eitaa logo
مَه گُل
663 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
با تعجب نگاهی بهم کردن و فریده زودتر به حرف اومد و گفت: به به هدی خانم! نه اونقدری هم که فکر میکردیم علیه السلام نیستی! نه نگاه خوشم اومد! لبخندی زدم با ژست خاصی گفتم: تازه کجاش رو دیدید! میخوام ببرمتون یه جایی معجونی بدم بخوردین که هوش از سرتون بپره! فریده نیم نگاه ریزی بهم کرد و گفت: نه معلومه کم کم داری اون روت رو هم نشون میدی! بعد با یه حرصی دستش رو زد به زانوش و با حالت تاسف و ذوق(که من واقعا موندم کدوم رو بپذیرم ) ادامه داد: همتون همینطورین! زیر ریش و چادر قایم میشین تا کارتون پیش بره، اما وقتی به خلوت میرین آن کار دیگر می کنید!!! با اینکه از حرفهاش و این همه متلک بهم گفتن ناراحت شدم کمی ابروهام رو کشیدم توی هم، گفتم: صبر کن داداش، یه کم ترمز بگیر! اولا که توی یه کتاب خوندم در هر حالتی همه ی، یه قشر رو با هم جمع نبند، دوما هرچقدر دوست داشتی ما رو متلک بارون کن غمی نیست، ولی جهت اطلاع میگم خدمتتون من یه ویژگی مهمی دارم اونم اینه که از رو نمیرم! دیدم فریده ساکت شد! فکر کردم قلدریم براش جواب داده و به قول گفتنی پشت حریف رو به خاک مالیدم، اما نگو که سکوتش بی حکمت نبود! چون اون شخصی رو دید که من ندیدمش و با برخورد دستش به شونه ام متوجهش شدم! بله متاسفانه مسئول کتابخونه بود که از پشت سر به شونه ام زد و گفت: معلومه که از رو نمیرید! هر چی صبر کردم شاید ساکت بشید دیدم نخیر ظاهراً نمی‌دونید اینجا کتابخونه است،بفرمایید بیرون... لبخند ملیحی روی چهره ی فریده نقش بست! مهسا هم داشت لبش رو می گزید... سه نفری بلند شدیم و اومدیم توی فضای باز کمی خودم رو به فریده نزدیک کردم و گفتم:فریده خانم ما تو رفاقت خنجر رو پشت سر رفیقمون ببینیم دست کم بهش ندایی میدیم! تو همین فضا مهسا داشت می گفت: هما جون به دل نگیر! من که هنوز داشتم با فریده صحبت می کردم و اصلا متوجه این نبودم که مهسا با منه!( آخه واقعا قریب بیست و چند سال من رو به اسم هدی صدا زدن واینکه به این سرعت با تغییر اسمم انس بگیرم برام نامأنوس بود!) در همین حین فریده بدون اینکه نگام کنه با حرفی که زد سنگ روی یخم کرد و دوباره با کنایه گفت: زود پسر خاله شدی! هنوز کو تا رفاقت! ضمنا مهسی جون با شماست سعادت خانم! دیگه خدایش اینهمه تحقیر یکجا به ستوهم آورد با یه حرکت خشن رو به مهسا و با اشاره به فریده گفتم: مهسا جان واقعا چطوری با فریده کنار میایی اییییییش! اینقدر آدم نچسب! روی تفلون هم کم شد والا! فریده که اصلا فکر نمیکرد جلوی خودش صاف صاف به مهسا اینجوری بگم، اخم هاش رفت توی هم اساسی! مهسا خندش گرفت و گفت: نه اینجوری نبینش و بعد لحنش ناراحت شد و ادامه داد: فقط کمی بخاطر اتفاقات اخیر بهم ریخته است! گفتم: عه اینجوریاست! طی یه حرکت که خود فریده هم غافلگیر شد دستم رو انداختم گردنش و گفتم: به قول حشمت فردوس: غصه ی هر اتفاقی رو یه بار باید خورد فریده خانم، نه همه ی عمر! اینکه خدا گاهی وقتا یه آدمایی رو از زندگیمون حذف میکنه، چون حرفایی میشنوه و کارایی رو میبینه که ما نمیشنویم و نمی بینیم! هنوز جمله ام تموم نشده بود که فریده با یه حرکت خیلی سریع.... ادامه دارد... نویسنده: ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👏👏👏با تشکر از همراهان مه گلی که در مسابقه شرکت نمدند👇👇👇
هدایت شده از Amir Reza Khosrozade
سلام جواب تست هوش کاموای شماره ۳ امیررضا خسروزاده از ایلام
هدایت شده از Abediny
سلام ب سه وشش وصله
هدایت شده از -HDIS
سلام صبح تون بخیر فکر میکنم کاموا شماره 3 باشه
گزینه سه
هدایت شده از سلام برحسین فاطمه
3
هدایت شده از صلوات
3
هدایت شده از خادم الزهرا
3
هدایت شده از 🌾
3
هدایت شده از YAZAHRA
3