📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈صد و چهارم ✨
-من نمیخوام اذیتت کنم،نمیخوام ناراحت باشی😒💓 وگرنه جز تو هیچکس نیست که دلم بخواد تو اون مواقع کنارم باشه.❤️😕
-من میخوام تو سختی ها کنارت باشم.اینکه ازم پنهان میکنی اذیتم میکنه.😒
مدت طولانی ساکت بود و فکر میکرد.بعد لبخند زد و گفت:
_باشه،خودت خواستی ها.😊💞
چهار ماه گذشت...
دخترهام پنج ماهشون بود.مدتی بود که وحید سه روز کامل خونه نمیومد،دو روز میومد،بعد دوباره سه روز نبود.😔دو روزی هم که میومد بعد ساعت کاری میومد.من هیچ وقت از کارش و حتی مأموریت هاش #نمیپرسیدم.چون میدونستم #نمیتونه توضیح بده و از اینکه نتونه به سؤالهای من جواب بده اذیت میشه.ولی متوجه میشدم که مثلا الان شرایط کارش خیلی سخت تر شده.اینجور مواقع بسته به حال وحید یا #تنهاش میذاشتم تا مسائلشو حل کنه یا بیشتر بهش #محبت میکردم تا کمتر بهش فکر کنه.تشخیص اینکه کدوم حالت رو لازم داره هم سخت نبود،از نگاهش معلوم بود.☺️
وقتی که نبود چند بار خانمی👩🏻😈 با من تماس گرفت و میگفت وحید پیش منه و من همسرش هستم.از زندگی ما برو بیرون... 😳😥
اوایل فقط بهش میگفتم به همسرم #اعتماد دارم و حرفهاتو باور نمیکنم...زود قطع میکردم.من به وحید اعتماد داشتم.
اما بعد از چند بار تماس گرفتن به حرفهاش گوش میدادم ببینم حرف حسابش چیه و دقیقا چی میخواد.ولی بازهم باور نمیکردم.چند روز بعد عکس فرستاد.📸عکسهایی که وحید کنار یه خانم چادری بود.😨حجاب خانمه مثل من نبود،ولی بد هم نبود، محجبه محسوب میشد.تو عکس خیلی به هم نزدیک بودن.😨وحید هیچ وقت به یه خانم نامحرم اونقدر نزدیک نمیشد. ولی عکس بود و #اعتمادنکردم.
اونقدر برام بی ارزش و بی اهمیت بود که حتی نبردم به یه متخصص نشان بدم بفهمم واقعی هست یا ساختگی.😊👌
بازهم اون خانم تماس گرفت.گفت:
_حالا که دیدی باور کردی؟😏
گفتم:
_من چیزی ندیدم.😊
تعجب کرد و گفت:
_اون عکسها برات نیومده؟!!!😳😠
-یه عکسهایی اومد.ولی آدم عاقل با عکس زندگیشو بهم نمیریزه.😎☝️
به وحید هم چیزی از تماس ها و عکسها نمیگفتم.
دو روز بعد یه فیلم📽 فرستادن....
تو فیلم تصویر و صدای وحید خیلی واضح بود.اون خانم هم خیلی واضح بود.همون خانم محجبه بود ولی تو فیلم حجابش خیلی کمتر بود.اون خانم به وحید ابراز علاقه میکرد،وحید هم لبخند میزد....
حالم خیلی بد شد.😥خیلی گریه کردم.😭نماز خوندم.بعد از نماز سر سجاده فکر کردم.بهتره زود #قضاوت نکنم..😣😭
ولی آخه مگه جایی برای قضاوت دیگه ای هم مونده؟دیگه چه فکری میشه کرد آخه؟ باز به خودم تشر زدم،الان ذهن تو درگیر یه چیزه و ناراحتیت اجازه نمیده به چیز دیگه ای فکر کنی.
گیج بودم.دوباره #نماز خوندم.ولی آروم نشدم. دوباره #نماز خوندم ولی بازهم آروم نشدم.نماز حضرت فاطمه(س) خوندم.به حضرت #متوسل شدم،گفتم کمکم کنید.بعد نماز تمام افکار منفی رو ریختم دور ولی چیز دیگه ای هم به ذهنم نمیرسید....
