شما يادتون نمياد، حكم بمب داشت اين زود پزا تو آشپزخونه، از ترسمون وقتي صداي سوتش در ميومد هيشكي طرف آشپزخونه نميرفت 😁😁😂😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#دانستنی_ها_و_معماهای_قرآنی
#اعضای_بدن_در_قرآن
📌 از گوشت چند بار و در کجا یاد شده است؟
(لحم) در ۲ آیه در سورههای مومنان و حجر.
📌 از موی جلوی پیشانی در کجا یاد شده است؟
در ۳ آیه در سوره های الرحمن و علق
📌 از چند عضو بدن در قرآن یاد شده است؟
۴۰ عضو بدن
📌 اعضای بدن که در قرآن نام برده شده اند کدامند؟
آرنج، استخوان، انگشت، بازو، بدن، بند اول انگشت، بینی، پا، پشت، پهلو، پوست، پیشانی، پیکر، ترقوه، چانه، چشم، خون، دست، دندان، دهان، رگ قلب، رگ گردن، روده، ریش، زبان ساق پا، سر، سر انگشت، سینه، شکم، صورت، قلب، کعبه (برآمدگی روی پا)، کف، گردن، گلوگاه، گوش، گوشت، لب و موی جلوی پیشانی.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#حلوای_زعفرانی
آرد سفید : 2 لیوان شکر : یک لیوان
آب : یک و نیم لیوان
روغن مایع: نصف لیوان
كره: 100 گرم
گلاب: يك چهارم ليوان
زعفران آب كرده: يك چهارم ليوان
مغز هل سابيده: در صورت تمايل مقداري
اول شربت رو درست میکنیم. آب و شکر و زعفرا ن دم کشیده میذاریم بجوشه آرد رو روی حرارت میذاریم تا بوی خامیش گرفته بشه اگه میخواین تیره تر بشه آرد و بیشتر سرخ کنین وقتی روغن و کره اضافه میشه رنگ حلوا تیره تر میشه با روغن تفت میدیم وقتی به اندازه دلخواه رسید شربتو اضافه میکنیم. حواستون باشه به یکباره نریزین چون ممکنه شیره زیاد باشه. بعد تند و سریع بهم میزنین. بعد گلاب و در صورت تمایل هل اضافه میشه و باز بهم میزنیم بعد انتقال میدیم به ظرف بزرگتر و به حالت غلتان تا کمی روغن پس بده بعد توی ظرفی تزیین کنید.
اشپزی مه گل❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر زود باوریم (کلیپ بالگرد)
آنچه که در فضای مجازی می بینیم وباور می کنیم.
#محتوای_تبلیغی
#هوشمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_سی_ویک
بالاخره تصميمش را گرفت. حرف زد:
فاطمه- حرف هايت رو زدي؟ درد دل هايت رو كردي؟ اميدوارم دلت خالي شده باشه!
سميه دوباره به سرعت سرش را بلند كرد:
- نه فاطمه! نه! من نمي خواستم فقط درد دل كنم يا عقدههاي دلم را خالي كنم. اگر چه مدتها بود به دنبال فرصتي براي اين كار بودم. ولي من ميخواستم دست كم تو بفهمي من چي ميگم! تو درك كني من چي ميخوام يا چرا ميخوام. ميخواستم تو، عاطفه يا اين مريم خانم بفهمين اين بغضي كه گلوم رو گرفته و نمي ذاره درست حرف بزنم يا نفس بكشم چيه؟! من اگر اين حرفها رو به تو نتونم بزنم، به كي بايد بگم؟!
فاطمه- من حرفهاي تو رو ميفهمم، درد و غصه ات رو هم درك ميكنم. ولي تو هم سعي كن حرف و درد و دغدغه بقيه رو بفهمي. سعي كن كمي هم به اونها حق بدي.
سمیه- يعني به اونها حق بدم كه اعتقاداتم رو زير سوال ببرن؟!
فاطمه- دوره، دوره فكر و انديشه است.
سمیه- و دوره گم شدن ايمان و اعتقاداتها لا به لاي مباحث شرك آميز و شبه پراكني ها.
فاطمه- ولي اصول دين تحقيقيه!
سمیه- من انتخابم رو كردم. ديگه احتياج به تحقيق ندارم.
