📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈صد و دهم ✨
گفت:
_خداروشکر تو سالمی.اگه بلایی سر تو میومد من مرده بودم.😢❤️
عاشقانه نگاهش کردم و گفتم:
_اگه تیرش بهت میخورد...😨😭
حتی نمیتونستم بهش فکر کنم.دوباره سرمو گذاشتم روی پاش و گریه میکردم.هر دو مون آروم گریه میکردیم.
خیلی گذشت...
در اتاق رو میزدن.صدای مادروحید اومد گفت:
_وحید،زهرا،حالتون خوبه؟😢
صداش بغض داشت...
سرمو آوردم بالا،به وحید نگاه کردم.به من نگاه میکرد.خیلی خوشحال شدم.لبخند روی لبم نشست.گفتم:
_مامان نگران ماست.جواب بده.😊😢
وحید گفت:
_زهرا خیلی دوست دارم..خیلی.😍😢
لبخند عمیقی زدم و گفتم:
_ما بیشتر.☺️😢
وحید هم لبخند زد.مامان دوباره صدامون کرد. صدامو صاف کردم و گفتم:
_مامان جان، ما خوبیم.☺️
به وحید نگاه کردم و گفتم:
_ #خداروشکر که ما خوبیم،سالمیم.☺️✨
وحید گفت:
_ #خداروشکر.☺️😢
گفتم:
_شما واقعا خیلی مردی.مهربان، عاقل،عاشق، وظیفه شناس، مسئول،باغیرت،قوی،محکم هرچی بگم کمه....😇
بعد با شیطنت گفتم:
_ولی دو تا عیب بزرگ داری.😌✌️
وحید سؤالی نگاهم کرد.گفتم:
_خوش قیافه و خوش تیپی.😎
وحید فقط نگاهم کرد.گفتم:
_آخ..یادم رفت.😇
-چی رو؟😳
-باید برای بهار یه کم کاراته بازی میکردم.☺️👊
به خودم اشاره کردم و گفتم:
_قبلنا خوش سلیقه تر بودی.😌
وحید لبخند زد.😊😒بالبخند گفتم:
_حالا این دفعه چون خیلی پشیمونی میبخشمت. ولی اگه یه بار دیگه تکرار کنی حسابتو میرسم. فهمیدی؟😠😇
گفت:
_از قبل میدونستی؟😒
-آره.😊
-از کی؟😒😳
-یه هفته ای هست.😊
-چرا تا حالا نگفتی؟😔
-وحید به من نگاه کن.☺️
با مکث سرشو آورد بالا و به من نگاه کرد.😓👀
-من بهت اعتماد داشتم و دارم.مطمئنم اگه مجبور نبودی اینکارو نمیکردی.☺️☝️
خیلی جدی گفت:
_زهرا،من هیچ وقت به هیچ زنی جز تو فکر نکردم،نمیکنم و نخواهم کرد.😐✋
منم جدی گفتم:
_دروغ نشه.😕😁
-باور نمیکنی؟😳
-پس مامان و خواهرات چی؟ به اونا فکر نمیکنی یا زن نیستن؟😉😁
خندید.😁دلم خیلی آروم شد.ولی خنده ش زود تموم شد.سرشو انداخت پایین.گفت:
_زهرا،من شرمنده م...😞😓
-من بهت افتخار میکنم..خیلی..☺️😍وحید وقتی کارت رو درست انجام بدی بعضی ها دشمنت میشن.چون بعضی ها دشمنی میکنن پس نباید کارت رو درست انجام بدی؟ یا از اینکه کارت رو درست انجام دادی باید شرمنده باشی؟..اونی که باید شرمنده باشه شما نیستی.😌شما باید سرتو بالا بگیری که جلوی نامردها کوتاه نمیای.
-....زینب...😓😣
-زینب سادات #امتحان_سختیه برای ما.ما کنار هم میتونیم سختی ها رو تحمل کنیم..وحید وقتی شما کنارم باشی نبودن همه رو میتونم تحمل کنم.😊❤️
-زهرا تو همه ی زندگی من هستی.خداروشکر تو سالمی.❤️😔
یک ساعت به اذان صبح بود....
با هم ✨نمازشب🌌✨ خوندیم و از خدا #تشکر کردیم و ازش خواستیم...
ادامه دارد...
