۱۸ آبان ۱۳۹۹
#صمیمانه
🌴 همه میگویند: روز خوبی داشته باشید
☔️اما من میگویم: روز خوبی را برای خودت خلق کن!😍
💓به فکر اومدن روزهای خوب نباش؛ آنها نخواهند آمد.
به فکر ساختن باش 🧚♀️😎
روزهای خوب را باید ساخت...✌️
آرزو ميكنم بهترين معمار روز قشنگ خودت باشی و خداوند هم بزرگترین حامي💞
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋
۱۸ آبان ۱۳۹۹
ــ🌱رمان
🌱جانم_میرود
🌱قسمت_۵۲
ــ یعنی نمیاد ؟؟
مهیا کیفش را روی دوشش جابه جا کرد
ـــ نه زهرا هرچی نازی میگه انجام میده هر کجا نازی میگه میره اصلا هم عکس العملی به توهینایی که بهش میشه نمیده این دختر خره خر
مریم به مغازه ی اشاره کرد
ـــ بیا بریم اینجا باید برای دخترا مدارس چفیه بخرم
ــــ برا همشون ??خودت بلندشون کن من یکی اصلا نمیتونم
ــــ عقل کل مگه یکی دوتان صدتا چفیه هستن آماده شدن شهاب با حاج آقا مرادی میاد
مهیا لبخند مرموزی زد
ــــ آها بله
بعد سفارش ۱۰۰تا چفیه سفید داد
مریم با شهاب تماس گرفت تا بیاید و سفارشات را تحویل بگیرد
بعد چند دقیقه محسن و شهاب وارد مغازه شدند و سلامی کردن .محسن سرش را پایین انداخت
مریم سلام آرامی کرد و سرش را پایین انداخت
مهیا سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد
ــــ سلام حاج آقا ،خوب هستید
محسن سربه زیر جواب مهیا را داد
شهاب و محسن کیسه هارا بلند کردن و به سمت ماشین بردند مهیا به مریم نزدیک شد
ـــــ میگم مریم سرخ شدی چرا ؟؟
مریم هول کرد و دستی بر روی صورتش کشید
ــــ نه نه من سرخ نشدم
ـــ بله راست میگی من چشام یکم مشکل پیدا کردن
شهاب برگشت و به سمت صاحب مغازه رفت و با او حساب کرد وبه سمت دخترا آمد
ــــ مریم اگه کاری ندارید بیاید برسونمتون
مهیا دست مریم را کشید
ــ نه سید ما کار داریم
نگاهی به مریم انداخت و با ابرو یه اشاره داد
ـــ بریم دیگه مریم جان .ما دیگه رفتیم
مریم دستش را کشید
ــــ وای آرومتر مهیا .چرا دروغ گفتی ما که خریدامون تموم شده با شهاب میرفتیم دیگه
ـــ مری جان من هنوز خرید دارم میخوام چندتا روسری بگیرمو
روی روسری مریم محکم زد
ـــ از اینا
مریم اخمی به مهیا کرد
ـــ دیونه چرا میزنی خب مثل آدم بگو طلق روسری
ـــ همون
وارد مغازه شدند به سلیقه مریم چندتا روسری و طلق و گیره روسری خرید
ــــ خب بریم دیگه
ــــ نه عزیزم الان دیگه هوا تاریکه وقت چیه
ــــ خوابه باشه همینجا میخوابیم
مهیا گونه ی مریم را کشید
ــــ نمک، بامزه،الان وقت شامه باید دعوتم کنی بهم شام بدی
ـــ کارد بخوره اون شکمت بریم
✍🏻 #نویسنده:
فاطمه امیری
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
۱۸ آبان ۱۳۹۹
۱۸ آبان ۱۳۹۹
#دانستنی_ها_و_معماهای_قرآنی
#اسامی_پیامبران_در_قرآن
📌کدام پیامبران اسمشان با عین شروع می شود ؟
حضرت عیسی و عزیر .
📌کدام پیامبران اسمشان با سین شروع میشود ؟
حضرت سلیمان و....
📌کدام پیامبران اسمشان با لام شروع میشود ؟
حضرت لوط و.....
🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
۱۸ آبان ۱۳۹۹
۱۸ آبان ۱۳۹۹
ﭘﯿﺮﺯﻧﻪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺭﻭﺧﻮﻧﻪ ﮔﻔﺖ :
ﻧﻨﻪ ﺟﻮﻥ کرمِ لکهبر ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺎ ﮐُﻠﯽ اِفاﺩﻩ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ 😌
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﻫﻢ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺏ معلومه ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﯾﻦ
ﺍﮔﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻦ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺻﻮﺭﺕ داغونت ﻣﯿﺰﺩﯼ...
ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﻭﺧﻮﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﻫﻮﺍ😂
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋
۱۸ آبان ۱۳۹۹
۱۸ آبان ۱۳۹۹
۱۸ آبان ۱۳۹۹
اموزش مدل بستن روسری 😍😍😍😍
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋
۱۸ آبان ۱۳۹۹
رفته بودم لبنیاتی، دیدم یه دختر اومده با یه سطل!
به فروشنده میگه: آقا یه کیلو شیر گاو بدین
فروشنده گفت: تو این سطلی که آوردی یه کیلو شیر گاو جا نمیشه
دختره خیلی خونسرد گفت: پس لطفا یه کیلو شیر گوسفند بدین! 😐
پیکر مطهر آن فروشنده از جلوی تالار وحدت تشییع خواهد شد😅😁😅
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
۱۸ آبان ۱۳۹۹
۱۸ آبان ۱۳۹۹