فاطمه- اونها كه انتخاب نكردن چي؟
سمیه- تحقيق كنن اما شك و شبه ايجاد نكنن، اون هم در اعتقادات اصول دين.
فاطمه- مگه شك گذرگاه يقين نيست؟!
سمیه- ولي گذرگاهي كه يه طرفش رو به پرتگاهه و هيچ عقل سليمي عمداً از چنين گذرگاهي عبور نمي كنه.
فاطمه نفس عميقي كشيد و رفت طرف پنجره.
- كسي كه با سوال به حقانيت عقيده اي برسه در ايمانش راسخ تره يا كسي كه اون رو به شكل ارثي پذيرفته؟ آيا هر كسي چنين سوالهايي داره، منظورش شبه پراكني ست؟ خود تو واقعاً از اين سوالها نداشتي؟
سمیه- چرا داشتم. ولي سعي كردم براي پيدا كردن جوابشون به اهلش و متخصصش مراجعه كنم. نه كساني كه مثل خود من غرق در شك و شبهه اند.
فاطمه- و اگر چنين كسي رو گير نياوردي؟!
سمیه- اون سوال يا شك رو تو دل خودم نگه ميدارم. نه اين كه منتقلش كنم به كسان ديگه.
فاطمه- بي جواب گذاشتن اين سوالها باعث رفعشون شده يا اونها رو بيشتر كرده؟
سميه رفت عقب و تكيه داد به ديوار:
- كسي كه بخواد بهانه بگيره، راهش رو پيدا ميكنه. مرتب با همه چيز و همه كس مخالفت ميكنه. براي همين هم مرتب به دنبال نظريات مخالف ميره.
فاطمه هنوز پشتش به سميه بود.
- خب مگه بده دختري پر مطالعه باشه؟ مگه بده چنين دختري بخواد حرفهاي مخالفين رو ياد بگيره تا به وسيله
اونها بتونه بهتر بهونه بگيره چي؟ باز هم بد نيست؟!
فاطمه با تعجب به سمت سميه برگشت. نگاهش ديگر آرام نبود.
- تو واقعاً فكر ميكني بچههاي ما چنين آدمهايي باشن؟ تو فكر ميكني هر كسي
سوالي داره قصدش شبهه پراكنيه؟!😟😠
ابروهاي فاطمه به هم نزديك شده بود و پيشاني اش را چين داده بود. نگاهش هيبت خاصي به او داده بود. شايد به همين دليل بود كه سميه ديگر بيش از اين نگاه فاطمه را طاقت نياورد. سرش را پايين انداخت؛ انگار بخواهد از چنگال نگاه فاطمه فرار كند.
ولي هيبت نگاه فاطمه هنوز هم روي سميه چمبره زده بود. سميه چاره اي نداشت. بالاخره بايد حرفي ميزد. شايد راهي باز شود.
- به هر جهت، من به دلايل مختلف ترجيح ميدم با كساني همنشين باشم كه صد درصد از لحاظ اعتقادي مورد تاييد باشن.
بدتر شد. اين را از نگاه و لحن ناراحت فاطمه فهميدم.
- مورد تاييد كي؟ تو؟ مگه ما كي هستيم؟ حضرت زهرا؟! فكر ميكني چون كمي رومون رو محكم تر ميگيريم يا نمازمون رو اول وقت ميخونيم يا شبهاي جمعه دعاي كميلمون ترك نمي شه، حق داريم خودمون رو بالاتر از بقيه بدونيم؟ اصلاً هم حواسمون نيست كه افتاده ايم تو دام #عجب و #غرور!😒
سميه سرش را بلند كرد. با تعجب و وحشت:
- عجب و غرور؟!😰😳
فاطمه- بله! همين كه خودمون رو بالاتر از اطرافيانمون بدونيم! اين كه توجهي به نقصها و اشتباهات خودمون نداشته باشيم، اين كه هيچ توجهي به امتيازات و خوبيهاي اطرافيانمون نداشته باشيم.
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_سی_ودو
فاطمه-اينها همه اش ميشه عُجب و غرور ديگه!
