eitaa logo
| قلم | سیدحسام‌الدین جنید
46 دنبال‌کننده
38 عکس
14 ویدیو
3 فایل
نوشته‌جاتِ پراکنده‌ام. @hesamedinjod
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹️ایران، اسمش بود من که آمدم رفته بود البته من که دیر نیامدم اتفاقا به موقعِ به موقع خودم را رسانده بودم 🔹️اما او بود که زود رفته بود، او بود که زودهنگام پیوسته بود به جَرگه‌ی زندگانِ پاک و باصفای عالم ِ بالا. 🔹️ولی مثل اینکه دیروز برگشته بود، ایران خانم را می‌گویم، من دیدمش، درمیانِ مردم بود و فرزندش را می‌پایید، آمده بود تا مادرانه مراقبِ فرزندش باشد، من دیدمش، آنجا بود، 🔹️اراک، باغِ ملی، در تجمعِ اعتراضیِ علیه هوای سال‌هاآلوده‌ به مازوت و سرطان‌سازِ اراک، ایران خانم آمده بود تا بارِ دیگر شیرش را حلالِ فرزندش یعنی آقا رضا بکند. 🔹️دایی رضا جانِ فرزندِ ایران خانم، دعای ایران پُشت و پناهت. ◀️پ‌ن: رونوشت از منِ سیدحسا‌م‌الدین، نوه‌‌ی ایران خانم، مادرِ دایی رضای‌م، مادری که زود پرکشید، شریف پرکشید، باسرطان پرکشید، اما فرزندانش را هنوز زیرِ بال و پَر دارد؛ اللهم اشف کل مریض. ◀️پ‌ن: من اخاف الله مِنه کُل شی... @mahfeleghalamhesamedinjd
متن زیر را پیوست دارد👇 @mahfeleghalamhesamedinjd
{جان‌سپرده: کتاب} بنر می‌زنند:"نمایشگاه کتاب با تخفیفِ پنجاه درصدی" زیرش هم می‌تَپانند:"با مجوزِ رسمی"! چی‌اَند اینها؟ کی‌اَند اینها؟ 🔹️بیشترِ کتبِ این قبیل نمایشگاه‌ها، قیمتِ پشتِ جلدِ بسیار بالایی دارند که بعد از تخفیف، تازه به قیمتِ اصلی نزدیک می‌شوند. 🔹️در این چرخه معیوب، ناشرانِ تازه از تخم درآمده، کُتُبِ پُرفروشِ ناشرانِ مشهور را دوباره چاپ می‌کنند منتها با تغییری اندک و جزئی، با اسامی‌یی جدید که به نام خودشان تمام شود. 🔹️کتبی که از این ناشران یک شَبه سزارین می‌شود لااثر‌هایی هستند در بی‌کیفیت‌ترین و بُنجُل‌ترین و چِرک‌ترین و ارزان‌ترین حالت ممکن که نه ترجمه دُرُست و درمانی دارند و نه کیفیتِ چاپِ مطلوبی. 🔹️القصه اینکه ناشرانِ مُفت‌بَر، یک شَبه می‌آیند و کتابفروشی‌های بومی-محلی را کنار می‌زنند و یک تنه فاجعه فرهنگی می‌آفرینند و پولی به جیب می‌زنند و می‌روند! همه‌ی این آمدن و رفتن‌ها هم با پیوستِ "بامجوز" صورت می‌گیرد! و دست اخر صاحبانِ نشرهای زرد با شِبهِ کُتُبِ فرهنگ‌خراب‌کُنِ لجن‌شان، می‌آیند و فرهنگ را "بامجوز" به‌فحشا می‌کشانند و می‌روند و ما می‌مانیم با فرهنگِ لجن‌مال شده، ذائقه‌ی خراب شده، کتابفروشی‌های محلی-بومیِ خُرد شده، گنجشک‌های جای قناری، رنگ و فروخته شده. مراقبِ تبلیغاتِ بامجوزِ ناشرانِ مُفت‌بَرِ توی پاچه‌کُن باشید و ازشان نخرید. 🔴این یادداشت به مناسبِ اعلام اعتصابِ پاتوق کتاب اراک از تاریخ پنجم بهمن‌ ماه، در اعتراض به برگزاری چنین نمایشگاهی که شرحش رفت، نوشته شده که در صورت برگزاری نمایشگاه، یادداشت‌ ادامه‌دار خواهد بود. پ‌ن:یکی از راه‌های مبارزه با شارلاتانتیزم ِ فرهنگی، هم دل شدن کتابفروشی‌های بومی-محلی و هم صدا شدنِ فعالان و علاقه‌مندانِ کتاب است. @mahfeleghalamhesamedinjd
🔹️در امر فرهنگی با سر و کار داریم، ذهنِ یک انسان روحِ یک انسان یک نفر که درک کند، متوجه بشود، در ذهن به یادگار داشته باشد، اقدام کند، بجوشد، برای آگاهی همان یک تَن، یک روح، یک ذهن می‌دویم تا ذائقه‌ای نسبت به کتابِ خوب و بد حساس‌تر بشود. برای من اینجا وقتِ ایستادن است. 🔹️کجا؟ یعنی آنجا که کتابِ بدی ذهن را به فحشا می‌کشاند. روح را مریض می‌کند. سلیقه را در تعفن دفن می‌کند. 🔹️این فاحشگیِ فرهنگی، از طرف هرکه و هرچه می‌خواهد باشد. من انتخاب کرده‌ام که در این لحظه خودم را گُم کنم و از سر دِینم به کتاب، ایستادنم گُل کند. @mahfeleghalamhesamedinjd