#احکام
🏴 زیارت از محدودۀ اطراف حرم
🔷س: در ایام اربعین به علت ازدحام شدید، ورود به حرم حسینی و گاهی بین الحرمین بسیار دشوار و برای برخی ناممکن است، و گاهی موجب اذیت دیگران میشود. در این شرایط آیا خواندن زیارت از محدودۀ اطراف حرم کافی است؟
✅ج: در فرض مذکور کفایت می کند.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
ـ🍃🌸🍃🌸
ـ🌸🍃🌸 ﷽
ـ🍃🌸
ـ🌸 #معنی_غیبت
❓غیبت یعنی چی؟ آیا هر حرفی که پشت سر دیگران گفته بشه، حرامه؟
👈 غیبت یعنی «پُشتسر کسی (البته مسلمان باشه) عیبی رو بگی که اگه بشنوه، ناراحت مىشه. اينحرف هم بهقصد عیبجویی گفته بشه، نه خیرخواهی و مصلحت و...».
📚 دستور اسلام برای غیبتنکردن بهخاطر حفظ آبروی دیگرانه.
🔰 بنابراین اگه:
1️⃣ کسی اصلاً آبرو نداره و کار خلافی رو جلوی چشم همه انجام میده و براش هم مهم نیست که دیگران بفهمن.
2️⃣ طرف آبرو داره؛ اما فلان کارش رو همه فهمیدن و دیگه گفتنش باعث ریختهشدن آبروش نمیشه.
3️⃣ مسئله آنقدر مهمه که ارزش ریختن آبروی دیگران رو داره،؛ مثلاً کسی برای تحقیق ازدواج اومده، اگه آبروداری کنیم، این بنده خدا تا آخر عمر گرفتار میشه.
4️⃣ کسی که ظلمی بهمون کرده و اگه توی دادگاه شهادت ندیم، حقمون رو نمیده.
5️⃣ خوبیهای دیگران رو پشتسرش بگیم و باعث اعتبار و آبروی طرف بشیم.
🔵 👈 خلاصه اگه دلیل منطقی یا شرعی داشته باشیم که نشون بده فایده این غیبت از بدیش بیشتره، دیگه غیبت نیست.
⭕️ نکته: بعضی چیزها دیگه غیبت نیست، اما حرامه؛ مثلاً اگه عیب کسی رو جلوی روش بگی، چون ناراحت میشه، گناه کردی؛ یا اگه کسی از اینکه پشت سرش خوبیش رو بگی، ناراحت میشه. این غیبت نیست، اما چون ناراحت شده، گناه کردی.
⭕️ نکته: غیبت مال جاییه که طرف اون عیب رو داره؛ اما اگه در واقعیت، اون عیب رو نداشته باشه، میشه «تهمت» که خودش گناه خیلی بزرگیه.
🔺 پرسمان احکام و اسلام کوئست.
⬅️ احکام به زبان خیلی ساده
🌸
🍃🌸 @ahkam_yar
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
#خاطرات_اولین_اربعین
#قسمت_نهم
خیلی نگران شدیم جلومون یه سری ماشین دیگه ایستاده بودن و شبیه یه ترافیک سنگین بود اما با این تفاوت وسط بیابون نه یه بزرگراه یا خیابون!
ده دقیقه ایی صبر کردیم ولی هیچ ماشینی حرکت نمی کرد!
کم کم راننده ها پیاده شدن ببینن چه خبره!
نیم ساعتی گذشت باز هیچ خبری نشد!
راننده ی ماشین ما کلافه شد دست و پا شکسته گفت: منتظر بشینید من برم جلو ببینم چه خبره!
رفتن همانا نیم ساعت گذشت و هنوز نیامده بود!
اکثر ماشین ها عرب زبان بودن و بومی همون منطقه!
تک و توکی زائر بین مسافرها دیده می شد تقریبا همه ی سرنشین ها از ماشین پیاده شده بودن و بیابون پر شده بود از آدم...
خیلی نگران شده بودم یه استرس عجیبی گرفته بودم همسرم هم نگران بود بخاطر ما اما چیزی نمی گفت!
اینکه راه را بسته باشند!
اینکه منطقه نا امن بود!
با زن و بچه وسط بیابان ...
همممون مستأصل و متحیر ایستاده بودیم که ببینیم چی میشه!
توی دلم آشوب بود مدام ترس نرسیدن به شش گوشه را داشتم...
کلی با آقام حسین (ع) صحبت کردم توی لحظاتی که اصلا معلوم نبود قصه چیه!
بیابون بود و ترس!
وسرنوشتی که مشخص نبود!
غم حرم و حرامی را تداعی می کرد!