تا حالا فكر نكرده بودم فاطمه هم ميتواند عصباني شود. توي اين يك روز آشنايي اصلاً تصور نكرده بودم فاطمه هم ميتواند از چيزي اين قدر ناراحت شود! ولي چيزي كه اصلاً باورم نمي شد اين بود كه فاطمه وقتي كه عصباني است هم اين قدر دلنشين باشد؛😊 درست مثل بقيه وقتها كه ميخنديد. عصبانيت و ناراحتي اش مثل حنظلي بود كه به عسل آميخته بود؛ هم تلخ بود و هم شيرين. هيبتش آدم را ميترساند و نگاهش به دل مينشست. انگار به خاطر ناراحتي صاحب چشمها از تو عذرخواهي ميكرد و شايد همين بود كه بيشتر شرمنده ات ميكرد. شايد سميه هم شرمنده شده بود كه سرش را پايين انداخته بود. ولي فاطمه ديگر چرا؟ او چرا سرش را پايين انداخته بود؟ هر دو ساكت بودند. نه! هر چهار نفر ساكت بوديم و اين بيشتر تعجب مرا برانگيخت. چطور است كه از اول تا به حال عاطفه حرفي نزده؟! انگار به گونه اي از دخالت در ارتباط سميه و فاطمه پرهيز ميكرد. شايد ارتباط آنها به گونه اي بود كه عاطفه در آن راهي نداشت! او هم فقط نگاه ميكرد. مثل من! بي هيچ دخالتي. تنها قهرمانان اين صحنه چهار نفره، فاطمه و سميه بودند.
منتظر بودم تا عاطفه چيزي بگويد. دست كم براي شكستن اين سكوت دلخراش! هر چيزي كه بتواند فرياد شرمندگي فاطمه و سميه را كه در سكوت جاري بود، قطع كند. ولي عاطفه چيزي نگفت. شايد او اين فرياد را نمي شنيد. شايد هم ترجيح ميداد يكي از آن دو براي شكستن اين سكوت، نه، اين فرياد پيشقدم شود. بالاخره اين فاطمه بود كه پيشقدم شد. از كنار پنجره بلند شد آمد جلوي سميه. دستش را جلو برد. انگشتش را گذاشت زير چانه ي سميه با كمي فشار چانه وصورت سميه را بالا كشيد. آنقدر كه چشمهاي سميه به موازات چشمان او قرار گرفت. از نيمرخ را هم ميديدم كه چشم هايش ميخندد. نگاهش آرام بخش بود. مثل هميشه! سميه هم نگاه در نگاه فاطمه آويخت. اشكش را با سر آستينش پاك كرد. خواست دستش را بياورد پايين كه فاطمه دستش را گرفت. كشاند به سمت زمين.
فاطمه- بشين! اين طوري آرامتر ميتونيم صحبت كنيم.
هر دو نشستند. فاطمه اولين كسي بود كه سوال كرد:
- آخه اين چه معياري تو براي گزينش دوست انتخاب كردي؟!
سمیه- چه اشكالي دارد؟
فاطمه- اولا #غيرازمعصومين هيچ كس نيست كه از اشتباه و يا انحراف موصون باشه. پس بر فرض كسي موقع آشنايي با تو اعتقادش كامل باشه هيچ كسي #تضمين نمي كنه كه منحرف نشه نمونههاي تاريخي زيادي هست مثل برصيصاي عابد كه خودت جريانش را ميداني
سمیه- اين فقط يك احتماله!😕
فاطمه- ثانيا از كجا ميخواي تشخيص بدي كه ايمان و اعتقاد طرفت كامله؟ ثالثا اصلا مگه ايمان و اعتقاد #خودت كامله؟
سميه سرش را بالا انداخت:
- نوچ! به همين دليل هم دنبال كسي ميگردم كه از خودم بالاتر باشد.
فاطمه- ولي اگر اون هم مثل تو فكر كند و دنبال كسي بگرده كه از اون بالاتر باشه دليلي نداره كه بياد با تو دوست و هم نشين بشه. البته با اين فرض كه قبول كنيم كه اون كساني كه تو ازشون دوري ميكني از تو پايين تر باشن! در صورتي كه هيچ دليلي وجود نداره تو خودت رو از اونها برتر بدوني.
سمیه- ولي من كي خودم رو از اونها برتر دونستم؟😥
فاطمه- همان وقت كه فكر كردي اينقدر كامل شدي كه ممكن ديگه هم نشيني با دوستهايت دلت را غبارآلود كنه.
