eitaa logo
مَه گُل
663 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 با توکل به نام الله 🌸دلتون شاداز غم ها آزاد 🌷خانه اميدتون آباد 🌷زندگی تون بر وفق مراد 🌷 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌷و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌷بسم الله الرحمن الرحیم 🌷الهی به امیدتو ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
اربعین روز دعا بهر ظهور مهدی(عجل‌الله تعالی) است.
مداحی آنلاین - مال توییم حسین جان.mp3
3.02M
مال تواییم حسین جان 🎤حجت الاسلام انصاریان
🏴 تغییر نذر 🔷س: نذر کردم در صورت قبولی در دانشگاه در روز اربعین امام حسین(ع) غذای نذری بدهم. آیا می توانم به جای غذا معادل هزینه آن را به نیازمندان کمک کنم؟ ✅ج: اگر صيغه مخصوص نذر را ـ كه در رساله‌هاى عمليه ذكر شده است ـ نخوانده‌ايد، عمل به آن لازم نيست و مى‌توانيد تغيير دهيد ولى چنانچه صيغه نذر را خوانده باشيد، بايد بر طبق آن عمل كنيد. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نان شکلاتی 🍞 مواد لازم برای تهیه خمیر: 3لیوان آرد سفید 3قاشق ماست 3قاشق شکر 3قاشق شیر خشک یک قاشق مایه خمیر یک قاشق چایخوری بکینگ پودر ربع لیوان روغن مایع یک لیوان آب گرم که گرماش دست رو نسوزانه 💢 بعد از مخلوط کردن مواد با یک قاشق با دست خمیر رو ورز میدیم به شکلی که خمیر هواگیری کنه یعنی به شکل تازدن به داخل نمیدونم میتونید متوجه منظورم بشید یا خیر. در نانها مقدار آرد و آب حدودیه و بستگی به سنگینی یا سبکیه آرد داره .هرموقع دیدید خمیر خوب منسجم شد و دیگه به کاسه نمیچسبید و خمیر حاصله چسبناک نبود که به دست بچسبه کار خمیر تمامه البته باید توجه کرد خمیر باید چسبندگی داشته باشه و زیاد آرد نزنیم که خیلی سنگین بشه .خمیر رو با چند قطره روغن آغشته میکنیم و روی ظرف رو میپوشانیم و برای 1/5ساعت میگذاریم جای گرم که تخمیر بشه و حجم خمیر دو برابر بشه نکات ومراحل : بعد از ور اومدن خمیر گلوله گلوله از خمیر لقمه برمیداریم و داخلش رو بنا به میلتون با پنیر خامه ای خصوصا لبنه یا گردو دارچین پر میکنیم و لقمه ها رو مثل چونه نون کوچک میبندیم و کنار هم در پیرکسی که تهش رو کره چرب کردیم میچینیم .بعد ده دقیقه زمان میدیم که لقمه ها ور بیان و بعد با برس تخم مرغ مالشون کرده و کنجد و سیاه دانه میپاشیم .بعد در فر گرم در دمای 180به مدت حدودا 25 دقیقه طبخ میکنیم . بعد از پخت وقتی کمی از حرارت افتاد در صورت تمایل میتونید روش رو شیره یا عسل بدید و شیرین میل کنید و می تونید بدون شیرینی میل کنید ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
چندین بار این صدا اومد که ناچار راننده مجبور شد وسط بزرگراه روی پل ماشین رو نگه داره ببینه چی شده! پیاده که شد، دید ای واااای ساک ها و کوله پشتی هایی که بسته بود روی باربند به دلیل سرعت زیاد افتاده بودن! ساک ما که پر از کنسرو بود کمی جا به جا شده بود با ساک هایی که زیر ساک ما بودن ولی اتفاقی براشون نیفتاده بود!