eitaa logo
محفل امام رضایی ها
3.1هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4.6هزار ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
2 بازم رفتم پیش پدرم و التماسش کردم گفتم _بابا من هیچ علاقه‌ای به این من ندارم می‌خوای منو به زور عقد یکی کنی که هیچ رغبتی نسبت بهش ندارم پس آینده و زندگی دخترت چی؟ برات مهم نیست؟ اما پدرم مصمم حرفشو زد_ دخترم این مرد تو رو می‌خواد! ۴ سال پات مونده حتماً خوشبختت می‌کنه اون که آدم بدی نیست من تحقیقشو کردم خانواده خوبی دارند . پدرم متوجه حرفم نبود متوجه نبود که من نمی‌تونستم بدون عشق با یک مرد ازدواج کنم اونم کسی که اختلاف سنی زیادی داشتیم حالا باید چیکار می‌کردم هیچ امیدی نداشتم وقتی که خانواده‌ام رضایت دادم منم ناچار بودم که قبول کنم چیکار باید می‌کردم؟ امیدی نداشتم نه برادری که بهش پناه ببرم نه پدری که حرفمو گوش کنه پدرم که مصمم حرف خودشو می‌زد این خانواده خانواده خوبی هستند و مورد تایید من‌‌‌. ادامه دارد. کپی حرام.
3 به اجبار رفتم پای سفره عقد و با اسماعیل ازدواج کردم مردی که از ۱۶ سالگی سر و کلش تو زندگی من پیدا شد و هر بار که خانوادم بهش جواب منفی می‌دادند بازم با خانواده‌اش میومد و کوتاه بیا نبودند و الا بلا که ما می‌خوایم رویا رو عروس خودمون کنیم و در نهایت هم موفق شدند شبی که صیغه بینمون جاری شد داشتم از ناراحتی دق می‌کردم اما اسماعیل خیلی خوشحال بود وقتی که رفتیم تو اتاق گفت ۴ سال صبر کردم اما واقعاً ارزششو داشت خانومی! از این به بعد دیگه مال منی رویا جونم. از حرفاش می‌ترسیدم من از اون مرد می‌ترسیدم و نمی‌خواستم که باهاش زندگی کنم کاش پدرم به حرفام گوش می‌داد و این سرنوشت رو برای من رقم نمی‌زد کاش می‌تونستم خودم نه بگم و برخلاف میل پدرم باهاش ازدواج نکنم اما کار از کار گذشت و من زن عقدی اسماعیل شدم. ادامه دارد. کپی حرام.
4 دوران عقد سختی داشتم اسماعیل خیلی پرخاشگر بود و با کوچکترین حرفی از کوره در می‌رفت اینو خودم قبلاً هم می‌دونستم وقتی که جلسه اول خواستگاری رفتیم تو اتاق همون موقع هم پرخاشگر بود با اینکه اون موقع حتی زنشم نبودم و برای همین ازش می‌ترسیدم توی دوران عقد چند باری روم دست بلند می‌کرد و می‌گفت که نمی‌خوام زنم زیاد بره بیرون و باید فقط بشینه تو خونه و کارای خونه رو انجام بده من حاضر بودم برای اینکه اسماعیل کوتاه بیاد این کارم انجام بدم اما اسماعیل هر روز یه بهانه جدید می‌آورد. تنها امیدم اون روزا مشاورم بود که سعی می‌کرد آرومم کنه و منو به زندگی امیدوار کنه‌‌‌. می‌گفت که رویا جان زندگی پستی و بالایی‌های زیادی داره صبور باش خدا بزرگه حتماً درست میشه و با اسماعیل خوشبخت می‌شی. ادامه دارد. کپی حرام.