🔹️در چند روز گذشته که بساطِ نمایشگاهِ بی‌کیفیتِ کتاب با تخفیفِ ۶۰ درصدی در استان برپا بود، از فریادهای اعتراضی پاتوق کتاب، انگیزه گرفتم و تا توانستم در حد توان و بضاعت با افراد و جمع‌ها و گروه‌ها و ارگان‌ها و سازمان‌ها و متولیان در این‌باره حرف زده‌ام؛ حتی چند کتاب باکیفیت و بی‌کیفیت را برای مقایسه به اداره ارشاد استان و چند نهاد دیگر بردم و برای‌شان از مضرات این قبیل نمایشگاه‌ها توضیح دادم. حال شرحِ اینکه در مسیر خیلی‌ها در همراهی، جا زدند و لایی کشیدند، بماند. لکن... 🔹️شما می‌گویید این کارها بی‌تاثیر است؟ خب جواب‌تان بستگی به این دارد که تعریف‌تان از "اثر و تاثیر" چه باشد؟ 🔹️اگر منظور، تاثیرِ سریعِ محسوسِ عینیِ مادیِ فی‌الفورِ است که حق با شما است؛ بی‌تاثیر است. اما تعریفِ من از تاثیر چیزی وَرای دو دوتا چهارتای روزمره است. @mahfeleghalamhesamedinjd
🔹️اسف‌ناک‌ترین قسمتِ ماجرا برایم آنجا بود که در ذهن با خودم کلنجار رفتم: چرا در این موضوع، آن فعالِ فرهنگی، آن فردِ دغدغه‌مند، آن تشکل، آن روحانی، آن روشنفکر، آن خبرنگار، آن خبرگزاری به‌کل ساکت بودند. 🔹️آنجا بود که دیدم، در این موضوع، کم از انگشتانِ یک دست برای فرهنگِ این استان ایستاده‌اند. 🔹️آنجا بود که متوجه شدم، بی‌حسی و سِرشدگیِ عجیبی دامنِ اهالیِ این استان را گرفته است. 🔹️آنجا بود که متوجه شدم، فلان کَس ِ دغدغه‌مند، درگیرِ دو دو تا چهارتای دنیا شده و از یاد برده‌ که در کدام نقطه باید سِفت ایستادگی کند. 🔹️آنجا بود که فهمیدم، بسیاری برای توجیه ساکت ماندن‌شان، به‌نفعشان است تا موضوع را تقلیل‌ دهند به دعوای فلان فرد با دیگری یا فلان ارگان با دیگری تا بتوانند از ماجرا کناره‌گیری کنند و به دو دوتا چهارتای‌شان برسند. 🔹️آنجا بود که ملتفت شدم، کسی جبهه را نمی‌نگرد، جریان و جریانسازی را نمی‌بیند، سنگر را تشخیص نمی‌دهد. تشخیص نمی‌دهد چون همه چیز را تقلیل داده. 🔹️و همه‌ی این حرف‌ها یعنی، مظلوم کتاب، مظلوم فرهنگ. @mahfeleghalamhesamedinjd
🔹️در این جدال بی‌طرفی وجود ندارد، ممکن است ناآگاه داشته باشیم. اما بی‌طرف...نه. 🔹️طرف مقابل، یک کتابسازِ بُنجُل‌فروشِ رانتی است که لِه کردن فرهنگ-که چه عرض کنم!- لِه کردن وطن را به ریالی خواستار است. 🔹️در چنین صحنه‌ای، فلان سازمان و فلان ارگان نمی‌تواند به تنهایی ایستادگی کند-تازه اگر اهلِ ایستادن باشد!- چون با تلفنی، پیامی، دستوری، ورق برمی‌گردد. 🔹️در چنین صحنه‌ای اگر مطالبه‌ی وسیعی صورت نگیرد، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. پس زیرِ سوال‌ترین قسمتِ ماجرا، برایم نه سازمان‌ها و نهادهای متولی، که فعالانِ پُرمدعای این شهراند. که خاموشِ خاموش و درکناره‌ای روزگار سپری می‌کنند. 🔹️منطق، داشته باش و حق حرکت کن که حق نگهدارت است. این خودِ دو دوتا چهارتاست. این خودِ نتیجه است. @mahfeleghalamhesamedinjd
از شما چه پنهان، ظهر که متوجه شدم دادها و فریادهای‌مان به ثمر نشسته و نمایشگاه‌های بی‌کیفیتِ استان جمع‌آوری شدند؛ لبخندی از سرِ رضایت زدم اما بلافاصله لبم را جمع کردم و به حالتِ اخم به گوشه‌ای خیره شدم. چون داستان کتابسازها و ناشرانِ مُفت‌بَرِ بُنجل‌فروش، ورای یک یا دو استان است. قضیه آنقدرها هم ساده نیست. از طرفی یاد جملاتی از شریعتی افتادم که در زیر بخوانیدش: @mahfeleghalamhesamedinjd
“صحبت از جامعه‌ای است که نیمی از آن خوابیده‌اند و افسون شده‌اند و نیمی دیگر که بیدار شده‌اند در حال فرارند. ما می‌خواهیم هم این خوابیده‌های افسون شده را بیدار کنیم و واداریم که بایستند و هم آن فراری‌ها را برگردانیم و واداریم که بمانند. این کار ساده‌ای نیست. بخصوص وقتی این را هم در نظر بگیریم که ما خیلی نیستیم، همان عده کمی هم که هستیم خیلی بینا و آگاه و تجربه‌دار و باهوش و لایق نیستیم، و همان عده کمتری که هستیم بی‌غرضِ شخصی نیستیم. و همان کمتری که می‌مانیم، باز همه‌مان باشهامت و قاطعیت و بی‌محافظه‌کاری نیستیم” بامخاطب‌های آشنا علی شریعتی/نامه‌ای به پسرم۱۳۵۱ @mahfeleghalamhesamedinjd