سمیه- همه بحث من هم همينه اونها دوست من نيستند! يعني اصلا هيچ وجه مشتركي با هم نداريم.
فاطمه سرش را تكان داد به نشانه تاسف!
- چه وجه مشتركي بهتر از #محبت و #عشق_به_ولايت_ائمه همين كه همه ما اومديم زيارت امام رضا بزرگترين وجه مشترك ماست
سمیه- دختري كه بين حرم امام رضا و مجلس عروسي فرق نذاره چي؟ كسي كه با ظاهري بياد زيارت كه تو كوچه و خيابون پسرها برگردند نگاهش كنند اون هم با نگاهاي كثيف و تنفر آور اون هم با ما از يك سنخه؟!
فاطمه- فكر ميكني از ظاهر افراد ميشه به تمام خصوصيات باطني شون پي برد؟😐
سمیه- نه نمي شه! ولي دست كم ما ميتونيم با كساني كه از لحاظ ظاهري هم به ما شبيهن نشست و برخاست كنيم تا چيزي از آنها ياد بگيريم. از قديم هم گفتند كبوتر با كبوتر باز با باز
فاطمه دستش را به سمت سميه تكان داد:
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#تست_هوش
آیا میتوانید در کمتر از 5 ثانیه، تکه گم شده این موز را پیدا کنید 🤔🤔
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌺🌺دوستان مه گلی که مایلند در مسابقه این هفته شرکت نمایند پاسخ را تا فردا شب به ایدی زیر ارسال فرمایند👇👇
@mariam313
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
خدایا🌻🍃
سرآغازصبحمان را
با یاد و نام و امید تو
میگشاییم🌻🍃
پنجره های قلبمان را
عاشقانه بسویت بازمیکنیم
تا نسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#چند_شاخه_لطافت
🍀🍀🍀
ان شالله خوب و خوش و سلامت باشین و پر از انگیزه برای رسیدن به هدف👌🌺
#تغییر_افکار۲
خوب قرار شد فکرمون را با پروتکلهای بهداشتی از افراد منفی باف حفظ کنیم👌
حالا چکار کنیم افکارمون تنها شدن🙄
هیچی عزیزم چند تا رفیق خوب برا افکارت پیدا کن😉
آقا دلت خوشه توی این اوضاع قرنطینه رفیقای خودمونم نمی بینم اون وقت شما می گیید رفیق تازه پیدا کنم😫
عزززززززیزم از من میشنوی کتاب خوب بهترین رفیق خصوصا در این ایام👌
سیستم ایمنی فکرت رو بالا ببر به همین سادگی....
دقت کردید بعضی وقتها یه خواسته ایی از فکرمون رد میشه 🙄مثلاً افطار یک کاسه آش چقدر می چسبه بعد کمتر از چند لحظه خواستمون اجابت میشه👌 همسایمون یک کاسه آش برامون میاره🙃
بعد با خودمون میگیم عه عه کاش یه چیز دیگه از خدا خواسته بودم حالا اگه فلان چیز رو میخواستم باید کلی دنبالش می دویدم آخر کار هم آیا بهش برسم یا نرسم😶
واقعا قضیه چیه خدایی که خواسته ی یک کاسه آش من رو زود اجابت میکنه با خدایی که فلان کار رو ازش میخوام فرق میکنه یا یه چیز دیگه می لنگه🤔🤔
کاشف به عمل اومد خدا یکی است 👌
بی نیاز است و مقتدر👌
بگوید کن می شود فیکون👌
مشکل از اینجاست از فکر من....چون رسیدن به یک کاسه آش رو ممکن میدونم و در توان خدا ! پس با اطمینان از شدنش از فکرم رد میشه ولی خواسته ی دیگرم چون در ذهن خودم بزرگه و به اندازه ذهن خودم فکر میکنم شک دارم خدا بتونه اجابتش کنه به زبان نمیارم ولی از فکرم این شک گذر میکنه😏
خدا هم میگه هر وقت به قدرت من اطمینان پیدا کردی بیا و خواسته ات را اجابت شده بگیر👌
قدرت افکارمون رو دست کم نگیریم...
