اعتماد بخدا ۱.m4a
12.38M
#اعتماد به خدا(1)
🌸خدا را بشناسیم تا بتوانیم به او اعتماد کنیم🌸⭐️
حاجیه خانم رستمی فر(اسدیان)🦋👌✨
╭—═━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━═
@mahfeleemamreza
╰═—━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━—═
#اعتماد 1
سال اولی که ازدواج کردین شوهرم احسان درسشو دنبال کرد خیلی سخت برای کنکور تلاش کرد و همون سال هم پزشکی قبول شد.
از اونجایی که اون باید برای دانشگاه می خوند من مجبور بودم که کار کنم و خرج خونه رو بدم.. دو سال گذشت تو این مدت شبانه روز زحمت می کشیدم..
احسان هم تمام تلاشش رو می کرد برای اینکه درسش رو زودتر تموم کنه.
همون موقع فهمیدم که حامله هستم . احسان ازم خواست که دیگه کار نکنم به به خاطر شرایط بارداریم..
من از خدامبود احسان تایمی که درس نداره کار کنه به جای من.. اما اونم حاضر نبود که این کارو بکنه می گفت برام سخته هم درس بخونم هم برم سر کار .
درکش می کردم اما منم دلم نمیخواست که دستمون جلوی دیگران دراز باشه و محتاج کسی باشیم...
ادامه دارد.
کپی حرام.
#اعتماد 3
خوشحال بودم که بعد از اون همه تلاش زندگیمون عوض شد و ماهم آرامش و خوشبختی رو تجربه می کنیم.
احسان برای مطبش منشی گرفت .. سهیلا خیلی دختر خوب و آرومی بود .
همیشه به احسان می سپردم که حواسش به سهیلا باشه و حقوقش رو سرموقع بده.
حتی مسافرت هم می رفتیم خودم برای سهیلا سوغاتی می گرفتم .
احسان همیشه می گفت انقدر به این دختره رو نده اما چه حیف که گوش نکردم... بازم مثل همیشه زیاد از حد مهربونبودم ...
یه مدت که گذشت متوجه رفتارای مشکوک شوهرم احسان شدم ...
اولش پیامکی و تلفنی حرف زدن که کاملا مشخص بود با یه خانمدر ارتباطه ...
ادامه دارد.
کپی حرام.
#اعتماد 4
منیه زن بودم .. کاملا حس می کردم که داره بهم خیانت میشه.. دلم میخواست بشینمباهاش حرف بزنم تا خیال خودمو راحت کنم ... احسان من اهل این کارا نبود .. مطمئنم هرگز به من که اون همه زحمت براش کشیدم و پا به پاش رفتم خیانت نمی کنه..با این حرفا خودمو آروم می کردم اما انگار بی فایده بود داشتمخودمو گول می زدم..
رفتارای احسان کاملا عوض شده بود و دیگه کمتر به ما که خانواده ش بودیم اهمیت می داد .
دانیال پسرم می گفت مامان چرا بابا دیگه مثل قبل باهام بازی نمی کنه و بیرون نمی برم ..
منم به بهانه اینکه سرش شلوغه دانیال رو قانع می کردم..وقتی هم که باهاش در مورد دانیال حرف می زدم می گفت همینطوره سرم شلوغه وقت ندارم ..
یه شب که منتظرش بودم برای شام بهش زنگ زدم که اونم طبق معمول گفت شما شامتون رو بخورین و بخوابین..من بیمارستان شب باید شیفت بمونم نمی تونم بیام..
ادامه دارد.
کپی حرام.
#اعتماد 5
دیگه اون اعتماد سابق رو نسبت به شوهرم نداشتم البته خودش باعث شده بود که من اینطور بدبین بشم..من مطمئن بودم که یه ریگی به کفش داره..
نتونستم تو خونه طاقت بیارم برای همین رفتمبیمارستان که مطمئن شم شیفت وایستاده..
اما همونطور که حدس زدم نبودش ..بهم گفتن امروز احسان اصلا بیمارستان نبوده..
حالا دیگه مطمئن شدم داره خیانت می کنه .. اشکام همونطور سرازیر شدن یاد روزایی افتادم که با وجود حاملگی و شرایط سختم، حال خرابم کار می کردم برای اینکه اون درس بخونه و به این موقعیت برسه.. این بود جواب خوبی های من ؟
احسان روز بعدش همنیومد خونه.. اونقدر گریه کردم که چشمام پوف کرده بود .
نزدیکای ظهر بود که رفتم مطب و همین که رسیدم احسان هم همزمان رسید .. یه دسته گل دستش بود.. خودم رو قایم کردم و یواشکی رفتم دنبالش و با چیزی که دیدم پاهام بدجوری سست شدن ...
ادامه دارد.
کپی حرام.
#اعتماد 6
احسان داشت به منشیش، سهیلا ، گل می داد و کلی حرف عاشقانه به هممی زدن ..حالم خیلی بد بود .احسان که منو دید رنگ صورتش عوض شد، میخواست بیاد برام توضیح بده اما من نموندم با چشمای اشکی اومدمبیرون ..
باورش برام سخت بود با اینکه می دونستم داره بهم خیانت می کنه اما نمیدوستم که سهیلاست.. به هر کی محبت کردم در حقم بی معرفتی کرد .
وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه بابام.
احسان بارها اومد دنبالم اما نتونستم ببخشمش.. حتی خانواده م ازم خواستن که یه فرصت بهش بدن اما چطور می تونستم ؟
من این همه زحمت کشیدم که احسان به این موقعیت برسه این حقم نبود.. اونقدری مستقل بودم که بتونم برای خودم کار کنم و زندگیمو بچرخونم.
کنار اومدن با این موضوع سخت بود برای همینرو حرفم موندم و بعد یک سال طلاق گرفتم.. شاید از نظر دیگران کار اشتباهی کردم اما با توجه به موقعیتی که برام پیش اومد درست ترین تصمیم این بود ... حضانت دانیال با پدرش بود اما احسان قبول نکرد و گفت از پس دانیال برنمیام برای همینم دادگاه حضانتش رو به خودم داد..
پایان.
کپی حرام.