{آقا سعید} کاسبی متعهد، که از نظریاتِ نسبیتِ انیشتین و کوانتومِ پلانک مطلع بود. فرهنگ‌بانی که در ایام جوانی، پناهگاهِ نظری بسیاری، من‌جمله صیادشیرازی بود. همیشه معترضی‌ که بنی‌صدر نامش را در جلسه شورای عالی دفاع، بعنوان زنگ خطری که باید فی‌الفور حذف شود مطرح کرد. اهلِ کتابی جریان‌ساز که انسان‌سازی را بطور مکتبی فرا گرفته بود. کسی که بَلَدِ مطالبه‌گری بود و در بزنگاه‌ها، یِکه و تنها، بیخِ خِرِ مسئولین را می‌گرفت و همه را وادار به موضع داشتن و بی‌طرف نبودن می‌کرد. دلسوزی فداشده در آرمان، که وقتی احساس کرد علما نشسته‌اند، در خون و عَرق، غَلت زد تا ذاتا پیش‌قدم بودنِ علما را به عالمانِ وقت گوشزد کند. بی‌باکیْ ذاتا فرمانده که زندان رفت، کتک خورد، تحصن کرد، استعفا داد و القصه آرام نبود تا بتواند غرب کشور را تکانی بدهد. مردی که جهان را جبهه‌ای می‌دید و نقشِ خودش را نوکِ دائمیِ پیکانِ مبارزه بودن می‌دانست. نطفه‌سازِ مبارزه تشکیلاتی در کرمانشاه که بنا بر تکلیف، همیشه پیش‌قراول بود پرچمدار بود چه با اسلحه چه بی اسلحه چه با سمتِ فرماندهی چه بی سمتِ فرماندهی. کسی که پشتش حرف و حدیث بسیار است و بنا بر اقوال: ساواکی بود و نبود! حجتیه‌ای بود و نبود! س‌پاهی بود و نبود! سرمایه‌دار بود و نبود! دلاوری از خطه قهرمانشهر؛ قهرمانی اَنگ خورده، لعن شده٫ برچسب خورده، انکار شده که نامش ممنوعه بود؛ ممنوعه‌ی ممنوعه. حتی بعد از آن زمان که در آبان ۵۹ در ارتفاعات قراویز پرکشید؛ حتی تا همین امروز که این یادداشت را می‌خوانید. درباره آقاسعیدِ جعفری صحبت می‌کنیم، یک قهرمان در مقیاسِ یک ایران که هم قهرمان معرفی کردنش مخالفانی سرسخت دارد هم به وسعتِ ایران معرفی شدنش. تقدیم به آقاسعید و همه‌ی بایکوت شده‌ها و آقاسجادی که کتاب را برایم هدیه فرستاد. @mahfeleghalamhesamedinjd
🛑اولین کتبی که در ۱۴۰۳ و همین یکم فروردین تمامش کردم، زندگی در روزهای قرمز و غِیزانیه از محسن باقری اصل بود. دو کتابی که بنظرم باید بیش از این‌ها خوانده و دیده شود. ایرانِ ۱۴۰۳ این نوع نوشته‌جات را زیاد می‌خواهد؛ اینکه یکْ‌باکتابْ‌عجینْ‌شده‌ی مسئله‌ی ملیْ فهمْ با قلمش واردِ معرکه و بحرانی شود و از مردم، با مردم و برای مردم بنویسد. آن کتابِ آبی، داستانِ بی‌آبیِ غیزانیه است و حینِ خواندنش، ذهنم را کشاند به این مسائل: اینکه چرا همواره صدای اعتراضات در اغتشاشات خفه می‌شود؟ اینکه چطور خشم اجتماعی روز به روز وسیع‌تر می‌شود؟ اینکه چرا دم زدن از عدالت و عدالت‌خواهی برای عده‌ای ضدامنیت قلمداد می‌شود؟ اینکه چرا نشنیدنِ صدای اعتراضِ مردم، امری ضدامنیت تلقی نمی‌شود؟ در سال ۹۸ و ۹۹ مردم غیزانیه در اعتراض به بی‌آبی تجمع کردند، اعتراضی که طبق معمول به خشونت کشیده شد و نگاه امنیتی اصل اعتراض را ذبح کرد. داستانِ خوزستانی که روی معدنِ طلاست اما لَنگِ بدیهیاتِ زندگی است. بحرانی که نویسنده برای روایتش از مرکز کَنده و رفته میانِ مردمِ درگیر بحران تا مَحرم‌شان باشد. روایتی که سیاه‌‌ها را ضمنِ روایتِ باهویت و اصیلِ منطقه، بدون سیاه‌نمایی روایت کرده. و آن کتابِ قرمز، حکایتِ روزهای وضعیتْ قرمزِ کروناست. حکایتِ روزهای قرص و دارو و آی‌سی‌یو و اتاق ایزوله و ماسک؛ روزهایی که پرستارانْ قهرمانش بودند. روزهایی که همه از هم، وحشتِ ناقل بودن داشتند، ایامی که مرگ همه را به سُخره گرفته بود و وفاتْ نُقل و نبات‌تر از دیگر ایام بود؛ یعنی آن ایامِ بغلْ ممنوع حتی برای مادر و فرزند. زندگی در روزهای قرمز، کتابی مهم در ژانر ادبیات پایداری در روزهای قرمزِ کرونایی است. حکایتِ سلحشوران و مبارزانِ خط مقدمِ جبهه‌ی کرونا که از جان مایه گذاشتند و هنوز ادبیات، دِینش را به آن‌ها اَدا نکرده. هر دو کتاب مهم اند چرا که نویسنده‌اش در جای درستی ایستاده. چراکه بنظرم برهه برهه‌ی روایتِ بحران با قلم‌های مُماس با زندگی مردم است قلم‌هایی که امر ملی را خوب درک کرده باشند و بلد باشند تا با کلماتی دستْ‌مالی نشده، متعهدانه و اصیل و از عینکِ درون، نمایانگرِ وضعِ بحرانی برای ایران شود آن هم با موضعی مشخص و البته مستند. @mahfeleghalamhesamedinjd
هدایت شده از S.hesamedin.jd .