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
قشنگترین حس زمانیست که؛
یه اتفاقِ خوب برات میفته
و تو مطمئنی که اون اتفاقِ خوب
یه پاداش از طرف خدا بوده برای تو
هفته تون پُر باشه از این
اتفاقهای خوب..
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥
#قسمت_شصت_و_هفتم
#قسمت_آخر
خوشبخت ترین مرد دنیا
.
قصد داشتم برم دانشگاه ... با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد ... .
.
من تجربه پدر داشتن رو نداشتم ... مادر سالم و خوبی هم نداشتم ... برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم ...
.
اما امروز خوشحال و شاکرم ... و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم ...
.
.
من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و ... بدم ... .
.
مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم ... چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن ... .
.
زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته ... اما من آرامم ... قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه ...
.
.
من و همسرم، هر دو کار می کنیم ... و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم ... وقتی همسرم از سر کار برمی گرده ... با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها ... برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه ... .
.
من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن ... می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم ... و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ ...
.
.
و من این جواب منه ... نه ... هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست ...
.
.
اتحاد، عدالت، خودباوری ... من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم ... و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست .
#پایان
نویسنده: #شهید_مدافع_حرم_طاهاایمانی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
توی خیابون معلم تاریخمونو دیدم ازش پرسیدم: بالاخره دلیلش بیکفایتی شاه و توطئه درباریان بود؟
گفت نه چرای بیرویه دامها بود! معلم جغرافیاتم نمکدون😁
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❓سؤال: اگر نماز قضا به عهده شخص باشد، می تواند ابتدا نماز واجب یومیه را بخواند و پس از آن نماز را قضا کند؟
✅ جواب: کسی که نماز قضا دارد، میتواند نمازی که اکنون بر او واجب شده را بخواند؛ ولی احتیاط واجب آن است که اگر فقط یک نماز است ابتدا نماز قضا را به جا آورد؛ به خصوص اگر نماز قضا مربوط به همان روز باشد.
📚استفتائات مقام معظم رهبری
#احکام
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش
آموزش جادستمال کاغذی😍
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#زیبایی_تایمـ •🦄✨•
ماسک سفید کننده فوری صورت!🍑🍃
●---------------------------●
برای روشن شدن پوست،۱ قآشق چایخوری پودر زردچوبه،۱ قآشق چایخوری آبلیمو و ۱ قآشق چایخوری عسل رآ با هم مخلوط کنید تا خمیری تهیه شود،خمیر رآ روی صورت و گردن خود بمآلید و حدود ۳۰دقیقه صبر کنید سپس بشویید🍒💦-
🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_سی_وسه
فاطمه-پس تو قبول داري كه با هم ديگه بودن باعث ميشه نقاط ضعف هم ديگر رو رفع كنيم
سمیه- صددرصد اين همه تاكيدي كه روي سلامت هم نشين شده بي دليل نيست. تا جايي كه حتي سفارش كردن هم نشينت كسي باشه كه هر وقت بهش نگاه ميكني ياد خدا بيفتي
فاطمه گفت مثل:
_عاطفه كه هر وقت نگاهش ميكنم ياد نگهبان دوزخ ميافتم.😅
درسته عاطفه از اول تا حالا حرفي نزده بود ولي اين قدر هم بي صدا نشده بود كه كسي از را برسد متلكي بهش بيندازد و بدون جواب برود!
عاطفه- بذار بيارنت جهنم فاطمه خانم! اونوقت براي هواخوري هم كه شده نمي زارم پات رو از جهنم بيرون بزاري.😄
فاطمه رو به عاطفه كرد و گفت:
- پس تو هنوز حرف ميزني! يواش يواش داشتم شك ميكردم!😁
- من اگر لال هم بشم از پس جواب دادن به شماها بر مييام. نگران نباش.😄
اين بار سميه بود كه جواب عاطفه را داد:
-تو جنازه ات دم قبر هم بر ميگرده تا جواب يكي از تشيع كنندگانت را بده.😅
فاطمه ديگر نگذاشت بحث بيشتر از اين منحرف شود. رو به سميه كرد و گفت:
- پس تو فكر ميكني اين قدر سفيدِ سفيدي و بعضي از اين بچهها اين قدر سياه سياهن كه ديگه تو نمي توني چيزي ازشون ياد بگيري؟! اين همه خصوصيات خوب هست مثل حسن خلق، نظم، گشاده دستي، … چرا اينها يا هر خصوصيت
خوب ديگه ازشون ياد نمي گيريم. فكر ميكني 👈فقط بي حجابي گناهِ؟!👉ديگه گناه ديگه اي نداريم؟!
