شب قشنگترین اتفاقیست که  تکرار میشود تا اسمان زیباییش را به رخ زمین بکشد خدایا ستاره های اسمان را سقف خانه دوستانم کن  تا زندگیشان مانند ستاره بدرخشد شبتون بخیر https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1

🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 بسم الله الرحمن الرحیم سلام😊🖐 صبح زیباتون بخیر براتون یک روز بی نظیر یک لبخند از ته دل یک شادی بی‌دلیل خدایی همیشه همراه با هزار آرزوی زیبا تقدیم لحظه‌هاتون https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋

#زندگی_به_سبک_شهدا زندگینامه 📝 شهید علی اکبر محمد حسینی در کرمان به دنیا آمد. او هفتمین فرزند خانواده بود. برای همین در فقر و تنگدستی اما با ایمان و اعتقاد قوی مذهبی رشد کرد و بزرگ شد. ۱۷ ساله بود که ندای نهضت امام خمینی(ره) را شنید و به آن لبیک گفت. سپس به جبهه‌های نبرد ملحق شد و به‌عنوان یکی از فرماندهان نیروهای کرمانی در عملیات پیروزمند فتح بستان حضور داشت. در چهارمین روز عملیات از ناحیه پا مجروح شد. درحالی که می‌توانست جان خودش را نجات دهد، برای حفظ روحیه‌ی نیروهای تحت امرش در منطقه‌ی نبرد ماند و سرانجام زیر پل سابله مظلومانه به شهادت رسید. 🖤 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🖤 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋

•چهارقانون ساده‌: -بیشتر از دیروز تلاش کن -هرروز ورزش کن -برای مطالعه روزمرت زمان بذار -زود بیدار شو وسخت ترین وظیفه هاتو انجام بده https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋🦋

🌱رمان 🌱جانم_می‌رود 🌱قسمت_۲۹ ــــ خسته نباشید همه ار جایشان بلند شدند مهیا وسایلش را تند تند جمع ڪرد و همراه نازی و زهرا به سمت بیرون رفتند ــــ دخترا آرایشم خوبه ?? مهیا نگاهي به صورت نازی انداخت ـــ خوبه، میخوای برے جایي؟؟ زهرا تنه ای به ناری زد ـــ ڪلڪ کجا دارے میری؟؟ ـــ اه چته زهرا تیپمو بهم ریختی من رفتم مهیا و زهرا به رفتن نازی نگاه می کردند ـــ واه مهیا این چش شد ــــ بیخیال ولش ڪن بریم ـــ مهیا جانِ من بیا بریم کافی شاپ ـــ باشه بریم پاتوق همیشگی مهیا و دوستانش کافی شاپی ڪه رو به روی دانشگاه بود وارد کافی شاپ شدن و روی میزی در گوشه ڪافی شاپ نشستند گارسون به طرفشان آمد و سفارش را گرفت صدای گوشیش بلند شد بعد ڪلی گشتن گوشی را از کیف درآورد پیام داشت .همان شماره ناشناس بود جواب پیام را داده بود ــــ یڪ دوست مهیا پیامش را پاک کرد و بیخیال تو کیف انداخت ـــ بی مزه بازیش گرفته ـــ با ڪی صحبت مي کني تو ـــ هیچی بابا مزاحمه بیخی شروع ڪردن به خوردن ڪیڪ بعد از ربع ساعت از جایشان بلند شدند مهیا به طرف صندوق رفت تا حساب ڪند ـــ چقدر میشه ــ حساب شده خانم مهیا با تعجب سرش را بالا آورد ـــ اشتباه شده حتما من حساب نڪردم ـــ نه خانم اشتباه نشده اون آقا میز شمارو حساب کرد مهیا به جایی ڪه گارسون اشاره ڪرد نگاه ڪرد با دیدن مهران صولتی و آن لبخند و نگاه مرموزش اخم وحشتناڪی به او انداخت و زود پول را از ڪیف پولش در آورد و روی پیشخوان گذاشت و ار کافی شاپ خارج شد ـــ پسره عوضی ـــ باز چته غر میزنی ــــ هیچی بابا بیا بریم دستی برای تاڪسی تکان داد با ایستادن اولین تاڪسی سوار شدند ـــ مهیا ـــ جونم ـــ یه سوال بپرسم راستشو بهم میگی ـــ من کی بهت دروغ گفتم بپرس ــــ اون دو سه روزی ڪه جواب گوشیتو نمی دادی ڪجا بودی مهیا پوفی ڪرد دوست نداشت چیزی را از زهرا مخفی ڪند ـــ بهت میگم ولی واویلا اگه فهمیدم نازی یا کس دیگه ای فهمیده ـــ باشه باشه بگو... ✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋

🌷🌷#احکام 🌷وضو سه گونه است: 1⃣ واجب مانند وضو برای نماز یا برای مس قرآن و ... 2⃣ مستحب مانند وضو برای قرائت قرآن و دعا و ... 3⃣ حرام مانند وضو بعد از غسل جنابت.

حیف نون و زنش ميرن پيك نيك! زنش ميگه بشينم زير اون درخت خوبه؟ حیف نون ميگه نه همين وسط جاده پتو بنداز امن تره. زنش ميگه اينجا ماشين میزنمون، خلاصه بعد از مقداري بحث پتو ميندازن وسط جاده... بعد چند لحظه يه كاميون مياد طرفشون هر چي بوق ميزنه اونا از جاشون تكون نميخورن كاميونه هم فرمونو ميپيچونه ميره تو درخت! حیف نون به زنش ميگه بیا اگه زير او درخت بودیم حالا مرده بودیم. 😁😅😁😅🤲🤲🤲 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋🦋