نبردهای زندگی
همیشه به نفع قوی ترین ها
پایان نمی پذیرد
بلکه دیر یا زود برد با آن کسی
است که بردن را باور دارد😍
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋
🍀رمان
🍀قبلہ_ی_من
🍀قسمت_ ۲۳
محمد مهدے پناهے باوجود ریش نه چندان ڪوتاه و یقه ے بسته اش، درنظرم امل و عقب مانده نبود!! جذب تیپ و منش عجیبش شدم. ذهنم را به بازے گرفتم و در مدتی ڪم از او شدیدا خوشم آمد. تأهل او باعث شد خودم را به راحتے توجیه ڪنم: "من فقط به دید یه استاد یا پدر دوسش دارم!" اواسط دے ماه، یڪے از هم ڪلاسے هایم ڪه دخترے فوضول و پرشور بود خبر آورد ڪه از خود آقاے پناهے شنیده: نمیخوام بچه ها بفهمن از شیدا جدا شدم!
نمیدانم چرا باشنیدن این خبر خوشحال شدم! میگفت ڪه استاد درحالے ڪه باتلفن صحبت مے ڪرد با ناراحتے این جملات را بیان ڪرده. بعد از آن روز فڪرم حسابے مشغول شد! همه چیز برایم به معناے " محمدمهدے " بود! یڪ مرد مذهبے و بااخلاق ڪه چهره ے معمولے اش از دید من جذاب بود! به مرور به فڪرم دامن زدم و رویاهاے محال را درذهنم ردیف ڪردم، نمے فهمیدم ڪه همراه باچادرم ڪمے حیا را هم ڪنار گذاشتم! در ڪلاس به عقب رفتن مقنعه ام توجهے نمے ڪردم و بعد از فهمیدن ماجراے طلاق از شیدا، از زیبا دیده شدن هم لذت مے بردم! بے اختیار دوست داشتم ڪه ڪمی خودنمایے ڪنم. خیلی خلاصه: دوس داشتم محمدمهدے نگام ڪنه!!"
❀✿
لبهایم را روے هم فشار مے دهم و به اشڪهایم فرصت آزادے مے دهم. لعنت به من و حماقت هجده سالگے! چرا ڪه هرچه ڪلمات را واضح تر ثبت ڪنم، بیشتر از خودم متنفر مے شوم، نمیتوانم جلوے تصویرها را بگیرم! تمام آن روزها مقابل چشمانم رژه مے روند...
❀✿
به بهانه ے درس و تست و معرفے ڪتابهاے ڪنڪور شماره ے استاد را گرفتیم. هربار دنبال یڪ سوال مے گشتم تا از خانه به تلفن همراهش زنگ بزنم و او باجدیت جواب بدهد! بگوید: بله! و من هم با ذوق بگویم: سلام! محیام استاد! مرور زمان ڪلمه ے بله ے پناهے به جانم محیا تبدیل شد! برایم هیچ گاه سوال نشد ڪه چرا مردی ڪه مذهبے است به راحتے به شاگرد جوانش مے گوید: جانم! سرم را به حالت تاسف تڪانے مے دهم وچشمانم را مے بندم...
خاطرات برخلاف خواسته ام دوباره برایم تداعے مے شوند.تنها راه نجات، یادداشت نڪردنشان است!
❀✿
بادست گلویم رامے فشارم و چندبار سرفه میڪنم. باناله روے تخت دراز مے ڪشم و ملافه را تاسینه ام بالا مے ڪشم. به سقف خیره مے شوم و از درد پهلوهایم لب پایینم را مے گزم. سرما آخر به جانم افتاد و باعث شد تا چهار روز به مدرسه نروم! مے توانم به راحتی بگویم: "دلم براے محمدمهدے تنگ شده" با تجسم نگاه هاے جدے ازپشت عینڪش، لبخند ڪجے مے زنم و یڪ بار دیگر سرفه مے ڪنم. تمام وجودم درتب مے سوزد اما روے پیشانے ام دانه هاے درشت عرق سرد نشسته است.
مادرم در حالیڪه یڪ ظرف پلاستیڪے راپراز آب ڪرده، با عجله به اتاقم مے آید و بالاے سرم مے ایستد. موهاے ڪوتاهش ڪمے بهم ریخته و رنگش پریده! امان ازنگرانے هاے بیخودش! دستمال سفید ڪوچڪے را در آب خیس مے ڪند و روے پیشانے اام مے گذارد. بے اراده از سرماے آب ڪه مانند یڪ شوڪ به درونم مے دود، دستهایم را مشت مے ڪنم و بلافاصله بعد از چندلحظه به حالت اول بازمیگردم. مادرم ڪنارم روے تخت مے نشیند و محبتش را درغالب غر برایم میگوید: چقد گفتم لباس گرم بپوش!؟ حرف گوش نڪن باشه؟! قبلا میگفتے ڪاپشن زیر چادر پف میڪنه.خب الان ڪه چادر نمے پوشے! چرا اینقد لج بازے! ببین باخودت چیڪار ڪردے !ازدرستم عقب افتادے!
#نویسنده
#میم_سادات_هاشمے
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
مامانم وقتی یه چیزی از دسش میفته میشکنه میگه خیالتون راحت شد حواسمو پرت کردین افتاد؟
بعد که من میشکنم میگه پس حواست کجاس؟ 😂
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋
”ان الله یحب المقسطین”
خدا عدالت پیشگان را دوست دارد
مائده | ۴۲
.
- مردم را به چشم بنده ی خدا ببین
و میان آنها ، تبعیض قائل مشو...
.
#معشوق_خدا_باش
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
YEKNET.IR - hava_delpazir.mp3
367K
✌️#بمناسبت_ایام_دهه_فجر🇮🇷
⏯ #سرود_انقلابی
🎙هوا دلپذیر شد
✌️ #دهه_فجر
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
امان از دست این مامانا 😁😅♥️
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋
🌸🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🌸🍃
سلام به همه رفقای بامعرفتمون
😍🌹 ولادت حضرت مادر✨❤️ پیشاپیش مبارکتون باشه☺️👏
رفقاااااااا توروز مادر یادتون نره با زنگی📞تلفنی 📱پیامکی⌨ نامه ای 💌کادویی🎁....!!!! مادرومادربزرگ وعمه یاخاله ... 😍 روخوشحال کنیدااااا ☺️🦋 دمتون گرم 😉💪
َ#درضمن! 🧐 حواستون باشه عکس 👆 و بازکنید ماهم تصمیم گرفتیم یه راه ارتباطی پیداکنیم 😍🙃تاعلاقمندان راحت تر بتونن بامادران بزرگوار شهدا ارتباط برقرار کنن.
🌹🌱 یاعلی (ع) مدد التماس دعا رفیق 😉❤️