پس 👈غيبت چي؟ 👈تهمت و افترا؟ 👈رنجاندن دل مومن؟! تو اصلا هيچ فكر كردي اگر اونها بفهمند تو چنين ديدي در مورد اونها داري، چقدر اين زيارت به دهانشون تلخ ميشه؟! حتي ممكنه بين اونها وامام رضا جدايي بندازه چون رفتار تو كه مدعي هستي زائر امام رضايي موجب اين مسئله شده! هيچ وقت تا حالا فكر كردي رفتارهاي اشتباه و بي توجهي امثال ما به خصوصيات روحي ديگر جوانها چقدر در جدايي او نها از دين نقش داشته؟! ما براي وصل كردن آمديم ني براي فصل كردن آمديم.
سميه كمي دستپاچه شد.
- باور كن به خدا من چنين قصدي نداشتم. ببين من ميگم ما اومديم مشهد براي چي؟ براي گردش علمي وتفريح نيامديم! اومديم براي زيارت.
- خب منظور؟
- منظور اين كه چطوري بگم؟! ديدن رفتار ها وحركات جلف، شنيدن اين بحثهاي شبه انگيز، حال زيارتُ از آدم ميگيره. نمي ذاره آدم به طور كافي از موقعيتش استفاده كنه.
فاطمه- براي اينكه نگاهت به اونها مثل نگاه كسيكه كه فكر ميكنه عده اي عمدا ميخوان آزارش بدن! ميخوان اعتقاداتش رو درباره ي دين سست كنن. در حالي كه اين طور نيست! اونها اگر رفتار اشتباه و حرف اشتبا هي داشته باشن، هيچ قصد وقرضي يا تعمدي در اون ندارن. اگر اين طوري بود، اگر دين نداشتن كه نمي آمدن زيارت! ولي دقت كن خوب ببين اونها آمدن زيارت مثل من تو. پس به اونها به چشم زائر امام رضا نگاه كن! اون وقت ببين چقدر برايت دوست داشتني ميشوند! عوض اين كه يكي دو تا اشتباه يا ظلمت از ظاهرشون رو به باطنشون بر گردوني و روي از اونها بر گردوني، زيباييها ونورها ي درونشان را وسعت بده. بذار اين نورها ظاهرشون رو بپوشونه. اون وقت ببين كه چه قدر دوستشون داري و چقدر دوستت دارن!
مشخص بود سميه دارد كوتاه ميآيد:
- باشه تمام حرفهايت درست! ولي من ميگم هر سخن جاي وهر نكته مكاني دارد. مشهد جاي اين كارها وبحثها نيست! اين بحثها مال دانشگاه هاست. ولي اينجا كنار حرم امام رضا، فقط سرمون رو به بحث كردن گرم ميكنه و دلمون رو از امام رضا باز ميكنه.
فاطمه سرش را به نشانه ي قبول كردن كج كرد:
- باشه ولي بايد ببينم ما براي حال كردن ميآييم مشهد يا براي انجام وظيفه؟!
- براي هر دو، هم وظيفه داريم بيايم ديدن اماممون، هم ميآييم تا كمي از دنيا جدا بشيم و از محضر شون فيض ببريم.
فاطمه دستش را چند بار نشان داد، يعني (صبر كن! اشتباه شده)
- منظورم وظيفه زيارت نبود. منظورم وظيفه ي مومن بود كه #كسب_معرفت الهي است. و يه راهش از طريق توسل و زيارت به ائمه و بزرگان به دست ميآيد ورا ه ديگه اش هم از طريق بحث وتفكر در معارف الهي و بشريه.
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_سی_وچهار
فاطمه-پس اگر موقعيتي برامون پيش بياد كه از طريق بحث و تفكر بتونيم معارفي رو كسب كنيم، بايد به وظيفه مون عمل كنيم، حتي اگر كنار حرم امام رضا باشه! ديگه اگه بتونيم با اين مباحث به كسي هم كمك كنيم، به طريق اولي به وظيفمون عمل كرده ايم.