اول گر مردِ رهی میانِ خون باید رفت از پای فتاده سرنگون باید رفت 🖊️بهشت‌زهرا-اراک نیمه‌های شب متن زیر را پیوست دارد👇 @mahfeleghalamhesamedinjd
دوم این طرف‌ها زیاد می‌آیم شب‌هایش حالِ خوشی دارد بدونِ اینجا منطقا و نظرا این جهان برایم نه معنا دارد و نه امکان. بدونِ مرگ و مرگ‌اندیشی. انسان، اینجایی نیست، ماندنی نیست. همه‌ در حرکتیم، می‌رویم، در عبوریم. همه در اضطرار و رنج. گاه شادی، گاه سلامت، گاه مریضی، گاه ثروت و قدرت و امنیت و شوکت، گاه شکست و کم‌داشت و کم‌یابی. و قضیه‌ی زندگی، دقیقا یعنی همین. یعنی نوعِ مواجهه‌ی ما و چگونه روبرو شدن‌مان با چنین لحظاتی. رنج و شادی سلامت و مریضی قدرت و ذلت که هرکدام می‌تواند منشا نبوغ یا فساد انسان باشد. قریب به یکسال است که در لحظاتی غریب، وقت و بی‌وقت به این پنج جلد مراجعه می‌کنم. ورق می‌زنم و چند صفحه می‌خوانم تا برساندم به لزومِ پُر زندگی کردن و معنادار زیستن. در این پنج جلد کلماتی است که فاصله‌ی میانِ مرگ و زندگی را برایم بر می‌دارد. نشانم می‌دهد مَقَر نبودنِ زندگی را نشانم می‌دهد مَمَر بودنِ این جهان را. فرق این کتاب با بقیه این است که کتبِ دیگر بیشتر به دانسته‌ها می‌افزاید و این کتاب به نمی‌دانم‌ها. پ‌ن: چون دوستان با تفکرات مختلفی در کانال عضو هستند کتاب را به آن بزرگوارانی معرفی می‌کنم که دعوا با ایسم‌های مختلف ِاندیشه‌ای را پشت سر گذاشته‌اند. @mahfeleghalamhesamedinjd
{دوراهیِ کتابفروشی‌های محلی یا نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران} فکر کردم که در برهه نمایشگاه کتاب، چندتا از بهترین کتبی که در چند سال گذشته مطالعه کردم رو معرفی کنم. اما حسم بر این بود که بهتره حرف‌هایی بزنم که شاید کمتر بهشون پرداخته شده. حرفایی بیشتر تجربی، ساده، کوتاه و کاربردی درباره نمایشگاه کتاب که همیشه کمْ گفته و کمترْ شنیده شده: اول اینکه کتبی که در کتابفروشی محله و زیست‌بوم‌تان یافت می‌شود را از نمایشگاه نخرید. کتابفروشی‌های محلی خیلی اوضاع خوبی ندارند و نَفَسِ بسیاری‌‌شان به خِس خِس افتاده. البته گمان نکنید که با خرید از کتاب‌فروشی‌های بومیِ اطراف‌تان فقط به آن‌ها کمک کردید اتفاقا بالعکس… بیشتر به نفع خودتان است چون در این کتابفروشی‌ها می‌‌توانید کتبِ چاپ قدیم را با قیمتی پایین‌تر پیدا کنید. و از طرفی در نمایشگاه کتاب، بسیاری از کتبِ چاپِ قدیم، دوباره چاپ می‌شوند و این یعنی قیمتِ پشتِ جلدِ بالاترِ کتاب‌ها در نمایشگاه‌ کتاب در نسبت با قیمت کتابفروشی‌های محلی همیشه فاحش یا قابل توجه بوده. دوم این پیش فرض را همواره دارم که اگر بدون اطلاع نسبی از ناشران خوب و ناشرانِ کتابساز وارد نمایشگاه شوید حتما سرتان کلاه خواهد رفت و اسیرِ بچاپْ بفروش‌ها خواهید شد. مگر از قبل با ناشران بُنجل و‌ کتبِ مفت اشنا شده باشید و با آن‌ها دست و پنجه گرم کرده باشید چرا که‌ متاسفانه سایه ناشرانِ کتابسازِ بُنجل‌فروش سال به سال در نمایشگاه کتاب تهران پررنگ‌تر‌می‌شود. سوم. ای کاش نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران بیشتر از انکه محل خرید کتاب باشد، محل خیلی چیزهای دیگر شود. پ‌ن: هستند از اهالیِ جدی کتاب و فرهنگ و نویسنده وغیره‌ای که در کانال هستند و متن را می‌خوانند و جایگاه استادی برایم دارند. جسارتی نباشد چون مخاطب متن‌ آن‌ها نیستند. پ‌ن: ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ @mahfeleghalamhesamedinjd