لحظاتی که فقط دلت می خواست اشک بریزی...
از غم بی بی رقیه و ترس بی کسی و غربت....
از دل بی قرار حسین(ع) آنگاه که خانواده اش میان انبوهی از حرامزاده ها تنها بودند و او جان می داد...
میان همین افکار در هیاهوی جمعیت رها شده در دل بیابان دست التماس دلم... هنوز نرسیده به حرم دخیل دست های عباس شد....
جمله ای گفتم که خودم شرمنده ی بیانش شدم...
آقا جان ما مهمان شمایم...
اینجا غریبیم...
هنوز حرفم دلم تمام نشده بود عباس که راننده ی ماشین ما بود با چهره ای نگران از دور پیداش شد!
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
مداحی_آنلاین_زیارت_امام_با_پای_پیاده.mp3
2.71M
زیارت امام با پای پیاده از روی محبت
🎤 آیت الله مجتهدی تهرانی
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈 صد و یازدهم ✨
با هم ✨نمازشب🌌✨ خوندیم و از خدا #تشکر کردیم و ازش خواستیم بهمون #صبر بده.👌
یک هفته بعد از اون روز وحید گفت:
_بهار اطلاعات مهمی داره ولی با شرط حاضر به همکاری شده.😑
منتظر بود من چیزی بگم.گفتم:
_به من مربوط میشه که داری میگی؟🙁
-گفته اول میخواد با تو صحبت کنه.😐
-با من چکار داره؟😟
-نمیدونم.😕
-مجبورم؟😟
-نه،اگه نمیخوای یه جور دیگه ازش حرف
میکشم.😠✋
-باشه.هروقت بگی میام.😊
-پس آماده شو.😊
تو راهرو کنار وحید راه میرفتم... پشت دری ایستاد و گفت:
_شاید بخواد از نظر روحی اذیتت کنه.میتونی مثل همیشه صبور باشی؟😊
-خیالت راحت.😍
میخواست درو باز کنه گفتم:
_وحید☺️
نگاهم کرد.
-میشه کسی حرفهای ما رو نشنوه؟😅
-نه،شاید چیز مهمی بگه.😎☝️
-اگه چیز مهمی گفت خودم بهت میگم،باشه؟😅🙈
یه کم نگاهم کرد بعد گفت:
_یه کاریش میکنم.😉
بهار روی صندلی پشت میز نشسته بود.وقتی منو دید به احترام من بلند شد...
تعجب کردم.😟یه کم ایستاده نگاهش کردم.خودشم از حرکت خودش تعجب کرده بود.😅لبخند زدم و گفتم:
_بفرمایید.😊
لبخندی زد و نشست...
دقیقا به چشمهاش نگاه میکردم.اونم همینطور. گفت:
_تو شخصیتی داری که آدم ناخواسته بهت احترام میذاره.😕
بالبخند گفتم:
_برای اینکه بهم احترام بذاری خواستی بیام اینجا؟😊
لبخندی زد و گفت:
_جواب سؤالمو میخوام.😐
تمام مدت بالبخند نگاهش میکردم.
-سؤالت چی بود؟😟
-تو هم عاقلی،هم عاشق،هم اعتماد به نفس بالایی داری،هم زیبایی،هم حجاب داری، هم خیلی مهربانی،هم قاطع و سرسخت،هم صبوری،هم سریع... چه جوری؟😧🙁
دقیق تر نگاهش کردم.واقعا براش سؤال بود. گفتم:
_چرا پیدا کردن این جواب اینقدر برات
مهمه؟🤔
-خیلی دلم میخواست منم مثل تو باشم ولی نتونستم همه اینارو باهم جمع کنم.🙁
-تو خدا رو قبول داری؟😊💖
-نه.😕
- #حضورخدا برای من خیلی پر رنگه.مهمترین کسی که تو زندگیم دارم خداست.👌هرکاری میکنم تا ازم #راضی باشه.هرکاری بهم میگه سعی میکنم انجام بدم.مثلا خدا به من گفته با کسی که بهت زور میگه محکم و قاطع برخورد کن.بهار اون روز زورگو بود،منم #محکم و #قاطع برخورد کردم.خدا به من گفته با کسی که ازت سؤال داره با مهربانی جواب بده.بهار الان سؤال داره.تا وقتی فقط سؤال داره #بامهربانی جواب میدم.
