#کتلت_برنجی
.من از روز قبلش برنج تو یخچال داشتم شما میتونید ۲پیمانه برنج رو با اب و کمی نمک بذارید تا شفته شه.بهش فلفل آویشن کمی زردچوبه و ی فنجون پنیر پیتزا بزنید و تا داغه هم بزنید تا پنیر باهاش مخلوط شه.برای مواد میانی ی پیاز تفت دادم بهش گوشت چرخ کرده و کمی کالباس خرد شده اضافه کردم و تفت دادم فلفل دلمه و ذرت هم زدم. زردچوبه فلفل اویشن پاپریکا نمک زدم ی ق رب با ی ق سس کچاپ هم زدم و زیرشو خاموش کردم.ی کاسه آب کنار دستم گذاشتم ب اندازه ی نارنگی از برنجم برداشتم کف دستم باز کردم مواد میانی گذاشتم کمی پنیر پیتزاهم ریختم و برنجو جمش کردم جوری ک جاییش بتز نباشه.توآرد سفید و بعد توی تخم مرغ رقیق شده (تخم مرغ هم بزنید تا از لختگی دربیاد و چن ق شیر اضافه کنید)و بعد تو آرد سوخاری مزه دار شده غلطوندم.ی ساعت تو یخچال موند بعد تو روغن داغ سرخ کردم.گذاشتم رو دستمال تا روغنش بره و بعد آماده خوردنه
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋مه گل پاتوق دختران فرهیخته🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
ترفند نگهداری میوه ها و سبزیجات به مدت طولانی 🍌
🖤 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🖤
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
✨
ماسک قهوه و ماست
۱.۴ ق چ پودر قهوه و ۱ ق غ ماست
طعم ماست در این ترکیب مهم نیست پس هر نوع ماست شیرین یا ترشی داشتید میتوانید استفاده کنید
🔻
این ترکیب را به آرامی بر روی صورت و گردن خود ماساژ دهید و اجازه دهید ۵ دقیقه روی صورت شم بماند. سپس با آب گرم صورت خود را خوب بشویید تا پوستتان شفاف و نرم شود
این ماسک را بیش از یک بار در هفته استفاده نکنید.
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
•افزایش اعتماد بنفس•
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
+ هیچگاه اجازه ندهید اشخاص منفی باف با عقیده های ناسالم خویش، ذهن شما را مسموم كنند
+ دست دادن خودرا محکمتر کنید به اصطلاح شل و وارفته دست ندهید، محکم و قوی دست بدهید و همچنين گرم و صمیمانه 🤝
+ قابلیت های خویش را دست كم نگیرید. استعدادهای خویش را باور داشته باشید و خاطرجمع باشید انسان در فرهنگ مذهبی ما بی جهت « اشرف مخلوقات» نامیده نشده و میتواند با اراده و پشتكار، به موفقیت های نامحدودی دست یابد.💎🦋
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🍀رمان
🍀#عاشقانه_دو_مدافع
🍀قسمت_۱
_آخــــر هفتہ قـــرار بود بیاݧ واســــہ خواستگارے
زیاد برام مهــم نبود کہ قــرارہ چ اتفاقے بیوفتہ حتے اسمشم نمیدونستم ، مامانم همین طور گفته بود یکی می خواد بیاد....
فقط بخاطــر ماماݧ قبول کردم کہ بیان برای آشنایے ....
ترجیح میدادم بهش فکر نکنم
_عادت داشتم پنج شنبہ ها برم بهشت زهرا پیش🌹 شهید گمنام 🌹
شهیدے ک شده بود محرم رازا و دردام رفیقے ک همیشہ وقتی ی مشکلے برام پیش میومد کمکم میکرد ...
🌹فرزند روح الله🌹
این هفتہ بر عکس همیشہ چهارشنبہ بعد از دانشگاه رفتم بهشت زهرا چند شاخہ گل گرفتم
کلےبا شهید جانم حرف زدم احساس آرامش خاصے داشتم پیشش
_بهش گفتم:شهید جان فردا قـــراره برام خواستگار بیاد.....
از حرفم خندم گرفت ههههه
خوب ک چی الان این چی بود من گفتم.....
من ک نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر مامان....
احساس کردم یہ نفر داره میاد ب ایـݧ سمت پاشدم
دیر شده بود سریع برگشتم خونہ
تا رسیدم مامان صدااااام کرد
-اسمااااااااء
_(ای واے خدا ) سلام ماماݧ جانم❓❓
_جانت بے بلا فردا چی میخواے بپوشے❓❓
_فردا❓❓❓❓
_اره دیگہ خواستگارات میخواݧ بیاناااااا
اها.....
یه روسری و یہ چادر مگہ چہ خبره یہ آشنایی سادست دیگہ عروسے ک نیست....
این و گفتم و رفتم تو اتاقم
ی حس خاصے داشتم نکنه بخاطر فردا بود❓❓❓❓
وای خدا فردا رو بخیر کنه با ایـݧ ماماݧ جاݧ مـݧ...
همینطورے ک داشتم فکر میکردم خوابم برد....
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
🍀رمان
🍀عاشقانه_دو_مدافع
🍀قسمت_۲
چیزے نمونده بود ڪ از راه برســـݧ
من هنوز آماده نبودم ماماݧ صداش در اومد
_اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگہ الاݧ ک از راہ برسـݧ انقــد منو حرص نده یکم بزرگ شو
_وای ماماݧ جاݧ چرا انقدر حرص میخوری الا.....(یدفہ زنگ و زدن )
دیگہ چیزی نگفتم پریدم تو اتاق تا از اصابت ترکشاے ماماݧ در اماݧ باشم
سریع حاضر شدم نگاهم افتاد ب آینہ قیافم عوض شده بود یہ روسرے آبے آسمانی سرم کرده بودم با یہ چادر سفید با گلهاے آبے
سنم و یکم برده بود بالا
با صداے ماماݧ از اتاق پریدم بیروݧ
عصبانیت تو چهره ے ماماݧ بہ وضوح دیده میشد
گفت:راست میگفتے اسماء هنوز برات زوده
خندیدم گونشو بوسیدم و رفتم آشپز خونه
اونجا رو بہ پذیرایے دید نداشت
صداے بابامو میشنیدم ک مجلس و دست گرفتہ بود و از اوضاع اقتصادے مملکت حرف میزد انگار ۲۰سالہ
مهمونارو میشناسہ
همیشہ همینطور بود روابط عمومے بالایے داره بر عکس مـݧ
چاے و ریختم ماماݧ صدام کرد
_اسماء جاݧ چایے و بیار
خندم گرفت مثل این فیلما
چادرمو مرتب کردم وارد پذیرایے شدم سرم پاییـݧ بود سلامے کردم و چاےهارو تعارف کردم
ب جناب خواستگار ک رسیدم
کم بود از تعجب شاخام بزنہ بیروݧ آقاےسجادے❓❓❓❓😳
ایـݧ جاچیکار میکنہ❓😕
ینی ایـݧ اومده خواستگارے من❓
واے خدا باورم نمیشہ
چهرم رنگش عوض شده بود اما سعے کردم خودمـــو کنترل کنم
مادرش از بابا اجــازه گرفت ک براے آشنایے بریم تو اتاق
دوست داشتـــــم بابا اجـــازه نده اما اینطور نشد حالم خیلے بد بود
اما چاره اے نبود باید میرفتم .....
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