«و تَنَم با وطن‌ْ شرافت می‌گیرد» وطنْ خیلی چیزهاست از کدام وطن می‌نویسم؟ یک‌وطن یک‌وطنِ پرحادثه یک‌وطنِ انسان‌پرور یک‌‌وطنِ برانگیزاننده یک‌وطنِ جانْ برکفْ پرورِ خونْ آشنای همیشه پُرامید چیزِ مَگویی نیست همه مُشْرفیم به آن، که ماهای اهالیِ این خاک دیگر رنجْ‌مَحرم‌ شده‌ایم، ماهای اهالیِ این خاک هیچگاه دروغِ آرامش را باور نکرده‌ایم ماهای اهالیِ این خاک به حُرمتِ تاریخِ همیشهْ سرخِ وطن، عشق‌ْفهم شده‌ایم. ماهای اهالیِ این خاک به مدد این خاک، به تفکر و مبارزه کشانده شده‌ایم. ماهای اهالیِ این خاک دائما، دستان‌مان باز، چشما‌نمان بسته، نَفَس‌ به حدِ مقدار‌ْ حَبسْ آماده. چُنان تیرِ آماده پرتاب از چله کمان مانیم. در این وطن است که تَن‌های غریبش با قصدِ قُربت و نیت‌های پاک به زبان می‌آورند که: ایرانِ من می‌خواهیم در آغوشت رها شویم فدا شویم فنا شویم. برای عدالتِ وطن برای امنیتِ وطن برای آبادی‌ِ وطن برای آزادیِ وطن برای مردمانِ شریفِ وطن وطن همه چیز است و مبارک باد هر آنکه نامش برای این خاک خَرج شود آنها که خودشان را اثبات کردند بُردند به امید آنکه روزی اثبات کنیم حضورمان را و به امیدِ لیاقتِ ما یکم خرداد ۱۴۰۳ سیدحسام‌الدین @mahfeleghalamhesamedinjd
بزنمش عمه جان؟ اگر لازم بود و می‌توانستی بله. اگر لازم بود اما نمی‌توانستی باز هم بزن! اگر حق بود که بزنی بزن و بعد بمیر! آن‌قدر بخور تا له و لورده شوی. این کار بهتر از آن است که تمام عمر بروی و برگردی و از خودت سوال کنی. روحی آمد و روبه‌روی عبدالله ایستاد و گفت ببین عبدالله تو دیگر هیچ وقت نباید به جواد زور بگویی و او را بزنی، هیچ‌وقت. عبدالله گفت می‌گویم و می‌زنم عبدالله تقریبا دوسال بزرگ‌تر از روحی بود. ورزیده‌تر هم بود اما در وجود روحی چیز تازه‌ای پیدا شده بود. روحی بی هیچ دلیلی محکم به نظر می‌رسید. نشکن، به زانو درنیامدنی، بد پیله. روحی دیگر آن روحیِ دیروز نبود. روحیِ سال‌های پیش هم نبود. خیلی صبر کرده بود تا روحیِ امروز ظهر بشود. حاملِ حادثه بود. حامل ِ چیزی بی‌رحم‌تر از شلاق اما نرم. روحی باز گفت: عبدالله خان! من از تو خواهش می‌کنم که دیگر هیچ وقت، هیچ وقت جواد را نزنی و به او زور نگویی. حرفم را گوش کن‌تا دوست بمانیم. اگر دیروز بود یا پریروز، عبدالله روحی را می‌زد-سخت و بی‌‌ترحم- اما حالا در چشمانِ روحی چیزی بود که برقِ خنجر داشت و می‌ترساند. چیزی که نشان می‌داد روحی تا پای مرگ درمقابل عبدالله خواهد ایستاد و عبدالله را به خاک و خون خواهد کشید. عبدالله درمانده‌تر شد و راه حلی به نظرش رسید. -می‌جنگیم. هر کس که زورش بیشتر بود، حرف او قبول است. -می‌جنگیم. عیب ندارد اما اگر زور من از زور تو کمتر بود، باز هم حرف همان است که گفتم. میجنگیم. تو مرا می‌زنی، من تو را می‌زنم. آن قدر تا یکی‌مان‌تسلیم شود. آن‌که تسلیم شد اگر من باشم، خب…بعدش باز فورا از تو می‌خواهم که قول بدهی دیگر هیچوقت جواد را نزنی! *برشی از کتاب سه‌دیدار، نادر ابراهیمی @mahfeleghalamhesamedinjd
اینوری یا اونوری؟ مجری از دو نامزد انتخابات ریاست جمهوری پرسید که ساز و کار اجرایی شما برای اعتراضات مردم چیست؟ که خب هیچ کدام حتی نزدیک به ماجرا هم حرف نزدند هیچ کدام چیزی نداشتند هیچ کدام برنامه‌ای نداشتند هر دو خاطره‌بازی کردند و گذشتند. مگر می‌شود شهریور ۱۴۰۱ را دید اعتراضات معلمان و بازنشستگان را دید ابان ۹۸ را دید دیگر برهه‌های حساس را دید و یک خط در مورد ساز و کار اجرایی حرف نداشته باشی؟ که خب نداشتند دیگر! بضاعت‌مان همین قدر شده. حتی از مفاهیم هم پرت بودند و دور. حتی کلیدواژه‌های مرتبطِ به موضوع را هم به طور دستمالی شده و برای دلْ‌خوشْ‌کُنَکِ ما استفاده نکردند! در برهه‌ای که مرز بین اعتراض و رفتار مجرمانه به باریکی مو رسیده و جامعه‌ی ایرانِ امروز پرچم سکوت را محکمْ برافراشته. در برابر این سوال‌ْ ساکتْ بودن یعنی رئیس‌ جمهورِ احتمالیِ آینده، جمهورش لنگان است. صرفا در استادیومِ اینوری یا آنوری نمانید و از تحلیل‌های استادیومی فراتر روید. هر دو نامزد از تکالیف دولت‌ها در خصوص ساز و کار شنیدنِ اعتراضات مردمی حرف نزدند شاید هم حرفی نداشتند که بزنند. و ترجیح دادند بجای صحبتِ نداشته‌شان از ساز و کار اجرایی، خاطره بازی کنند و تو بخوان کوچه‌ی علی‌چپ!! راهکار نظارت عمومی طبق اصول قانون اساسی را که اتفاقا مشارکت‌ساز است. نه اینوری و نه آنوری برایش تره هم خورد نکرد. جمهوریت تا این حد شُل شده؟ که نه اینوری برایش حرفی داشت و نه آنوری‌‌اش؟ کدام اینوری؟ کدام آنوری؟ پ‌ن: این متن فقط در خصوص نسبت هر دونامزد با مسئله‌ی اعتراضات مردمی نوشته شده. @mahfeleghalamhesamedinjd
