eitaa logo
محفل امام رضایی ها
3.1هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1 منو حامد تو دانشگاه باهم آشنا شدیم... اون موقع ها حامد پیش قدم شد و ازم خواست که به قصد آشنایی مدتی باهم باشیم . از اونجایی که منم ازش خوشم می اومد قبول کرد و اینطوری رابطمون شروع شد ... که دو سال بعدش هم که درسمون تموم شد اومدن خواستگاریم... من که حامد رو از طریق دانشگاه می شناختم اجازه تحقیق کردن به خانواده م رو ندادم ... خانواده م خیلی اصرار کردن می گفتن بحث یه عمر زندگیه و منم گفتم به اندازه کافی از هم دانشگاهیم شناخت دارم و نیازی به تحقیق نیست . نامزد که کردیم هنوز چند روز نگذشته فهمیدیم که خانواده حامد موقع خواستگاری اومده بودن تحقیقات و همینجا سرکوفت های خانواده م به خصوص پدرم شروع شد .. ادامه دارد. کپی حرام.
2 البته حقم داشتن من خودم به حامد گفته بودم که ما لزومی به تحقیق نمی بینیم که از خانواده شما بهتر! با همین کارا باعث شدم که ارزش خودم و خانواده رو پایین بکشم ... حامد با اینکه سربازیش رو رفته بود و مدرکم داشت اما نتونست شغل درست حسابی پیدا کنه و برای همین یه مغازه اجازه کرد والکتریکی زد . باهم ازدواج کردیم... یک سال اول ازدواجمون خوب بود و عشق و محبت تو زندگیمون بود و حتی من به فکر بچه دار شدن بودم اما با عوض شدن رفتارای حامد فهمیدم که داره ازم فاصله می گیره ... دیگه حتی برای ناهار هم خونه نمی اومد و می گفت می رم خونه بابام اونجا راحت ترم ! نمی دونم یهو چی شد اون که منو دوست داشت ! به مادرم گفتم که اونم می گفت تو زیاد از حد حساس شدی شاید دوست داره کنار خانواده ش باشه ! آخه این حرف مادرم چه معنی داشت؟ وقتی زن گرفته چرا باید همسرش رو به پدر و مادرش ترجیح بده ....در ضمن الان دیگه من خانواده حامد هستم .. ادامه دارد. کپی حرام.
3 از نظر روحی بدجوری بهم ریخته بودم... حامد اصلا باهام حرف نمی زد و بیشتر ازم فاصله می گرفت .. برای فرار از این شرایط به قرص های آرامبخش پناه بردم اونم بدون تجویز دکتر .. حامد با وجود دونستن این قضیه بازم بهم اهمیت نمی داد.. احساس می کردم داره یه موضوعی رو ازم پنهون می کنه اینو از رفتاراش کاملا می فهمیدم من یه زن بودم حس می کردم که شوهرم داره یه کارایی می کنه.. تا اینکه یه بار تصمیم گرفتم که هر طور سر از کارش در بیارم .. تو جمع به مادر شوهرم گفتم چیکار می کنید که حامد انقدر شمارو دوست داره و بیشتر اوقات ناهار و شام رو میاد خونه شما ! مادرشوهرم تعجب کرد و گفت حامد کی اومده اینجا؟ حامد یه مدته کلا نمیاد خونمون مگه تو بیاریش عروس ! شصتم خبر دار شد و فهمیدم که حدسم درست از آب در اومد... نگاه عصبی به حامد انداختم.. ادامه دارد‌. کپی حرام.
4 حامد که متوجه قضیه شد اولش کمی ترسید و بعد هر طور منو برد یه گوشه .. طلبکار شد که چرا داری سعی می کنی آمار منو بگیری! بهش گفتم چقدر پروئی ! من فهمیدم که داری خیانت می کنی با این حال انکار می کنی ... دست پیش می گرفت که پس نیوفته! خیانت چیه ؟ باز متوهم شدی! با گریه جواب دادم که توهم چیه ؟ من می فهمم داری یه چیزی رو ازم پنهون می کنی الانم که مادرت گفت اصلا نمی ای اینجا ! پس کجا می ری ؟ صداشو بالاتر برد و همونطور داد می زد که خسته م کردی و تو توهم داری منو به چی متهم می کنی ! صدامون انقدر بالا رفت که پدر شوهر و مادر شوهرم هم اومدن ... پرسیدن که قضیه چیه ! منم همونطور با گریه براشون تعریف می کردم که شوهرم با داد گفت _ خفه شو! زن من کم داره و دیوونه است نمی دونم اینارو از کجا در میاره ! من هر روز سرموقع بعد بستن مغازه میرم خونه اما الان می بینم که خانم زده به سرش چرت می گه ! ادامه دارد. کپی حرام.
5 اون روز حامد منو به بدترین شکل ممکن متهم کرد و نسبت دیونه بودن رو بهم زد! خانواده ش هم از اون دفاع کردن منم با چشم‌های گریون از خونشون بیرون اومدم ... رفتم خونه خودمون و وسایلم رو با گریه جمع کردم .. و قبل اینکه حامد به خونه بیاد از اونجا رفتم . به خونه بابام رفتم و با گریه و ناله بهشون گفتم حامد داره چه بلایی سرم میاره ! حالم اصلا خوب نبود حامد خیلی تحت فشارم گذاشته بود. بابام خیلی عصبی شده بود اصلا امون نداد و رفت سر وقت حامد . مادرم هم که همش سر کوفتم می زد که مقصر خودت بودی چقدر گفتیم بذار در مورد خانواده اون طرف تحقیق کنیم نذاشتیم... آره حق با مامانم بود الان می فهمم که خودش و خانواده ش چه آدمای بی رحمی هستن ! بابام وقتی که برگشت عصبی تر از قبل بود می گفت حامد یه سری قرص نشونم داده و گفته دخترت قرص مصرف می کنه.. باورم نمیشه که منو متهم کرده برای اینکه کثافت کاری خودش رو جمع کنه ... ادامه دارد. کپی حرام.
6 بابام می دونست ریگی به کفششه و برای همین پیش قدم شد برای طلاق . با اینکه حامد انتخاب خود من بود اما الان دیگه پشیمون بودم و با رفتارای اخیر خودش و خانوادش دیگه نمی‌خواستم که باهاش زندگی کنم .. حامد همون حرفارو ادامه می داد که من مریض و خود درگیری دارم اما مرتیکه عوضی نتونست دروغ هاشو به خورد قاضی بده و قاضی مجبورش کرد که حق و حقوق منو بده و بعدش هم طلاق گرفتیم . پدرم برای اینکه ناراحت نشم بهم می گفت همین که فهمیدی چه آدمیه و ازش جدا شدی کافیه ... خداروشکر ازش بچه دار نشدی .. این قضیه هم برات عبرتی میشه که دیگه بدون شناخت از کسی وارد زندگی نشی... پایان. کپی حرام.