eitaa logo
محفل تبیین
385 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
37 فایل
شهادت جز با جهاد حاصل نمیشود.جهاد تبیین با تأسی به حضرت زهرا سلام الله علیها تبیین و تشریح :بیانات جاری و کتب حضرت آیت الله خامنه ای مدظله به میزبانی شهید دقایقی ارتباط با ادمين @adminmahfel1
مشاهده در ایتا
دانلود
🎉🎁🎉🎁🎉 ﷽❀ دختران نازنین ســـــــــ✋ــــــــــلام... خـــــــدای مــهـــربـــــون رو ســـپـــاس کـــه فــرصــتــی داد تــا یـــک رو درکنار شما باشیم و استعدادها و توانمــ💪ـــندی هاتـون روببینیم و لذت ببریم... 💥حالا قرارمون چیه؟⁉️ خوندن یک بخش از کـــتـــاب 📙 .... 👌 ✨چجوری؟ برید داخل لینک زیر 👇 https://eitaa.com/mahfeletabeen/5913 از روی متن بخونید و صداتون رو ضبط کنید، و به همین سادگی یک جذاب درســت و برای ما ارســــال کنید...💝 به بــهــتــریــن پادکــســت هـا هم جــوایـــ🎁ــــــز ارزشمندی تـقـدیم خواهد شد... خب حالا این 👇 کارت پستال رو ببینید https://digipostal.ir/ctwy3s2 و دست به دست کنید 📲 تا برسه به دست همه ی دوستای نازنین تون 😍و یه خبر خوب دیگه اینکه بهترین پادکست ها در جشن مون رونمایی و پخش میشن..🗣 🎤اعلام تاریخ جشن و اطلاعات بیشتر در کانال محفل تبیین👇 @adminmahfel1 ادمین ┄┅══════┅┄ https://eitaa.com/mahfeletabeen کانال محفل تبیین منتظر تون هستیم...😍
📘📙📒📕📗 🔰 فصل سوم کتاب شبیه مریم به فضه اتاقی اختصاص داده شد. او ناباورانه قدم برداشت و به اتاق رفت. چگونه ممکن بود به کنیزی اتاق بدهند. فضه هنوز مبهوت بود؛ دستش را چند بار محکم روی گونه اش زد تا ببیند خواب است یا بیدار. بیدار بود صلیب چوبی را روی یکی از طاقچه های کوچک اتاق گذاشت و با شعفی که در وجودش موج میزد از اتاق بیرون آمد. فاطمه بانوی خانه کارها را با فضه تقسیم کرد؛ یک روز خودش کارهای خانه را انجام دهد و روز دیگر فضه. فاطمه با مهربانی و ادب از او پرسید: «خمیر را درست میکنی یا نان را میپزی؟» فضه که هنوز مبهوت چهره زیبا و دوست داشتنی فاطمه بود یک باره به خودش آمد. او مشعوف از اینکه برایش منزلتی این چنین قائل شده اند و همانند بانوی خانه نظرش را جویا می شوند ذوق زده و هول گفت: «خمیر درست کردن و آوردن هیزم با من.» فضه روی سکونشست و با آرد جو خمیر درست کرد. زینب خردسال که موهای مشکی مجعدی داشت به فضه نزدیک شد و کنارش نشست و خواست با او بازی کند. فضه انگشت آردی اش را به بینی زینب مالید. خم شد و صورتش را بوسید زینب خجالت زده نوک انگشتش را به آرد زد فضه مشت زینب را باز کرد و کمی آرد داخل دستش ریخت. زینب با شادمانی خندید و دو دستش را پر از آرد کرد و داخل ظرف فضه ریخت فضه آردها را با آب قاطی کرد و ورز داد. زینب دوباره با احتیاط دستهایش را در آرد فرو کرد و مقداری از آن را برداشت و داخل ظرف فضه ریخت فضه دستهای کوچک زینب را داخل ظرف گرفت. زینب خجالت زده دستهایش را از دست فضه بیرون کشید و صورتش را با دستهایش پوشاند. تمام صورتش آردی شد. https://eitaa.com/mahfeletabeen