“انقلاب در جهان به هم پیوسته” عنوان ویژه‌نامه‌ای بود که در سال ۱۳۶۷ از طرف وزارت ارشاد منتشر شد. محتوای مقاله تماما دعوت به آرمان‌گریزی بود. مقاله‌ای که می‌توان از آن تحت عنوان خیانتی آشکار نام برد. مقاله‌ای که ریلِ جهت‌مند و ضدوطنِ ترجمه را در وزارت‌خانه نشان داد. به جد اعتقاد دارم که ریشه احمق شدنِ روشنفکرانِ امروزِ ایران را باید در سیاستِ خیانت‌گونه‌ی ترجمه‌ در دهه‌‌های ۶۰ و ۷۰ دنبال کرد. بگذریم… جای بحث مفصل‌ش اینجا نیست ای کاش مدعیانِ روشنفکری، کتب جرج اورول‌شان را پس از خواندن به کناری بگذارند و به جای کتابِ پروژه‌ای جرج اورول، ایتالو کالوینو دست بگیرند. قلمِ ایتالو کالوینو برعکس جرج اورول هم قلمساز است و هم با ادبیات نسبت دارد. قسمتی از کتاب شاه‌گوش می‌کند: سراسر زندگی گذشته‌ی تو تنها صرف این شده که منتظر بمانی تا شاه بشوی. حالا شاه هستی و فقط باید حکومت کنی. و حکومت چیزی نیست مگر یک انتظار طولانی. انتظار لحظه‌ای که سقوط خواهی کرد. هر قصر روی سردابه‌هایی بنا شده است که در آن کسی زنده به گور شده. یا کسی مرده و نمی‌تواند آرامش داشته باشد. پافشاری در غلبه بر دشمنان، تو را به وضعیتی رسانده که مجال آرزو کردن یا تصور چیزهای دیگر را از تو سلب کرده. پ‌ن: بُلد شدن و باد شدنِ بیش از حد جرج اورول در ایران، ناشی از همان سیاستِ غلطِ خیانت‌گونِ ترجمه در ایران بوده و هست. @mahfeleghalamhesamedinjd
(نقد سرپایی به کتاب تازه چاپ شده محسن قنبریان) *کتاب اهالی تپه ندبه نشر معارف در محرم هر سال، سعی می‌کنم سراغ تازه‌های چاپ با موضوع محرم و عاشورا را بگیرم تا در این موضوع کَمَکی آپدیت باشم. پس تا کتاب محسن قنبریان بیرون آمد. خریدمش و در کم‌تر از سه روز تمامش کردم. ولی خب… از شما چه پنهان… رکب خوردم. حس کردم می‌توانم معرفی‌اش کنم و پشتش باایستم، اشتباه کردم. کتاب، نه جملات یخ شکن دارد، نه طرح بحث منسجمی، حتی از تیتر ماجرا می‌‌توانید قضیه را بفهمید. کتاب چیزی بیشتر از تیترش نیست. اگر متوجه مفهوم تیتر شدید، بس‌تان است. کتاب را نخریدید هم عیبی ندارد. بروید پیِ کارتان. بروید پی کتب دیگر… والسلام اینکه یک سخنرانی را مکتوب کنی و بچاپی‌اش اسمش کتاب نیست. کتاب آقای قنبریان علیرغم داشتن محتوا، خواننده را ملول می‌کند. ذکر جزئیات بیش از حد‌ و تکرارِ دائمی مباحث و نتیجه‌گیری‌های مدامِ تکرارْشونده در هر جلسه، شاید به درد سخنرانی و جلسات هیئت بخورد اما این شیوه ربطی به شیوه کتاب ندارد. کتاب ۳۰۰ صفحه است. پر از تکرار، پر از حشو، پر از اضافات، پر از پریدن از این موضوع به آن موضوع! 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 از محتوای کتاب: کتاب می‌گوید اینکه گفته‌اند در عاشورا دو گروه بودند خیلی تقسیم بندی درستی نیست. در عاشورا سه گروه بودند. یک طرف حسینیان، یک طرف یزیدیان و یک طرف اهالی تپه‌ی ندبه. اهالی تپه‌ی ندبه در تاریخ سانسور شده‌ است! هر چقدر لشکر عمر سعد زیاد بود، سه چهار برابر آن بر سر تل بودند که برای حسین فقط گریه می‌کردند. اینکه هر کسی یزیدی نیست پس حسینی است اشتباه است. شق سومی نیز وجود دارد. یعنی کسانی که اهل قعودند و فقط تماشا کردند و اشک ریختند! اهالی تپه‌ی ندبه گریه کردند به سر زدند اما حسینی نبودند. برای اهالی تپه‌ی ندبه محرم، فستیوال است حتی علی نه از معاویه شکست خورد نه از جملی‌ها نه از نهروانی ها، بلکه او‌ از اهالی قعود شکست خورد به تاریخ تاسوعای ۱۴۰۳ @mahfeleghalamhesamedinjd
