🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #چهل_وسه
که تنم یخ زد...
در حصار دستان زن پر و بال میزدم تا خودم را دوباره به در برسانم..
و او با قدرت مرا به داخل خانه میکشید و سرسختانه نصیحتم میکرد
_اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن جهاد! باید محکم باشی تا خدا #نصرت خودش رو #بدست_ما رقم بزنه!
و من بی پروا ضجه میزدم..😫😭
تا #رهایم کند که 🔥نهیب ابوجعده🔥 قلبم را پاره کرد
_خفه شو!.. 😡کی به تو اجازه داده جلو نامحرم صداتو بلند کنی؟
با شانه های پهنش روبرویم ایستاده..
و از دستان درشتش که به هم فشار میداد حس کردم میخواهد کتکم بزند.😰
که نفسم در سینه بند آمد..و صدایم در گلو خفه شد.😭🤐
زن دوباره دستم را کشید..
و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد
_تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری میخوای جهاد کنی؟
میان اتاق رسیده بودیم..
و دستم هنوز در دستش میلرزید که به سمتم چرخید و #بیرحمانه تکلیفم را مشخص کرد
_تو نیومدی اینجا که گریه کنی
و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن ارتش آزاد به داریا، ما باید #ریشه_رافضی_ها رو تو این شهر خشک کنیم!
اصلاً نمیدید...
صورتم غرق اشک و خون شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانه ام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد
_این لالهِ؟😡
ابوجعده🔥 سر تا پای لرزانم را تماشا کرد.. 😈👁
و از چشمانش #نجاست میبارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد
_افغانیه! بلد نیس خیلی عربی صحبت کنه!
و انگار زیبایی و تنهایی ام قلقلکش میداد..
که به زخم پیشانی ام اشاره کرد و بی مقدمه پرسید
_شوهرت همیشه کتکت میزنه؟😏😈
دندان هایم از ترس به هم میخورد..
و خیال کرد
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·