صدای بچه ها بلند شد.رفتم سراغشون ولی فکرم همش پیش وحید بود.😣💭
با وحید تماس گرفتم که صداش آرومم کنه.گفت:
_جایی هستم،نمیتونم صحبت کنم.
بعد زود قطع کرد.اما صدای خانمی از اون طرف میومد،گفتم بیاد خب که چی مثلا.
فردای اون روز دوباره اون خانم تماس گرفت. گفت:
_حالا باور کردی؟وحید دیگه تو رو نمیخواد. دیروز هم که باهاش تماس گرفتی و گفت نمیتونه باهات صحبت کنه با من بوده.😏😈
خیلی ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم. گفتم:
_اسمت چیه؟😒😢
خندید و گفت:
_از وحید بپرس.😏😈
با خونسردی گفتم:
_باشه.پس دیگه مزاحم نشو تا از آقا وحید بپرسم.😌
تعجب کرد.😳خیلی جا خورد.😧منم از خونسردی خودم خوشم اومد و قطع کردم.
گفتم
💖بدترین حالت اینه که واقعیت داشته باشه، دیگه بدتر از این که نیست.حتی اگه واقعیت هم داشته باشه نمیخوام کسی که از نظر #روحی بهم میریزه #من باشم.😎💖
سعی کردم به خاطرات خوبم با وحید فکر کنم. همه ی زندگی من با وحید خوب بود.
💭یاد پنج سال انتظارش برای پیدا کردن من افتادم.
💭یک سالی که برای ازدواج با من صبر کرده بود.
نه..وحید آدمی نیست که همچین کاری کنه...
من همسر بدی براش نبودم.وحید هم آدمی نیست که محبت های منو نادیده بگیره..ولی اون فیلم....😊😥
دو روز گذشت و فکر من مشغول بود....
ادامه دارد...
*چقدر زود همه چیز برایمان عادی میشود‼*
یادتان رفته موقع کرونا راه کربلا بسته بود و چقدر دلمان شکسته شد...
قبل آن هم همینطور کربلا برایمان عادی شده بود انگار میخواستیم سفر تفریحی برویم انگار نه انگار داریم به کربلا یعنی سرزمین بلا و مصیبت های اهلبیت میرویم انگار فراموشمان شده بود که هزار سال راه کربلا اینطور باز نبوده و قدر نمیدانستیم😔
*🔺️خلاصه راه بسته شد تا کمی به خود بیاییم...*
حالا نیز همینطور است یک تلنگری است برای شیعیان همانطور که امام حسین به یکی از محبینشان در عالم رویا فرمودند:
*👈راه کربلا را باز کردیم تا بیایید برای فرج فرزندم دعا کنید*
ولی ما چه میکنیم همیشه به دنبال حوائج خود بوده ایم غافلیم که فرج امام زمان فرج خود ماست...
*آری زندگی بدون امام هم برایمان عادی شده😭*
*❌این ماجراهای سیاسی عراق شاید تلنگری باشد که عهد خود را دوباره با امام حسین علیه السلام تجدید کنیم و بگوییم حسین جان نگذار راه کربلا را بر ما ببندند و ما نیز قول میدهیم در صورت تشرف به کربلا، تمام قدمهایمان را نذر ظهور فرزند غریبت امام مهدی میکنیم😭*
اللهم عجل لولیک الفرج
#قسمهای_دروغ #رفاقت_با_دروغگو
⛔️ قسمهای دروغین
😟 یکی از آفتهای رایج در بازار امروز قسمهای دروغی هست که معمولاً فروشندهها میخورن تا مشتری رو وادار به خرید جنسشون کنن؛ نه قسم دروغ بخورید و نه گول قسمهای دروغ این افراد را. قسم راست خوردن هم کراهت داره، قسم دروغ که واویلاست! در روایت هست که خداوند از کسی که جنسش رو با قسم خوردن (ولو قسم راست) میفروشه بدش میاد!
⛔️ معاشرت با دروغگو
🦋امام سجّاد (علیهالسلام): «إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْكَذَّابِ فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَةِ السَّرَابِ؛ يُقَرِّبُ لَكَ الْبَعِيدَ وَ يُبَاعِدُ لَكَ الْقَرِيب».
