✾❀🌸🍃🌻🌺🌻🍃🌸❀✾
*❁﷽❁*
#با_شهیدان_تا_شهادت
◾بعد از اتمام دوره آموزشی ، هنوز کار تقسیم ، شروع نشده بود که فرمانده پادگان خودش آمد
◾ما بین بچه ها و به قیافه ها به دقت نگاه می کرد و دو سه نفر من جمله من را انتخاب کرد و به بیرون صف برد.
◾من قد بلندی داشتم و به قول بچه ها: هیکل ورزیده و در عوض ، قیافه روستایی و مظلومی داشتم.
◾ما را عقب یک جیپ سوار کردند همراه یک استوار و رفتیم بیرجند .
◾جلو یک خانه بزرگ و ویلایی، ماشین ایستاد. همان استوار به من گفت بیا پایین و خودش رفت زنگ آن خانه را زد و بعد به من گفت :
◾تو از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی ، هرچی بهت گفتند بی چون و چرا گوش میکنی.
◾پیر زن ساده وضعی آمد دم در و استوار به او گفت : این سرباز رو خدمت خانم معرفی کنید...
◾خلاصه وقتی رفتم اتاق خانم، گوشه اتاق ، روی مبل ، یک زن.بی.حجاب ، با یک آرایش.غلیظ و حال به هم زن .
◾درحالی که پاهایش را خیلی عادی و طبیعی انداخته بود روی هم؛ دیدم.
◾تمام تنم خیس عرق شد. پا به فرار گذاشتم. زن بی حجاب ،با عصبانیت داد میزد برگرد بزمجه ،
◾پیر زن گفت: اگه بری میکشنت ها!
عصبی گفتم: بهتر.
◾از خانه زدم بیرون ، آدرس پادگان را بلد نبودم ولی هر طوری بود،آن روز پادگان را پیدا کردم. بعداً فهمیدم آن خانه، خانه یک سرهنگ بود
◾و من میشدم خدمتکار مخصوص آن زن که همسر جناب سرهنگ طاغوتی و بیغیرت بود. چندبار دیگر میخواستند ببرنم همان جا ولی حریفم نشدند.
◾۱۸ تا توالت تو پادگان داشتیم که در هر.نوبت.چهار.نفر.مامور نظافتشان بودند ، به عنوان تنبیه یک هفته تنهایی همه توالتها را تمیز کردم.
◾صبح روز هشتم یک سرگرد، آمد سروقتم ، گرم کار بودم که به تمسخر گفت :
بچه دهاتی ! سرعقل اومدی یا نه ؟ جوابش را ندادم. کفری تر ادامه داد: انگار دوست داری برگردی ویلا؟
عرق پیشانی ام را با سر آستین گرفتم.
👈حقیقتا توی آن لحظه، #خدا و #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کمکم می کردن که خودم را نمی باختم. خاطر جمع و مطمئن گفتم:
«این هیجده تا توالت که سهله جناب سرگرد، اگه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافتها روخالی کن تو بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه، ببر بریز توی بیابون، و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول می کنم ، ولی تو اون خونه دیگه پا نمی گذارم»
◾عصبانی گفت: حرفت همینه؟
گفتم: اگه بکشیدم، اون جا نمیرم.
◾بیست روز مرا تنبیهی همان جا گذاشتند. وقتی دیدند حریف اعتقاد و مسلکم نمی شوند، کوتاه آمدن و فرستادنم گروهان خدمات.
📚 خاطرات شهید عبدالحسین برونسی
#امام_زمان_علیه_السلام
#شهید #شهادت #برونسی
*🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤*
🍃🌺منتظران حضرت مهدی🌺🍃
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
ایتا
https://eitaa.com/maheramezaan
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/FJffl3Op2pb4Can2BvdRjX
✾❀🌸🍃🌻🌺🌻🍃🌸❀✾