eitaa logo
مَه گُل
657 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیکی به پـــدر و مــادر؛ داستانی است که تو آن را می نویسی وفرزندانت آن را برایت حکایت می کنند، پس خوب بنویس.. ❤️شبتون به خیر همراهان مه گل❤️ https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❤️بسم الله الرحمن الرحیم 🌸🍃سلام به اعضای خوب کانال مه‌گل 🌸🍃امروزتون بی‌نظیرتر از همیشه 🌸🍃تنها چیزی که "شخصیت" هر انسان را عوض می‌کند سختی‌های زندگیست . سعی کن در سختی ها "انسان بمانی"🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
#زندگی_به_سبک_شهدا شهید ناصر صفاری زندگینامه 📝 شهید صفاری سوم خرداد ۱۳۴۸، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش احمد و مادرش، زهرا نام داشت. تا سوم راهنمایی درس خواند. بسیجی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و یکم دی ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش آر پی جی شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است. برادرش سعید نیز شهید شده است.🌹🍃 🌻 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#زنگ_تفریح 🔴 موضوع : رأی اولی ها 🌹 کلیپ زیبا ، ارسالی از دانش آموز گلمون سرکار خانم یاسمن فیضی 🏫 مدرسه‌ شهید داوود فیضی 🌻 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
از یه طرف حرفهای مهدی فکرم رو درگیر کرده بود، از یه طرف ذوق و شوق رفتن به حوزه عجیب با دلم بازی میکرد... مهدی راست می گفت باید خیلی روی اخلاق خودم کار میکردم! به خودم کلی وعده و وعید دادم که برم حوزه چه تغییراتی کنم و یک تحول اساسی درون خودم بوجود بیارم.... مشغول وعده دادن به خودم بودم که با باز کردن در و دیدن بابام همه چی آنی از ذهنم پاک شد‌... به حساب خودم، خوشحال اومدم بپرم توی بغلش و قدر دانی کنم از اجازه دادنش که احساس کردم یه جوری داره نگام میکنه!!! با حالتی که بیشتر شبیه تاسف بود گفت: آخه پسر تو کی میخوای آدم بشی؟! متعجب از اینکه چرا باید در بدو ورودم بابام چنین حرفی بزنه! گفتم: چرا بابا مگه من چکار کردم!؟ با حرص گفت: خودت رو توی آیینه دیدی! تازه دو هزاریم افتاد که من از یه دعوای درست و حسابی دارم میام، ناخودآگاه لبخند نشست روی لبم و گفتم: آهان!!! یه نفر به آقا مهدی توهین کرد منم طاقت نیاوردم رفتم جلو و ازش دفاع کردم... بابام سری تکون داد و با حالتی خاص گفت: خدا آخر عاقبت ما رو ختم بخیر کنه! فک کنم منظورش از این دعا با وجود داشتن پسری مثل من بود! بهر حال دیگه چیزی نگفت و منم پیگیر نشدم که دوباره بحثمون بالا نگیره و یه وقت پشیمون بشه از حوزه رفتن من! رفتم سراغ مدارکم و با یه حال وصف نشدنی مشغول آماده کردنشون شدم.... با خودم فکر میکردم پام به حوزه برسه زندگیم زیر و رو میشه... احساس میکردم به توفیق سربازی امام زمان (عج) لحظه به لحظه نزدیکتر میشم.‌‌‌.. حس عجیبی داشتم که زبانم از گفتن و وصف کردنش قاصر بود... زمان به سختی جان کندن گذشت تا صبح شد... برعکس بابام که ساکت بود و حرفی نمیزد، مادرم قرآن رو آماده کرده بود و با یه لبخند مهربون از زیر قرآن ردم کرد و با دعای قشنگش بدرقه ام کرد.... آقا مهدی جلوی در ایستاده بود و منتظرم بود... سوار ماشین که شدیم بابت دیروز خجالت کشیدم اما نه من به روی خودم آوردم، نه مهدی! تا رسیدن به حوزه خیلی حرفی بینمون رد و بدل نشد! نمیدونم شاید شیخ مهدی ترجیح میداد خودم خیلی چیزها رو ببینم تا اینکه بخواد خودش برام توضیح بده..... بالاخره رسیدیم... محو فضای دلچسب داخل حوزه شده بودم..‌. از کاشی کاری هاش گرفته تا حوض آب وسط حیاط که دور تا دورش درخت بود... حجره هایی که کنار هم قرار داشت و کلی حرفهای خاص راجع بشون شنیده بودم.... توی همین حال و هوا بودم که حاج آقای جوان خوش وجه ایی که عمامه ی مشکیش گویای این بود از سادات هست، جلومون ایستاد و خیلی گرم با آقا مهدی حال و احوال کرد... مهدی در حالی که دستش آویزون گردن همون حاج آقا بود رو به من کرد و گفت: مرتضی جان، آقا سید هادی از خوبان روزگارمونه، از اونایی که باید دو دستی بهشون چسبید... هنوز درست با سید هادی آشنا نشده بودم که حاج آقای دیگه ای که چهره اش هم نور بالا میزد و با صدای ظریفی که اصلا به قیافه اش نمیخورد کنارمون رسید و ایستاد، دستهاش رو باز کرد به سمت مهدی و گفت: به به حاج آقا مهدی! از این طرفها! کجایی مومن؟! نیستی، نمی بینیمت! خیلی برام عجیب بود چرا سید هادی فرصتی به مهدی نداد تا جواب بده! بعد هم خیلی صریح و جدی برگشت گفت:.... ادامه دارد.... نویسنده: https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
ارسالی از سرکار خانم اکبری مقدم 🌻 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻓﻘﺎ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﺩﺭﻩ ... ﺩﯾﺪﻡ ﯾﮑﯽ ﺑﻐﻞ ﺗﺨﺘﺶ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎﺵ ﺗﻮ ﮔﭽﻪ ... ﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻖ ﻣﺎ ﻓﺤﺶ ﻣﯿﺪﻩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﻫﻮﺵ ﻣﯿﺮﻩ ﺍﺯ ﺭﻓﯿﻘﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﭼﺸﻪ؟ ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺭﻩ ﻓﺤﺶ ﻣﯿﺪﻩ؟! ﮔﻔﺖ ﻭﺍﻻ ﻣﺎ ﺷﺐ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﻮﺗﻮﺭﺵ ﭼﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺷﺖ ... ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﺎ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺩﺭﻩ ﺍﯾﻨﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺎ!!!😐😐😜😂 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋
⁉️سوال: وقتی درباره دیگران صحبت می‌کنیم، چه سخنی غیبت محسوب می‌شود؟ 💬 جواب: غیبت آن است که در غیاب مسلمان، با قصد مذمت و ایراد نقص بر او، عیب مخفی و پوشیده‌ی او را نقل کنند.