eitaa logo
مَه گُل
670 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️نماهنگ | تیر خلاص به که می‌خواهند تصویب برجام را به رهبری نسبت دهند... 🔴با دقت ببینید و با قدرت انتشار دهید🔴 📍 رهبر معظم انقلاب: «پس از برجام، نامه‌ای نوشتم و شرایطی را ذکر کردم که در صورت تحقق آنها برجام تصویب بشود؛ حالا اگر این شرایط اجرا و اعمال نشد، وظيفه‌ی رهبری این نیست که بیاید و جلوی برجام را بگیرد؛ لذا برجام رو به اون صورتی که عمل شد هیچ اعتقادی نداشتم و بارها به رئیس جمهور و وزیر خارجه تذکر دادم» https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
Asmaolhosna.mp3
7.04M
🌹🍃اسما حسنی 🌹🍃طاعات و عبادات شما گرامیان، مورد قبول حق تعالی ان شاالله.... https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️مولا علی (ع) در بهترین مکان متولد شد(کعبه) در بهترین روز متولد شد(جمعه) جانشین بهترین پیامبر بود(محمد) همسر بهترین زن دنیا بود(فاطمه) پدر بهترین بچه های دنیا بود(حسن حسین) در بهترین ماه به شهادت رسید (رمضان) در بهترین شب ضربت خورد(اول قدر) در بهترین شب شهید شد(دوم قدر) در بهترین حالت بود که ضربت خورد(نماز) در بهترین حالت نماز بود (سجده) ای بهترین بهترین ها دستمان را بگیر شبتون به خیر https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🌹🍃 ❣وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُه❣ 🌹🍃و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است 🌹🍃الهـی با توکل به اسم اعظمت، روزمان را آغاز می‌کنیم https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
#زندگی_به_سبک_شهدا شهید اصغر اغتنایی زندگینامه 📝 🍃🌹شهید اغتنایی در 14 اردیبهشت 1346 در کرمانشاه دیده به جهان گشود و در تاریخ پنجم مرداد 1367در عملیات مرصاد هنگام مبارزه با منافقین کوردل بر اثر اصابت ترکش به سر به فیض شهادت رسید پیکر مطهرشهید در باغ فردوس اسلام آبادغرب به خاک سپرده شده است . 🖤 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🖤 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زنگ_تفریح 🔴 موضوع : ضیافت افطاری 🌹 کلیپ زیبا ، ارسالی از دانش آموز گلمون سرکار خانم زهرا شعیب 🎒 پایه سوم 🏫 مدرسه‌ شهدای رباط سرخ 🖤 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🖤 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
#زنگ_تفریح 🔴 موضوع : ضیافت افطاری 🌹 کلیپ زیبا ، ارسالی از دانش آموز گلمون سرکار خانم نادیا شاهین فر 🎒 پایه سوم 🏫 مدرسه‌ نرگس خاتون 🖤 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🖤 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیر رضا... امیر رضا... و اشک امان حرف زدن برایم نمی گذاشت.‌‌.. امیر رضا هم صبوری کرد با نوازش های دست هایش گذاشت کمی سبک شوم... کمی که آرام گرفتم گفتم: من امروز هیچ کاری نکردم! هیچ کاری! یعنی نتوانستم از ترس! باورت می شود! همانطور که دستش را روی سرم می کشید با آرامش گفت: سمیه جان طبیعیه خانمم!!! روز اول برای خیلی ها این اتفاق می افتاد! با هق هق ادامه دادم: امروز جنازه ی خانمی را دیدم که هم سن و سال خودم بود ولی رفت! تمام شد، تمام! تکیه داد به دیوار لبخند تلخی زد و گفت: نه عزیزم تازه برایش شروع شد! زندگی با طعم ابد... حرفش را تکرار کردم و گفتم زندگی با طعم ابد! ولی... ولی... امیر رضا هیچی نمی توانیم همراهمان ببریم منظورم مال دنیا نیست، می دانی باید از تمام دوست داشتنی هایمان بگذریم و برویم! با دستش اشکهای صورتم را پاک کرد و خیلی جدی گفت: خوب یک چیزی بردار که بتوانی همراه خودت ببری! چیزهایی را دوست داشته باش که با مُردن نه تنها تمام نشود که دوست داشتنی تر هم بشوند عزیز دلم! خانم خوبم! بعد از داخل جیبش گوشی اش را بیرون آورد با اسپریه ضد عفونی که همراهش بود صفحه اش را تمییز کرد کلیپی را باز کرد و گوشی را داد دستم گفت: نگاه کن! کلیپ، فیلمی از حاج قاسم بود... هنوز داغ غمش روی دلم سنگینی می کرد...