-از کجا میدونی الان خدا ازت چی میخواد؟🙄
-وقتی کسی رو #خوب_میشناسی خیلی راحت میتونی از نگاهش بفهمی الان چی میخواد بگه،چکار میخواد بکنه.درسته؟😊
با اشاره سر تأیید کرد.😔
-برای اینکه خدا رو خوب بشناسی باید اخلاق خدا دستت باشه.مثلا بدونی خدا گفته با هر آدمی که باهات برخورد کرد با شرایطی که داره چطور باهاش رفتار کنی.یا تو موقعیتی که برات پیش میاد چکار کنی.😊
با شیطنت نگاهم کرد و گفت:
_مهمترین فرد زندگیت خدائه یا وحید؟😏
بالبخند نگاهش کردم و گفتم:
_بهار الان دیگه سؤال نداره، شیطنت داره.😊☝️
لبخندی زد که یعنی مچمو گرفتی.😅به چشمهاش نگاه کردم و جدی گفتم:
_مهمترین فرد زندگی من #خداست. #وحید رو هم چون #عاشق خداست دوست دارم.وگرنه وحید با تمام خصوصیات اخلاقی و ظاهری خوبی که داره اگه خدا نداشته باشه من عاشقش نمیشم.😊
-چرا وقتی فهمیدی من و وحید ازدواج کردیم ناراحت نشدی؟😟😕
بالبخند نگاهش کردم.
-اولش ناراحت شدم...
مکث کردم و بعد گفتم:
_هیچ وقت از وحید نپرسیدم چرا اینکارو کردی.ولی چون میشناسمش میدونم چرا اینکارو کرده.😏
-چرا؟😟
-وحید بخاطر منافعی که یقینا #شخصی_نبوده مجبور شده تو محیطی باشه که خوشایندش نبوده.احتمال داده گناهی مرتکب بشه،هر چند کوچیک، مثلا حتی نگاه،ترجیح داده با تو محرم بشه که #گناه انجام نده.😎☝️
-خب میتونسته تو اون فضا نباشه.😕
-گفتم که حتما #مجبور بوده.👌
-میتونسته نگاه نکنه.🙄
-بعضی گناه ها #فکریه.☝️
-یعنی برات مهم نیست شوهرت بهت خیانت کرده؟😧😳
-خیانت یعنی اینکه چیزی برات مهم باشه،طرف مقابلت هم بدونه برات مهمه ولی عمدا خلاف چیزی که برات مهمه رفتار کنه.تو رابطه ی من و وحید #خدا مهمه.اگه #گناه میکرد #خیانت کرده بود.اینکه هر کاری،هر چند خلاف میلش، که مطمئنم خلاف میلش بوده، انجام داده تا به چیزی که برای منم مهمه خیانت نکنه،برام ارزش داره.من کاری با مردهای #هرزه_وبوالهوس ندارم.من درمورد وحید خودم حرف میزنم..اتفاقا بعد اون قضیه وحید برای من #عزیزتر هم
شده.👌
-یعنی اگه دوباره اینکارو انجام..😳
نذاشتم حرفشو ادامه بده....
ادامه دارد...
#احکام
‼️ سجده در مقابل قبور ائمه و امام زادگان (علیهم السلام)
🔷س: آیا سجده در مقابل قبور ائمه و امام زادگان و کلیه ی بقاع متبرّکه جایز است؟
✅ج: سجده برای غیر خدا، حرام است؛ ولی اگر سجده ی شکر خداوند متعال باشد، اشکال ندارد، البته نباید به گونه ای باشد که سوژه و بهانه به دست دشمنان شیعه بدهد.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#نماز_شب
🔸کسی كه نماز شب خوانده است؛ در دنيا در کار خود موفّق میشود و در قيامت، نورانيّت و درخشندگی خيرهكنندهای پيدا میكند.
او در صف محشر جلو میرود تا به صف انبياء میرسد و آنجا مقام محمود است، در چنان موقعيّتی اهل محشر به او غبطه میخورند.
🔸نماز شب، نعمتی است از جانب خدای سبحان که عزّت و ابهّت نمازگزار را نزد مردم افزایش میدهد.
🔸برخی تصوّر میکنند نعم الهی منحصر در مادّیات است، در صورتی که از نعمتهای اصلی و مهمِّ خداوند که محبوب اولیای الهی است، میتوان به کسب توفیق نماز شب اشاره کرد.
🔸 پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
دو رکعت نماز در شب پیش من از دنیا و آنچه در آن است محبوبتر است.
📚 وسائل الشّيعة، ج۸، ص۱۵۶
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم🦋