❌ بهشدّت از رفاقت با آدم دروغگو پرهیز کن؛ چون رفیق دروغگو مثل سرابه؛ دور رو برات نزدیک و نزدیک رو، دور نشون میده [و تو رو دچار اشتباه در تصمیمگیری میکنه!]
الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج۲ ؛ ص۳۷۶
🤷🏻♂ یکی از مشکلات ما اینه که بدون هیچ ملاک و معیاری با بعضیا رفیق میشیم؛ انشاءالله یه وقتی به صورت مفصّل پیرامون ملاکهای رفیق خوب و تستهای رفاقت صحبت میکنیم.
🔰 اینجا به یکی از ملاکهای رفیق خوب اشاره میکنیم که خلاصش اینه:
«آدم دروغگو به درد رفاقت نمیخوره!»
رفیق دروغگو بیش از اونکه به آدم نفع برسونه؛ بهش ضربههای جبرانناپذیری میزنه؛ بعضی از این ضربهها رو انشاءالله در پستهای بعدی باهم مرور خواهیم کرد..✌️
#خاطرات_اولین_اربعین
#قسمت_هفتم
گاهی باید در سکوت محض محو عشق شد و ذره ذره طعمش را با حس چشید درست مثل زیر ایوان طلایی نجف...
شب اربعین بود خیلی از جامونده های کربلا توی حرم آقا ذکر و دعا داشتن ولی در مجموع خلوت بود چون خیلی ها کربلا بودن...
داشتم با خودم فکر میکردم باید برای رفتن به کربلا از نجف گذشت!
براستی که تاریخ هم چنین بود
مظلومیت علی(ع) کربلا را رقم زد!
اگرعلت این مظلومیت را نفهمیم
ماجرای کربلا را نخواهیم فهمید!
و چه بسا از یاران حسین جابمانیم!
دل کندن از حرم برام سخت بود ولی دیگه خیلی دیر شده بود باید می رفتم
رسیدم هتل همسرم خیلی نگران شده بود گفت: دیگه خواستی حرم بری با هم بریم...
متعجب گفتم: چرا!
گفت: رفتم پایین قبله را بپرسم چند نفر دیگه ایرانی هم بودن گفتن حواستون باشه دو سه روز پیش یه نفر با اسلحه جلوی صحن آقا چند نفر به رگبار بسته...
درست توجیح شدم ولی نمی دونم چرا ذره ای احساس ترس نکردم بر عکس مسیر کربلا...
اون موقع واقعا امنیت مثل این سالها نبود و چنین اتفاقاتی طبیعی بود...
می خواستیم روز اربعین بریم سمت کربلا که به توصیه ی زائرهای دیگه گفتن دو سه روز صبر کنید
از شدت ازدحام مطمئنا نمی تونید درست استفاده کنید چون من سفر اولم بود همسرم هم گفت بهتر بمونیم تا کربلا بتونی به حرم برسی ...
سه روز نجف موندیم من چون غذای عراقی با سیستم معده ام کنار نمیومد خیلی مشکل غذا خوردن داشتم بنده خدا همسرم کلی گشت تا یه قالب پنیر پیدا کرد تا من از گرسنگی به شهادت نائل نشم!
با همون یه قالب پنیر سه روز رو سر کردم هر چند که اونجا از شوق زیارت گرسنگی و تشنگی فقط بر لذت بخش تر شدن لحظاتت می افزاید و ماندگارترش می کند...
دیگه کم کم نجف داشت شلوغ میشد زائرهای کربلا داشتن بر می گشتند و ما تازه راهی کربلا شده بودیم...
توی نجف با یه پیرمرد و پیرزن همراه شدیم قرار شد که با هم بریم سمت کربلا...
دوتایی با یه عشقی بلند شده بودن از ایران اومده بودن ...
تازه پیاده روی رو رفته بودن دوباره برگشته بودن نجف حالا می خواستن باز برن کربلا که از اونجا بر گردن ایران...
ماجراها داشتیم با هم...
نویسنده :#سیده_زهرا_بهادر
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویری جدید از مراسم پیادهروی
#اربعین 1401