🎉🎁🎉🎁🎉 ﷽❀ دختران نازنین ســـــــــ✋ــــــــــلام... خـــــــدای مــهـــربـــــون رو ســـپـــاس کـــه فــرصــتــی داد تــا یـــک رو درکنار شما باشیم و استعدادها و توانمــ💪ـــندی هاتـون روببینیم و لذت ببریم... 💥حالا قرارمون چیه؟⁉️ خوندن یک بخش از کـــتـــاب 📙 .... 👌 ✨چجوری؟ برید داخل لینک زیر 👇 https://eitaa.com/mahfeletabeen/5913 از روی متن بخونید و صداتون رو ضبط کنید، و به همین سادگی یک جذاب درســت و برای ما ارســــال کنید...💝 به بــهــتــریــن پادکــســت هـا هم جــوایـــ🎁ــــــز ارزشمندی تـقـدیم خواهد شد... خب حالا این 👇 کارت پستال رو ببینید https://digipostal.ir/ctwy3s2 و دست به دست کنید 📲 تا برسه به دست همه ی دوستای نازنین تون 😍و یه خبر خوب دیگه اینکه بهترین پادکست ها در جشن مون رونمایی و پخش میشن..🗣 🎤اعلام تاریخ جشن و اطلاعات بیشتر در کانال محفل تبیین👇 @adminmahfel1 ادمین ┄┅══════┅┄ https://eitaa.com/mahfeletabeen کانال محفل تبیین منتظر تون هستیم...😍
📘📙📒📕📗 🔰 فصل سوم کتاب شبیه مریم به فضه اتاقی اختصاص داده شد. او ناباورانه قدم برداشت و به اتاق رفت. چگونه ممکن بود به کنیزی اتاق بدهند. فضه هنوز مبهوت بود؛ دستش را چند بار محکم روی گونه اش زد تا ببیند خواب است یا بیدار. بیدار بود صلیب چوبی را روی یکی از طاقچه های کوچک اتاق گذاشت و با شعفی که در وجودش موج میزد از اتاق بیرون آمد. فاطمه بانوی خانه کارها را با فضه تقسیم کرد؛ یک روز خودش کارهای خانه را انجام دهد و روز دیگر فضه. فاطمه با مهربانی و ادب از او پرسید: «خمیر را درست میکنی یا نان را میپزی؟» فضه که هنوز مبهوت چهره زیبا و دوست داشتنی فاطمه بود یک باره به خودش آمد. او مشعوف از اینکه برایش منزلتی این چنین قائل شده اند و همانند بانوی خانه نظرش را جویا می شوند ذوق زده و هول گفت: «خمیر درست کردن و آوردن هیزم با من.» فضه روی سکونشست و با آرد جو خمیر درست کرد. زینب خردسال که موهای مشکی مجعدی داشت به فضه نزدیک شد و کنارش نشست و خواست با او بازی کند. فضه انگشت آردی اش را به بینی زینب مالید. خم شد و صورتش را بوسید زینب خجالت زده نوک انگشتش را به آرد زد فضه مشت زینب را باز کرد و کمی آرد داخل دستش ریخت. زینب با شادمانی خندید و دو دستش را پر از آرد کرد و داخل ظرف فضه ریخت فضه آردها را با آب قاطی کرد و ورز داد. زینب دوباره با احتیاط دستهایش را در آرد فرو کرد و مقداری از آن را برداشت و داخل ظرف فضه ریخت فضه دستهای کوچک زینب را داخل ظرف گرفت. زینب خجالت زده دستهایش را از دست فضه بیرون کشید و صورتش را با دستهایش پوشاند. تمام صورتش آردی شد. https://eitaa.com/mahfeletabeen