« تک بال پریدن امکان ندارد! » 🔴نقدی بر غرب‌شناسِ موجز گوی، در ایام نمایشگاه کتاب، زرشناس را دیدم که قفسه قفسه کتاب‌ها را زیر و رو می‌کرد و عطش خواندن، پُر جنب و جوش‌ترش کرده بود. به عنوان کسی که به نحوی خودم رو شاگرد جناب زرشناس می‌دانم و به جد می‌توانم ادعا کنم که هیچ کدام از آثارش از زیر دستم در نرفته و تحقیقا تمامی آن ۷۰ جلد کتبش را خوانده‌ام. می‌توانم و باید و حتی برگردنم هست که او را نقد بکنم. این حرف‌ها را در نمایشگاه به او گفتم و چَشم چَشم گفتنش در کلیپ در جواب همین صحبت‌هایم بود. کدام صحبت‌ها؟ اینکه زرشناس خودش را امتداد نداد. می‌توانست اما نداد. زرشناس مفصل و شخم‌زنان به نقد غرب و اندیشه غرب و روشنفکری‌غربی و شبه روشنفکری ایرانی پرداخت و معضل ایران را در بالِ غرب‌زدگی‌اش تعریف کرد. و منِ شاگرد به او گفتم که استاد: تک‌بال پریدن امکان ندارد! بنظرم از بدیهیاتِ ملی فکر کردن این است که آن اهل اندیشه باید دو بال برای پریدن داشته باشد: دو بالِ نقدِ غرب‌زدگی و نقد تحجر به طور توامان. دو بالی که زرشناس فقط یکی‌ش را دارد. فقط نقد غرب‌زدگی‌اش را دارد. هر چند در لسانش، چه اعتقادا،چه رفع تکلیفا، چه به نیت هر چه زودتر خلاص شدن از منِ پرسشگر و چه از سر بی‌حوصلگی یا اندیشه، مدام چَشم بگوید فایده‌ای ندارد. چون قلمش تا به حال بر این موضوع روی کاغذ نرقصیده! پس بی مایه فطیر است حضرت استاد! @mahfeleghalamhesamedinjd
“فرم رمان ایرانی به مثابه امر سیاسی” نوشته علیرضا سمیعی جملاتی از کتاب: 🔹در واقع هر تمدنی با ذخیره قصه‌هایش آغاز شده. 🔹کلمه امکان دسترسی ما به خود و جهان است و نوشتن نه تنها اعلان خویشتن، بلکه اندیشیدن به خویش است. 🔹قصه‌های قدیم با رمان‌های امروز اصطلاحا ناهم‌مقیاس‌اند. و رمان‌نویسی همان قصه گفتن نیست، بلکه نحوه‌ای از قصه گفتن است. 🔹مردمان دوران جدید با فرم رمان سخن می‌گویند و‌ رمان، قالب اصلی روایت در دوران ماست یعنی با نوشتن رمان، جهان به شکل خاصی روایت می‌شود. 🔹نویسنده جدید ماجراها را از منظر خود می‌بیند. نویسنده جدید نمی‌خواهد داستان‌های گران‌باری از حقیقت را که از پیش وجود داشته‌اند تذکر دهد بلکه می‌خواهد داستان را همان‌گونه که در ضمیرش تجربه کرده بیان کند تا مخاطب در احساسش شریک شود. از این رو می‌گویند رمان بسط نفس است. و این حکم گزاره‌ای اخلاقی یا ایدئولوژیک نیست. 🔹برای قصه‌گو، زمان از ازل مقرر شده ولی رمان‌نویش آستینش را بالا می‌زند تا زمان را بسازد. رمان‌نویس کل ماجرا را از منظر خود میبیند و حتی این کار را از وظایف خود می‌شمارد حال آنکه قصه‌گوی قدیمی خویشتن را موظف به صحت روایتی می‌دانست که به او داده شده بود. 🔹رمان ایرانی هنوز نتوانسته مانند رمان ژاپنی یا هندی در جهان شهرت و محبوبیت یابد. 🔹فرمِ روایی به خودیِ خود نقش سیاسی بازی می‌کند به بیان دیگر فرم رمان، به خودی خود صرف نظر از موضوعش سیاسی است. 🔹باید گفت که در ایران اولین گام در مسیر کسب علوم‌انسانی جدید پرداختن به ادبیات به صورت روشمند بود. 🔹باید فکری کرد که به واسطه آن، حوزه هنری دوباره تبدیل به گعده هنرمندان شود. گعده‌ای که نحوی خاص از وجود داشتن را بنا می‌کند. @mahfeleghalamhesamedinjd
این آدم‌های خوش‌مَشربِ خوش‌خنده‌ی بگو و بخندی را دیده‌اید؟ که بلدند با حرف‌ها و خاطراتشان جمعی را دست بگیرند و از خنده پاره کنند؟ سوال اصلی اینجاست که این‌ها اگر در جمع‌های عمومی تا این حد پیش می‌روند شما تصور کنید که در جمع‌های خصوصی دیگر‌ چه غوغایی به پا می‌کنند؟! قاضی امین تویسرکانی یکی از این افراد است البته در کتابش یعنی “از پشت میز عدلیه” که چنین است؛ حال در جمع‌های خصوصی‌ به این نحو است یا نه الله اعلم! که نه به ما ربطی دارد و نه دخلی! تازه طرف حساب هم قاضی تشریف دارند و باید حد خودمان را درموردش زیادی بدانیم. خلاصه اینکه از پشت میز‌عدلیه, خاطرات طنز یک قاضی دادگستری از پرونده‌هایی است که بیشتر به یک نمایشنامه کمدی شبیه است تا چیزهای دیگر. کتاب پر از نکات ریز و کاربردی است مثلا خواننده متوجه می‌شود که‌در مسند قضاوت از پابوس تا فحش ناموس! فاصله‌ای نیست. در بخشی از خاطرات می‌خوانید: پیرمردی بود در دادسرا که کلی برایم درددل کرد و از همه‌ی گرفتاری‌ها و بدبختی‌های قضایی و غیرقضایی‌اش گفت. آخر سر آمد سمتم و چندتا بوس آب‌دار از لپم کرد. کلا این خاطره یکسری صحنه‌های ماچ و بوسه است که لابه‌لایش یک سری اتفاقات فرعی هم می‌افتد. انتظار داشتم برود ولی اظهار کرد از این که درددلش را شنیده‌ام برای جبران می‌خواهد هدیه‌ای پیشکش کند. خواستم متقاعدش کنم که اصلا نیازی نیست که ناگهان هدیه‌اش را رو کرد. رفت روی صندلی روبه‌رویم نشست. کفش‌هایش را درآورد و دو زانو روی صندلی مستقر شد.