eitaa logo
مَه گُل
665 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌐 مراسم تنفیذ حکم سیزدهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی ایران امروز با حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی و جمعی از مسئولان و کارگزاران نظام در حسینیه‌ امام خمینی (رحمه‌الله) برگزار می‌شود. 🇮🇷🍃 🔻این مراسم از ساعت ۱۰:۳۰ دقیقه بصورت زنده از شبکه خبر پخش می شود. 🔻در این برنامه وزیر کشور گزارشی از روند برگزاری انتخابات ۱۴۰۰ ارائه می‌کند و پس از قرائت متن حکم تنفیذ رئیس جمهور منتخب و ایراد سخن توسط حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر رئیسی، رهبر انقلاب سخنرانی خواهند کرد. https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 🌷🍃🍂 مثل  باباشه ... شكل  باباش ...  الان  هم  پيش  عموشه ، سر قبر حاج  خانم مادر حميد آهي  مي كشد: - خدا رحمتش  كنه ... باقي  عمر شما و پسرتون  باشه و نگاهش  به  سوي  عكس  حسين  كشيده  مي شود  خاطره اي  از محمود برايش زنده  مي شود: - محمود شهيدم ... بي سيم چي  آقا حسين  بود خيلي  به  او نزديك  بود مي گفت : تا اون  لحظه اي  كه  آقا حسين  شهيد مي شه قدم  به  قدم  همراهش  بوده محمود وآقا حسين  و يكي  ديگه  از بچه ها مخفيانه  با قايق خودشونو به  جزيره  مي رسونن  تا محل  دشمن  رو شناسايي  كنن موقع  برگشتن  دشمن  متوجه  آنها مي شه   وباراني  از گلوله  به  طرف  آنها شليك  مي شه ... در همين  حين  اون  رزمنده  كه همراهشون  بوده ، زخمي  مي شه ...  آقا حسين  كولش  مي كنه  و با هزار بدبختي خودشونو به  لب  آب  مي رسونن مي خوان  سوار قايق  بشن  كه  آقا حسين شهيدمي شه دستاني  كوچك  دور گردن  ليلا حلقه  مي شود  و بوسه اي  بر گونه اش  نقش مي بندد  ليلا دست  بر دستان  حلقه  شدة  پسرش  مي گذارد و صورت  فرزند رامي بوسد. علي  او را مخاطب  مي سازد: - ليلاخانم !  شما اين جاييد! امين  بهانه  مي گرفت ... گفتم  حتماً اومدين  اين جا نگاه  علي  بر مادر حميد و فرهاد مي لغزد  و در آخر به  روي  حميد متوقف مي ماند حميد دست  پيش  مي آورد و به  او تسليت  مي گويد  علي  با تأمل  خاصي  كه  ازآن  اكراه  مي بارد  دست  حميد را مي گيرد و سريع  رها مي كند صورت  علي  گُر مي گيرد و چشمان  از حدقه  درآمده اش  به  روي  ليلا مي گردد ليلا با دستپاچگي  آن ها را معرفي  مي كند  ولي  علي  بي اعتنا به  سخنان  او امين  رابغل  مي كند و مي گويد: - خيلي  ببخشين . من  و ليلا خانم  بايد مرخص  شيم ... عجله  داريم ... فاميلامنتظرن ... عزت  زياد! و با عجله  به  راه  مي افتد صورت  ليلا از خجالت  سرخ  مي شود و داغي  آن  تابناگوشش  بالا مي آيد  مي خواهد حرفي  بزند كه  علي  رو به  جانب  او برگشته  با لحن تندي  مي گويد: - ليلا خانم ! خيلي  دير شده ، همه  معطل  شماييم  ليلا سر از خجالت  پايين  مي اندازد  و با دستپاچگي  از حميد و مادرش خداحافظي  مي كند و سريع  به  راه  مي افتد ... نویسنده متن 👆 مرضیه شهلایی https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 🌷🍃🍂 خشم  و عصبانيت  تمام  وجود ليلا را فرا مي گيرد  قدم هايش  را تندتر مي كند تازودتر به  علي  برسد وقتي  به  او نزديك  مي شود مي گويد: - علي  آقا، اين  چه  طرز برخورد بود!  