eitaa logo
منتظران حضرت مهدی
980 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
6.4هزار ویدیو
196 فایل
بعشق اهلبیت‌علیهم‌السلام خصوصا امام‌زمان‌علیه‌السلام❤ و بعشق رهبرمظلوممان🌸 و بعشق شهدای عزیز کانالی داریم جهت خدمتگزاری به منتظران پاسخ به سوالات احکام و اعتقادی @Pasokhgooeee 👈کپی با ذکر صلوات ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17366260458313
مشاهده در ایتا
دانلود
✾❀🌸🍃🌻🌺🌻🍃🌸❀✾ ‌                 *❁﷽❁* ◾بعد از اتمام دوره آموزشی ، هنوز کار تقسیم ، شروع نشده بود که فرمانده پادگان خودش آمد ◾ما بین بچه ها و به قیافه ها به دقت نگاه  می کرد و دو سه نفر من جمله من را انتخاب کرد و به بیرون صف برد. ◾من قد بلندی داشتم و به قول بچه ها: هیکل ورزیده و در عوض ، قیافه روستایی و مظلومی داشتم. ◾ما را عقب یک جیپ سوار کردند همراه یک استوار و رفتیم بیرجند . ◾جلو یک خانه بزرگ و ویلایی، ماشین ایستاد. همان استوار به من گفت بیا پایین و خودش رفت زنگ آن خانه را زد و بعد به من گفت : ◾تو از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی ، هرچی بهت گفتند بی چون و چرا گوش می­کنی. ◾پیر زن ساده وضعی آمد دم در و استوار به او گفت : این سرباز رو خدمت خانم معرفی کنید...   ◾خلاصه وقتی رفتم اتاق خانم، گوشه اتاق ، روی مبل ، یک زن.بی­.حجاب ، با یک آرایش.غلیظ و حال به هم زن . ◾درحالی که پاهایش را خیلی عادی و طبیعی انداخته بود روی هم؛ دیدم. ◾تمام تنم خیس عرق شد. پا به فرار گذاشتم. زن بی حجاب ،با عصبانیت داد می­زد برگرد بزمجه ، ◾پیر زن گفت: اگه بری می­کشنت ها!   عصبی گفتم: بهتر. ◾از خانه زدم بیرون ، آدرس پادگان را بلد نبودم ولی هر طوری بود،آن روز پادگان را پیدا کردم. بعداً فهمیدم آن خانه، خانه یک سرهنگ بود ◾و من می­شدم خدمتکار مخصوص آن زن که همسر جناب سرهنگ طاغوتی و بی­غیرت بود. چندبار دیگر می­خواستند ببرنم همان جا ولی حریفم نشدند. ◾۱۸ تا توالت تو پادگان داشتیم که در هر.نوبت.چهار.نفر.مامور نظافتشان بودند ، به عنوان تنبیه یک هفته تنهایی همه توالتها را تمیز کردم. ◾صبح روز هشتم یک سرگرد، آمد سروقتم ، گرم کار بودم که به تمسخر گفت : بچه دهاتی ! سرعقل اومدی یا نه ؟ جوابش را ندادم. کفری تر ادامه داد: انگار دوست داری برگردی ویلا؟ عرق پیشانی ام را با سر آستین گرفتم. 👈حقیقتا توی آن لحظه،  و (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کمکم می کردن که خودم را نمی باختم. خاطر جمع و مطمئن گفتم: «این هیجده تا توالت که سهله جناب سرگرد، اگه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافتها روخالی کن تو بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه، ببر بریز توی بیابون، و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول می کنم ، ولی تو اون خونه دیگه پا نمی گذارم» ◾عصبانی گفت: حرفت همینه؟  گفتم: اگه بکشیدم، اون جا نمیرم. ◾بیست روز مرا تنبیهی همان جا گذاشتند. وقتی دیدند حریف اعتقاد و مسلکم نمی شوند، کوتاه آمدن و فرستادنم گروهان خدمات. 📚 خاطرات شهید عبدالحسین برونسی   *🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤* 🍃🌺منتظران حضرت مهدی🌺🍃 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ایتا https://eitaa.com/maheramezaan واتساپ https://chat.whatsapp.com/FJffl3Op2pb4Can2BvdRjX ✾❀🌸🍃🌻🌺🌻🍃🌸❀✾