وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ
إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ آلْأَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ آلْفُقَرَاءِ: فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ، وَ آللّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذلِکَ.
امام (عليه السلام) فرمود:
خداوند سبحان قُوت (و نيازهاى) فقرا را در اموال اغنيا واجب و معين کرده است، ازاين رو هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند مگر به سبب بهره مندى غنى (و ممانعت او از پرداخت حق فقير) و خداى متعال (روز قيامت) دراين باره از آن ها سؤال و بازخواست مى کند.
#حکمت ۳۲۸ نهجالبلاغه
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فصل ششم: حاج آقا روح الله
قسمت دوم
همه اخلاق رجب را بهخوبی میدانستیم. در خانه حق نداشتیم از تظاهرات و انقلاب حرف بزنیم. هر چیزی که ما روی آن دست میگذاشتیم، خط قرمز رجب میشد و مخالفت میکرد. خیلی مراقب حرفهایمان بودیم که شر به پا نشود. امیر با عجله آمد داخل حیاط. چند مرتبه فریاد زد و من را صدا کرد. رجب سرش را از پنجره بیرون برد و با تشر گفت: «چه خبرته؟! چته داد میزنی؟! بیا بالا ببینم چی میگی...» از دیدن رجب جا خورد؛ نمیدانست خانه است. از پلهها بالا آمد و جلوی در نشست. رجب نگاهی به امیر انداخت و گفت: «بیا اینم مامانت! چی میخوای بهش بگی که خونه رو گذاشتی رو سرت؟» طفلک سرش را پایین انداخت و صدایش درنیامد. تا حواس رجب پرت شد، با دست به من اشاره کرد رفتم راهپیمایی، تو هم بیا. از جا بلند شد. تا رجب به خودش بیاید، مثل قرقی از خانه بیرون رفت.
چادرم را سر کردم. مقابل من ایستاد و با عصبانیت گفت: «کجا میخوای بری؟! باز اومدن دنبالت؟! چرا دست از این کارات برنمیداری زن؟! میخوای اسیر دست این ساواکیها بشی به خاک سیاه بشینیم؟!»
- تو رو خدا بذار من برم.
- نمیذارم! بشین تو خونهت!
خودم را انداختم زمین. پاچهی شلوارش را گرفتم و پایش را بوسیدم. اشک امانم نمیداد. بریدهبریده حرفم را زدم: «رجب! بچههام رفتن، تو رو قرآن بذار منم برم! جلوم رو نگیر...» شوکه شد. انتظار نداشت به دست و پایش بیفتم. چند دقیقه به التماسهایم نگاه کرد. پایش را از زیر صورتم کشید کنار و گفت: «برو، دیگه جلوی تو رو نمیشه گرفت.» باورم نمیشد دلش به رحم آمده باشد. بندی که به دست و پایم زده بود با زبانش باز کرد و آزاد شدم. پلهها را دو تا یکی کردم و از خانه بیرون زدم. چادرم را برعکس روی سر انداختم و کفشهایم را لنگه به لنگه پوشیدم. تا خودم را به جمعیت برسانم، چندین مرتبه زمین خوردم و بلند شدم. فرار شاه از مملکت امید مردم را برای پیروزی بیشتر کرد. بعد از خروج شاه از ایران، امام در پیامی فرمودند: «خروج شاه از ایران، اولین مرحله پایان یافتن سلطه جنایتبار پنجاه ساله رژیم پهلوی میباشد که به دنبال مبارزات قهرمانانه ملت ایران صورت گرفته است. من این پیروزی مرحلهای را به ملت تبریک میگویم و بیانیهای خطاب به ملت صادر خواهم کرد. بازگشت من به ایران در اولین فرصتِ مناسب انجام خواهد شد.» پیام امام دهان به دهان بین مردم چرخید و وِلوِلهای به پا کرد.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌷🍃🌷🍃