سميه كمي من من كرد:
- درسته خوب اين كار ممكنه براي تو وظيفه باشه، ولي براي من نباشه
- چرا؟
- چون تو اين قدر به خودت اطمينان داري و چنان قوت و قدرتي داري كه ميتوني روي اطرافيانت حتي اگر افراد منحرفي باشند، تاثير بذاري. ولي من چنين #اطميناني به ايمانم ندارم، ممكنه بيشتر از اينها #متاثر بشم تا اين كه روي اونها تاثير بذارم.
فاطمه- باشه! من هم نمي گم تو به هر آدمي معاشرت كن، حتي آدمهايي كه ممكنه بدي هاشون روي تو تاثير بذاره. ولي من ميگم اين برو بچههاي ما اصلاً جزو اين دسته از آدمها نيستن.
سميه سرش را پايين انداخت. شايد حرفهاي فاطمه را قبول كرده بود. فاطمه با تك انگشتانش ضربههاي آرامي به گونههاي سميه زد:
- كمي سعي كن عزيزم! #سعي_كن_نگاهت_محدودبه_چشم_هايت_نشه. ياد بگير كمي هم با دلت نگاه كني و با عقلت. كمي دل بده به اطرافيانت سميه. كمي دل بده بهشون و بذار برات درد دل كنن. اون وقته كه ميبيني چه دلهاي پاك و روحهاي سبزي اطرافت بودن و تو ازشون غافل بودي.
دستش را كنار كشيد و بلند شد:
- و اما در مورد كساني كه باهات بحث ميكنن، ازت سوال ميكنن. اگه حرفشون حقه، ازشون قبول كن. اگه حق نيست جوابشون رو بده. اگه جوابشون رو بلد نيستي، برو ياد بگير، ولي فرار نكن. فرار راه حل خوبي براي حل اين مشكلات نيست. مواظب دروازه غرور هم باش! ممكنه شيطان از همين دروازه بياد تو.
سميه چشم هايش را پايين انداخت. فاطمه لبخند آسوده اي زد. خيال من هم راحت شد. چقدر ازش خوشم ميآمد.
- حالا ساك و وسايلتون رو بردارين بريم سالن بالا. جمع دختران خوب خدا جَمعه!☺️
فاطمه همه ما رو به دور هم جمع كرد. چه قدر خوشحال شدم از اين كه هم فاطمه را داشتم و هم كنار ثريا بودم. مطمئنم ثريا هم سميه را نمي شناخت كه اين قدر جلوي سميه اخم ميكرد و پشت سر مسخره اش ميكرد. كاش او هم حرفهاي سميه را ميشنيد تا ميفهميد كه چرا سميه نگران است.
با شنيدن صداي عاطفه، فهميدم بچهها دارند از مخابرات ميآيند. از پنجره كه نگاه كردم، اول عاطفه و سميه را ديدم. عاطفه بلند حرف ميزد:
- واي سميه جون! خدا نصيب نكنه كه بياد. كاش اين زبونم لال بود و آدرس اين جا رو نداده بودم. آخه اولش نمي دونستم ميخواد بياد. آخر سر بود كه مامانم گفت مسعود هوس كرده بياد مشهد! واي فكرش رو بكن، من اين جا هم نبايد از دست اين داداش راحت باشم!
عاطفه و سميه رسيده بودند پاي پله كه راحله و فهيمه و فاطمه هم آمدند داخل. پاي عاطفه كه رسيد تو اتاق اول رفت سراغ ثريا:
- به به! عافيت باشه خانم خوابالو! بالاخره خوابيدي يا حموم رفتي؟
ثريا حتي از جايش تكان نخورد:
- راستي با داداشت حرف زدي يا نه عاطفه؟ ميخواستي دعوتش كني بياد. مطمئنم خوش ميگذره!
- نترس به زودي خدمتتون شرفياب ميشن.
راحله و فهيمه هم آمدند توي اتاق. سلام و عليكي كردند و رفتند گوشه اي نشستند. فاطمه رفته بود اتاق تداركات. نفر بعدي من بودم. عاطفه آمد كنارم.
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1