بیشتر از دو ماه بود که از شهادتش می گذرد اما هنوز همه مان مبهوت رفتنش هستیم! اولین جملاتش حرفی برای دل من بود برای موقعیتی که من در آن قرار داشتم! واین تنها از خاصیت شهداست که حرفهایشان نه تنها برای زمان خودشان که تا همیشه کاربرد دارد... [ حاج قاسم با تمام اطمینانش گفت: من با تجربه میگویم این را،میزان فرصتی که در بحرانها وجود دارد در فرصتها نیست؛ اما شرطش این است که نترسید، نترسیم و نترسانید... ] حرفهایش خیلی آرامم کرد خیلی... اما هنوز به خاطر ضعف خودم کمی مردد بودم فردا بروم یا نه! امیر رضا خیلی خسته بود و نخواستم بیشتر از این اذیتش کنم بلند شدم و شامش را حاضر کردم، غذایش را که خورد از شدت خستگی روی مبل خوابش برد... من هم با همین دغدغه ها بالاخره خواب رفتم خواب دیدم تنها جلوی غسالخانه ایستاده ام و ترسی عجیب تمام بدن مرا به رعشه انداخته بود داشتم قالب تهی می کردم که از بلندگوهای بهشت زهرا صدای حاج قاسم بلند شد.... من با تجربه می گوییم... نترسید و نترسیم و نترسانیم.... هم زمان با تمام شدن صحبت حاج قاسم با صدای اذان صبح از خواب بلند شدم... چشمهایم به سختی باز می شدند وضو گرفتم نماز صبح را که خواندم حالا مطمئن ترم و گوشیم را برداشتم به مرضیه پیام دادم: من هم امروز می آیم منتظرت هستم... تیک ارسال پیام که می رود کمی دلهره سراغم می آید سعی می کنم خودم را مشغول کنم... دو ساعتی طول میکشد تا مرضیه بیاید دست بکار می شوم و نهار ظهر را آماده می کنم که اگر دیرتر آمدم امیر رضا و بچه ها بدون غذا نمانند. کارهایم که تمام می شود از امیر رضا می خواهم دوباره همان کلیپ را برایم بگذارد... صحبت های حاج قاسم هر بار انرژی تازه ای به انسان می دهد... صدای زنگ گوشیم که بلند می شود از امیر رضا خداحافظی می کنم از چهار چوب در هنوز خارج نشده ام که صدای امیر رضا بلند می شود: هر چه برای خودت بر میداری ما را هم بی نصیب نگذار نفس! لبخندی می زنم و بیرون می آیم... چقدر هوا خوب است..‌. نفس عمیقی می کشم، نزدیک بهار است اما دلها انگار پژمرده! مرضیه از داخل ماشین برایم دست تکان می دهد... سوار ماشین می شوم، از ماجرای دیروز چیزی به رویم نمی آورد! گفتم: بابت دیروز شرمنده ام! آمدم کاری از روی دوشتان بردارم که خودم شدم سربار! لبخندی زد و گفت: این چه حرفی هست که می گویی! برای همه ممکن است پیش بیاید! خوشحالم امروز آمدی می دانی خیلی ها که این صحنه ها را می بینند، جامی زنند و دیگر نمی آیند آن وقت کار برای ما در این شرایط دست تنها سخت می شود! بی مقدمه گفتم: مرضیه تو در این دنیا آرزویی نداری! چشمانش را ریز کرد و با نگاهی متعجب به من گفت: چرااااا! اوه تازه خیلی زیاد... نویسنده: https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
#زنگ_تفریح 🔴 موضوع : ضیافت افطاری 🌹 کلیپ زیبا ، ارسالی از دانش آموز گلمون سرکار خانم شکیبا تقدسی 🎒 پایه سوم 🏫 مدرسه‌ نرگس خاتون 🖤 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🖤 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
‏مامانم دو سه دفعه دیده پسر بچه همسایه تنهاس باهاش رفته دوچرخه سواری، امروز پسره زنگ خونمونو زده گفته خاله میای بریم با بچه ها ته کوچه فوتبال؟ https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه دقیقه در قیامت قسمت بیست و دوم 📌 جوان پشت میز گفت : وقتی اعمال شما بوی ...... بدهد ، پیش خدا ارزشی ندارد . 1⃣ ریا 2⃣ تکبر 3⃣ هر دو مورد گزینه صحیح را به همراه نام و نام خانوادگی تا ساعت ۲۴ روز چهارشنبه به آی دی زیر ارسال کنید . @F_mahdijan https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
🌹🍃روزه تازه بالغ 🌹🍃بسیاری از پدر مادرها به جهت مهربانی و دلسوزی نسبت به فرزند خود نمی‌گذارند فرزندشان روزه بگیرد، در حالی که باید اجازه بدهند فرزندشان روزه بگیرد و غذاهای مقوی به او بدهند، اگر روزه برایش ضرر داشت، نگذارند روزه بگیرد. لازم به ذکر است که برای تکلیف سه شرط است: بلوغ، عقل و قدرت. اگر این شرایط را هرکس داشته باشد باید به تکلیف شرعی خود عمل کند و اگر یکی از آنها را نداشته باشد تکلیفی ندارد. 📚توضیح المسائل مراجع جلد ۱ صفحه ۹۵۶