يك  تعارف  خشك  و خالي  هم  نكردين - خوش  ندارم  با غريبه ها صحبتي  داشته  باشين چشم هاي  ليلا از تعجب  گرد مي شود، بريده بريده مي گويد: - ولي  اونها كه  غريبه  نبودن ! اون  آقا استادم  بودن  با مادرشون  وپسرش ، سرمن  احترام  گذاشتن  و...علي  مجال  صحبت  به  ليلا نمي دهد، غيظ آلود مي گويد: - ولي  از نظر من  غريبه اند  خوش  ندارم  زن  برادرم  با غريبه ها رفت  و آمدي داشته  باشه ، شيرفهم  شد!  ليلا از اين  طرز برخورد جا مي خورد، علي  را تا به  حال  آن گونه  نديده  بود چهرة  غضب آلود علي  از منظر نگاهش  محو نمي شود  رگ  گردن  برآمده ، چشم ها سرخ  و از حدقه  بيرون  زده  توپ  و تَشَر سخنان  علي  چون  مُهري  بر دهان او را مات  و مبهوت  بر جاي  ميخكوب  كرده  بود ناباورانه  به  علي  مي نگرد  كه  هر لحظه دورتر و دورتر مي شود *** ليلا كنار خيابان  ايستاده ، دردستش  پلاستيكي  پر از دارو جاي  دارد امين  در بغلش  به  خواب  رفته  و سر بر شانه اش  گذاشته ماشيني  جلوي  پايش ترمز مي زند:  - ليلا خانم ! سوار شين ... شمارو تا خونه  مي رسونم ليلا با تعجب  به  داخل  ماشين  نگاه  مي كند  تا چهرة  دعوت كننده  را درسايه روشناي  غروب  ببيند مرد دست  بر در عقب  ماشين  گذاشته  آن  را براي  ليلاباز مي كند  ليلا از قيافة  آراستة  مرد كه  خط ريش  مرتبي  دارد او را مي شناسد سوار ماشين  مي شود. - خانم  معصومي ! خدا بد نده ، دكتر بودين ؟ ـ بله ... امين  مريض  بود... بردمش  دكتر نگاه  مرد از آينه  جلو به  ليلا دوخته  مي شود: - ما رو خبر مي كردين ، پس  همسايگي  به  چه  درد مي خوره  ليلا دست  بر سر امين  مي كشد و با لحن  آرامي  مي گويد: - ممنونم ، نمي خواستم  مزاحم  كسي  بشم - اين  حرف ها چيه ! حسين  آقا به  گردن  ما خيلي  حق  داشتن  من  و عّزت  خانم هميشه  ذكر خيرشو داريم ... خدا رحمتش  كنه...  مشگل گشاي  محل  بود سعي داشت  به  همه  كمك  كنه ...  مرد نازنيني  بود، خدا رحمتش  كنه ...  هنوز كه  هنوزه  توكوچه  پس  كوچه هاي  محل  وجودش  احساس  مي شه ... ... نویسنده متن 👆 مرضیه شهلایی https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیشب برق رفت سریع رفتم یه شمع روشن کردم نشستم دو تا سطر کتاب خوندم همینو در آینده هزار بار میکوبم تو سر بچم که ما با نور شمع درس میخوندیم شما چی 😂😂 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋
📌 از سپیده دم در قرآن کجا یاد شده است ؟ در ۶ آیه در سوره های بقره، فجر، اسرا، قدر و... 📌 از روز جمعه در قرآن کجا یاد شده است ؟ در آیه ۹ سوره جمعه 📌 از شنبه در قران کجا یاد شده است ؟ در آیه ۶۵ سوره بقره و همچنین در سوره های نسا، اعراف، نحل و... 🌹 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا