند. او اعتنایی نکرد و در رکعت دوم در حال قنوت، نمازش را فُرادا کرد و نمازش را به تنهایی به اتمام رساند. همان جا نشست و مشغول 🥖نان خوردن شد. چون نماز تمام شد 😠مردم از هر طرف به او حمله و اعتراض کردند او جواب نمی‌داد. ✳️پدرم فرمود: چه خبر است؟ گفتند: مردی دهاتی و جاهل به مسجد آمد و در صف اول پشت سر شما اقتدا کرد. آنگاه وسط نماز قصد فُرادا کرده و پس از اتمام نماز، نشسته نان می‌خورد. ✳️ پدرم به آن شخص گفت چرا چنین کردی؟ در جواب گفت: سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در این جمع بگویم؟ پدرم گفت که در حضور همه بگو؟ گفت: من وارد این مسجد شدم به امید اینکه از فیض نماز جماعت با شما بهره‌مند شوم. ♻️چون اقتدا کردم، دیدم شما در وسط حمد از نماز بیرون رفتید و در این حال واقع شدید که من پیر شده‌ام و از آمدن مسجد عاجز شده‌ام، 🦓 الاغی لازم دارم پس به میدان الاغ فروش‌ها رفتید و خری را انتخاب کردید. و در رکعت دوم در خیال تدارک خوراک و تعیین جای او بودید. 🌀من عاجز شدم و دیدم بیش از این سزاوار نیست با شما باشم، لذا نماز خود را تمام کردم این را بگفت و رفت. پدرم بر سر خود زد و ناله کرد و گفت: 💠این مرد بزرگی است او را بیاورید: من با او کار دارم. مردم رفتند که او را بیاورند، ناپدید گردید، و دیگر دیده نشد .(۱) 📚۱- راهنمای سعادت، ص ۱۵۲. ✍🏻