#زنگ_تفریح 🔴 موضوع : ضیافت افطاری (کمک مؤمنانه) 🌹 کلیپ زیبا ، ارسالی از دانش آموز گلمون سرکار خانم مریم یاوری 🏫 مدرسه‌ شهید داوود فیضی 🖤 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🖤 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5985345851088701858.mp3
8.97M
« پدر »🍀🍀🍀 🎤🎤🎤محمود کیانی https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
با قیافه ی خیلی جدی ادامه داد: ببین سمیه جان مثلا بخواهم چند تا از مهم ترین هایش را بگوییم: شوهر! ازدواج! ماه عسل! نی نی گوگولی مگولی! و من همینطور خیره نگاهش می کردم! دیدم کوتاه نمی آید! همین طور پیش برود تا دیدن نوه و نتیجه را هم می گوید! گفتم: مرضیه اذیت نکن آخه الان وقت شوخی کردن هست در این شرایط!!! لبخندی زد و گفت: خانم خوشگله انسان بدون آرزو که دیگر انسان نیست! این داشتن آرزو هست که امید به زنده بودن و زندگی کردن به آدم می دهد! با حالت سوالی پرسیدم: زنده بودن!؟ پس چرا داریم متناقض عمل می کنیم! میرویم جایی که زنده بودنمان را به خطر می اندازد! جایی که شاید باعث شود زندگیمان را از ما بگیرد! با قاطعیت گفت: سمیه اشتباه نکن! من فقط برای زنده ماندن هست که دارم می آیم اینجا! همه ی آدم ها بدون استثنا زنده بودن را دوست دارند می دانی چرا! و بدون اینکه منتظر جواب من شود ادامه داد: چون خود خدا این ویژگی فطری را در وجودمان قرار داده! حس جاودانه بودن! نامیرا بودن.... و خوب راه حلش را هم صریح در قرآن گفته برای زنده ماندن تا ابد حتی با وجود فانی بودن دنیا تنها راهش شهادت هست... گفتم: قبول ولی از بیماری کرونا بمیریم که شهید نمی شویم! نگاه معنا داری بهم کرد و گفت: اول اینکه شهادت یعنی برای خدا رفتن! دوما اینکه برای شهید شدن راهی به جز مثل شهدا بودن نیست به نظرت شهدا در این موقعیت امروز ما بودند چکار می کردند؟! گفتم: حرفت درست! ولی ما انسانیم اصلا قبول! یعنی تو واقعا از رفتن نمی ترسی؟! نفس عمیقی کشید و لحظه ای سکوت کرد بعد گفت: چراااخوب می ترسم! و یکدفعه لبخندی نشست روی لبش و ادامه داد البته فکر کنم طبیعی هست! خوب یک بیماری ناشناخته است دیگر! ولی... پریدم وسط صحبتش گفتم: پس چطور دیروز اینقدر راحت آن جنازه ها را غسل دادین! با خودت نگفتی بیماری که با این سرعت منتشر می شود به بدنت منتقل شود؟ گوشه ی لبش را گزید بعد گفت: سمیه تا خدا نخواهد برگی از درخت روی زمین نمی افتد این یک واقیعت هست! اما خدا عقل هم داده! من دیروز بی گدار که به آب نزدم! دیدی که تمام پروتکل ها را رعایت کردم مثل همه ی بچه های که آنجا بودند! و این یعنی خدایا من عقلانی رفتار می کنم اما وظیفه ام را به خاطر ترس رها نمی کنم... اگر ما هم بترسیم که می شود ایتالیا! می شود کامیون، کامیون جنازه هایی که باید از شهر دور شوند! خودت ببین چه اوضاعی می شود! سمیه می دانی ترس همیشه هست اما مهم این است که باعث انگیزه بشود نه اینکه انگیزه ی آدم را بگیرد و منفعلش کند! چرا دروغ دیروز خودم قبل از اینکه ماسک را روی صورتم بزنم ترس شدیدی در دلم بود اما وقتی ماسک را روی صورتم زدم یکدفعه یاد عملیات خیبر افتادم که دشمن شیمیایی زد! و بعد کمی مکث کرد...‌ نگاهم کرد و ادامه داد: با خودم فکر کردم اگر آن روز رزمنده ها از سلاح های شیمیایی که چیزی در موردش نمی دانستند و مثل این بیماری ناشناخته بود می ترسیدند و دیگر ادامه نمی دادند چه می شد! غیر از این بود دشمن ضعفمان را می فهمید و ما در جنگ شکست می خوردیم! تازه آن وقت این شروع ماجرا بود! دیگر هر چه توان داشتند می گذاشتند روی انواع سلاح های شیمیایشان تا ما را از پا در بیاورند!!! ولی رزمنده ها نترسیدند! نمی دانم شاید بعضی هایشان هم ترسیدن ولی بر ترسشان غلبه کردند و مبارزه را ادامه دادند که نتیجه اش پیروزی برای ما شد! با حرفهای مرضیه یاد حرفهای حاج قاسم افتادم شرطش این است که نترسیم... اینقدر محو صحبت های مرضیه شده بودم که متوجه مسیر نبودم نگاه کردم دیدم رسیدیم... در دلم خدا، خدا می کردم امروز جنازه ای نباشد... نگرانی ام این بود مثل دیروز کم بیاورم... هنوز چهره ی آن خانم جوان در ذهنم بود... پیاده شدیم و به سمت غسالخانه راه افتادیم... نویسنده: https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