eitaa logo
محفل امام رضایی ها
3.1هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4.6هزار ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1 ما و خانواده عمو تو یه آپارتمان زندگی می کردیم... عموم فقط یه دختر داشت که اسمش مژگان بود و دقیقا هم سن خود من بود .... منو مژگان از بچگی باهم بزرگ شدیم‌..دبستان و راهنمای و دبیرستان باهم خوندیم و دانشگاه دیگه راهمون از هم جدا شد .. تربیت معلم قبول شدم اما اون به خاطر رتبه پایینش مجبور شد که بره دانشگاه آزاد درس بخونه... از همون موقع زن عمو مدام سرکوفت منو بهش می زد که از مژگان یاد بگیر... یه دانشگاه خوب قبول شد و شغل آینده‌شو تضمین کرد اما تو چی ؟ منم بعد از این اتفاقات از رفتارای مژگان این برداشت رو می کردم که نسبت به من حسادت می کنه .. مادرم هم همیشه می گفت بهتره زیاد با مژگان نگردی اونم مثل مادرشه... ادامه دارد. کپی حرام.
2 من سالها با این زن زندگی کردم و می دونم که چه آدم هفت خطیه...از من به تو نصیحت سمیه جان قید دوستی با مژگان رو بزن ! مادرم خیلی نصیحتم کرد اما من گوش نکردم و گفت مادر من قرار نیست چون مژگان هم مثل مادرش شه ... منو مژگان دوستیم ...منو اون عین‌خواهریم مامان. واقعا هم همینطور بود مژگان تک فرزند بود اما من دو تا خواهر بزرگتر از خودم داشتم که ازدواج کرده بودن . ترم سوم دانشگاه بودم که بابام گفت آقا همت از کاسبای مشهور بازار گفته که میخواد بیاد برای خواستگاری سمیه برای پسرش... مادرم گفت هنوز زوده سمیه باید درسشو بخونه تا بعد از تموم شدن دانشگاهش نمی تونه به ازدواج فکر کنه... بابام در جواب گفت نتونستم که جواب رد بهشون بدم خودت می دونی که یه بازار به حرف همتِ! از طرفی تو بازار پاساژ داره و دستش به دهنش میرسه.. ادامه دارد. کپی حرام.
3 با این حال مادرم مخالف بود اونم فقط به خاطر درسم بود . پدرم از اونجایی که خیلی از اون خانواده تعریف کرد منم یه جورایی تحت تاثیر حرفاش قرار گرفتم . وقتی که نظرمو پرسید گفتم اشکالی نداره برای آشنایی بیان ... آخر هفته خانواده همت رشنو برای معارفه اومدن... همونطور که پدرم تعریف کرد خیلی خانواده خوبی بودن و پسرشون هم به ظاهر پسر خوبی بود. وقتی که باهم حرف زدیم اونم این نظر رو داشت که فعلا نامزدی کنیم و بعد از اینکه درس من تموم شد مراسم عروسی رو برگذار کنیم ... بعد از رفتن خواستگارها پدرم نظرمو پرسید که منم گفتم با توجه به اینکه آقا امیر گفته عجله ای نداره من موافقم دیگه هر چی بزرگترا صلاح میدونن ... ادامه دارد‌. کپی حرام.
4 پدرم بهشون جواب مثبت داد اونام شب بعدش اومدن که در مورد مراسم نامزدی حرف بزنن ... آقا همت گفت که چند شب دیگه مراسم نامزدی رو بگیریم اما پدرم به حرمت اینکه ماه صفر و عزاداریها گفت نمیشه بعد ماه عزا مراسم بگیریم... خودم هم همین نظرو داشتم من از بچگی عاشق امام حسین و اهل بیت بودم و اگه موفقیتی داشتم به خاطر توکل کردن به اونا بوده... خداروشکر که پدرم باهاشون موافقت نکرد که تو این ماه مراسم بگیریم و گرنه خودم خیلی اذیت می‌شدم... آقا همت که مشخص بود خیلی بهش برخورده همون موقع با ناراحتی پاشدن و رفتن.. و اینجا بود که فهمیدم همه چیز به هم ریخت و دیگه قرار نیست که عروس این خانواده بشم... پدرم اومد باهام حرف بزنه که منم بهش گفتم خوب کاری کردی منم رضایت نمی دادم اونام اگه واقعا خاطر منو بخوان تا دو هفته دیگه صبر می کنن... ادامه دارد‌. کپی حرام.
5 روز بعدش بابا قضیه رو به عمو گفت اونم کارشو تایید کرد که بهترین کار رو انجام دادی و نمیشه که تو این ماه بله برون گفت ... .چند روزی از این ماجرا گذشت که عمو اوما و بهمون گفت که دیشب بله برون دخترم بوده که صیغه محرمیت هم بیشون خوندیم... تعجب کردیم آخه عمو به بابا گفت این کار درست نیست الان کیه که انقدر سریع چند روزه حتی عقدم خوندن! عمو هیچی در این مورد نگفت تا همون روزش آقا همت تو بازار شیرینی پخش کرده بود و گفته بود که برای پسرم زن گرفتم... بعد هم به بابام گفته بود تو که به ما دختر ندادی برادرت اومد پیشم و گفت یه دختر دارم عین ماه بهتر از دختر برادرمه که رفتین خواستگاریش بیاین خودم بهتون دختر می دم ! دیدی آقا بهروز همه از خداشونه که با من وصلت کنن! ادامه دارد. کپی حرام.
6 بابام اون روز خیلی عصبی بود حتی رفت سر وقت عمو و گفت که این رسمش نبود ! با وجود بدی که عمو در حقمون کرد ما توی مراسم عروسی شرکت کردیم... به قول مادرم من که لنگ خواستگار نیستم معلمم و همین که برم سر کار رسمی کلی خواستگار برام میاد .... البته هنوز یک سال نگذشته بود که گفتن شوهر مژگان خیلی کتکش می زنه منم چند باری دیدم که زیر چشم و صورتش کبود بود . تازه می گفتن بهش خیانتم‌ می کنه زن عمو می گفت پسره اصلا روانیه و مشکل داره ! آخر سر بعد سه سال کارشون به طلاق کشید الان که فکر می کنم عشق به‌امام حسین و اهل بیت منو نجات داد و گرنه من الان جای مژگان بودم و با یه تجربه زندگی تلخ باید طلاق می گرفتم... پایان. کپی حرام.