( اگر منِ حسام، اصغر فرهادی بودم ماجرا را همین‌جا پایان باز اعلام می‌کردم!) یک دستش را گذاشت زیر طرف راست صورتش و با بلندترین صدای ممکن شروع کرد به مولودی‌خوانی! ناگهان سرعت ریتمش را بالا برد و به شیوه‌ی تشویق ایسلندی، بالای سرش دست می‌زد. هر دفعه هم وسط ابیات به صورت آمرانه‌ای می‌گفت: حالا همه با هم! حد‌ود سه چهار دقیقه‌ای که خواند به اندازه‌ی یکی دو سال گذشت. مگر تمام می‌شد این هدیه‌ی دراز! وقتی‌مولودی‌خوانی‌اش را به پایان رساند با عشوه‌ای دکلمه‌وار گفت: تقدیم به تو! @mahfeleghalamhesamedinjd
“کتاب سفر به گِرای ۲۷۰ درجه” کتاب، یکی از آثار برگزیده ۲۰سال ادبیات داستان‌نویسی است به سال ۱۳۷۶. در کتابِ سفربه‌گرا، شما با یک قلم شاهکار روبرو نیستید| با یک قلم زیبا روبرو نیستید| قلم، مزخرف هم نیست| به لحاظ داستانی یک چیز معمولی و استاندارد است. موشکافانه‌تر بخواهم بنویسم: کتابْ دست‌انداز دارد. یعنی گاهی در روایت طوری جلو رفته که خواننده خود را وسط معرکه می‌بیند و گاهی هم از اثر به بیرون پرت می‌شود و دیگر نمی‌شود به اثر بازگشت. یا به بیان دیگر، کتابْ هر جا که در ترسیم فضاها جبهه‌ای‌تر شده، گرم‌تر نیز شده و هر جا جبهه‌اش کم‌رنگ‌تر شده، یخ‌تر شده. خیلی‌ها برای این کتاب نوشته‌اند که صحنه‌های جنگ را خوب روایت کرده… اتفاقا مخالفم… چرا که به حیث محتوایی… در سفر به گرا، جبهه یک جای معنوی و زیبا نیست و در حقیقت احمددهقان یک جای معنوی و زیبا نساخته بلکه مای خواننده باید تصور کنیم و پیش‌فرض بگیریم زیبایی و معنویت جبهه را. مثلا اینکه شخصیت اصلی داستان که درگیر درس و مشق است و برای عملیات مهمی عازم جبهه می‌شود؛ نمیفهمیم چه چیزی او را مجدد به جبهه کشانده است. روایت ساختن است نه پیش‌فرض گرفتن. درثانی درخصوص روایت صحنه‌های نبرد که بیشتر درباره کربلای۵ است باید بگویم اهلش می‌دانند چه می‌گویم در روضه باز باید میکروفن را فقط به معدودی داد که نَفَس و نَفْس‌ش را دارند. صحنه‌های نبرد در کتاب چنان روضه بازی است که کتاب را در موضوع جنگ به خوبی جلو برده اما نتواسته از پس این روضه‌های باز بر بیاید. به بیان دیگر اکشنِ کتاب راضی کننده است اما پشتوانه‌ی مقدس این صحنه‌ها، کم چاشنی است. در اخر هم می‌توان گفت که سیر داستان هم خیلی سریع نیست. هر چند روایت، پر از فعل و جملات کوتاه است و شاید همین باعث شود که در تندخوانی تصور شود که کتابْ شلوغ است و پرماجرا، که اینگونه نیست. در کل می‌توان این کتاب را کتابی دانست که پر است از صحنه‌های بازِ جنگی که به حیث رواییْ زود سرد و گرم می‌شود. @mahfeleghalamhesamedinjd
رمانِ تنگسیر، نوشته‌ی صادق چوبک. سیر وقایع زندگی کارگری زحمتکش و مظلومی است که در تنگسیر، یِکه و تنها، علیه بی‌عدالتی قیام مسلحانه می‌کند. محمدْنام، شیرْ محمد می‌شود. شیرْمحمد جزو دار و دسته رئیس‌علی دلواری بود و با انگلیسی‌ها بجنگیده. جگردار بود. از خون نمی‌هراسید و زیر بار زور نمی‌رفت. مانند همه تنگسیری‌ها. و باز مانند همه تنگسیری ها، با عشقبازیِ طوفان‌های دیوانه و رَمل‌های بیابان آشنا بود. او بود که در جنگ تَنگَک، وقتی رئیس‌علی دلواری تیر خورد، او را بغل زده بود و از میدان جنگ برده بودش در نخلستان. و در دامن او بود که رئیس‌علی وصیت کرده و جان از تنش بیرون آمده بود. جملاتی از کتاب: به درک! تو زندگی هیچ چیز نیس که به قدّ شرف و‌حیثیت آدم برابر باشه حتی جون آدم. حتی زن و بچه آدم. دُرُسّه که چشمشون به دسّ ماسّ و ما باید به فکرشون باشیم و زیر پر و بال خودمون بزرگشون کنیم، اما نه با بی‌آبرویی. آخرش حقم با خونشون از تو جونشون بیرون می‌کشم. هر چی می‌خواد بشه. آدم یه دفه زندگی می‌کنه. مرگ یه دفه، شیون یه دفه. پ‌ن: اینکه برای معرفی کتاب، قلم را آب و تاب ندادم، تعمدی بود. ولی در کل بین آثار چوبک، این یکی بهم بیشتر چسبید. @mahfeleghalamhesamedinjd