(و به قول همسرم اگر ساک ما می افتاد بی هیچ شک و شائبه ایی با این بار کنسروی که داخلش بود ماشین پشت سریمون رو متلاشی می کرد😅) نکته ی جالبش اینجا بود که هر چهار تا کوله پشتیه ، چهار تا پسر جووون که پشت سر ما بودند افتاده بود پایین! حالا هر چی با نور گوشی نگاه میکردن پیدا نمیشد آخه پرت شده بودن از پل پایین! حالا میخواستن به عربی به راننده بفهمونن که کلی وسیله ی مهم داخل کوله هاشون بود! عربی حرف زدن اونها من رو به زندگی امیدوار کرد فرض کنید با حالت عصبانی و لهجه ی عربی به راننده میگفتن سوئیچ ، ماشین ، لا موجود! راننده که نمیدونست اینها چی میگن فقط معذرت خواهی میکرد! یکیشون بعد از چند دقیقه انگار یک کلمه مهم پیدا کرده بود گفت: سوئیچ سیاره لا موجود! ولی فایده ای نداشت🤣 راننده هم فقط معذرت خواهی میکرد که کوله ها افتادن! هیچی دیگه نهایتا بعد از یک ساعت گشتن و چیزی پیدا نکردن بقیه بار و بندیل رو محکم کردن و چون وسط جاده نمیشد ایستاد راه افتادیم! حالا این بندگان خدا پشت سر ما داشتن تحلیل میکردن که چرا فقط کوله پشتی ماچهارتا افتاده! اولش که خوب کمی عصبانی بودن اما کمتر از ده دقیقه فضاشون جالب شد! چون خیلی بلند صحبت میکردن ما هم کاملا میشنیدیم و هراز گاهی همسرم دلداریشون میداد! یکشون به اون یکی می گفت : آخه من نمی فهمم خمیر دندون فلان قیمتی با کفش کتونی چهارصد هزار تومنی رو من چرا باید با خودم بیارم بعد تازه چی، پام نکنم‌بذارم داخل کوله پشتی!😩 اون یکی می گفت: بچه ها به نظرتون چرا فقط کوله های ما افتاده؟! یه نفر دیگشون گفت: حتما حکمتی بوده!🤔 کناریش گفت: نه بابا فکر کنم چون ما مجرد بودیم خدا خواسته درس عبرت بشه برامون بقیه که متاهل بودن هیچ کدوم ساک و کوله اش تکون نخورد😆 یک نفر دیگه گفت: نه اخوی یه بررسی کنی از اول سفر پیاده رویمون تا اینجا علتش رو می فهمی! جا داشت امام حسین خودمون رو از روی پل بندازه پایین😎🤣 با حرفهاشون کل فضای ماشین پر از صدای خنده شد و این مناعت طبعشون رو نشون میداد... اینها همینطور که مشغول بررسی کردن و علت یابیشون بودن و این ماجرا ادامه داشت و دیگه شبیه لطیفه براشون شده بود و هر کدوم چیزی می گفتن، حدودا یک ساعتی گذشته بود که یکدفعه یه صدای وحشتناکی با شدت بیشتری اومد و ماشین به شدت تکون خورد! همون لحظه ماشین ایستاد! حالا دقیق یادم نیست ماشین ما زده بود به ماشین جلویی یا یه ماشین از عقب زد به ماشین ما! فرص کنید دو تا راننده ی عرب زبان، با هیبت عربی با هم تصادف کنن😱😲 جوری بلند بلند با هممون لهجه ی عربی با هم نمیدونم دعوا میکردن یا حرف میزدن که واقعا خانم ها که هیچ آقایون داخل ماشین هم نگران شدن! نهایتا با پادر میونی، فارسی ، عربی آقایون داخل ماشین ، شماره بهم دادن که خسارت همدیگه رو بپردازن! و ما دوباره راه افتادیم اما حالا راننده کاملا عصبانی و با سرعت نور مسیر رو می رفت! دیگه آقایون پشت سرمون بحثشون از کوله خارج شده بود و می گفتن: جونمون رو دریابیم با این وضعیت😶 نیم ساعتی گذشته بود که یه ساختمون توی تاریکی بیابون نورش هویدا کنار جاده دیده میشد که ظاهرا موکب بود. با دیدن این موکب آقایی که جلو، کنار راننده بود اومد وسط ماشین و گفت: این بنده خدا داره خواب میره، الان دیگه اعصاب هم نداره اگر جونتون رو دوست دارین و موافقین داخل این موکب بخوابیم تا نماز صبح... هیچ کس مخالفت نکرد و همه ترجیح دادن یه شب دیرتر برسن ولی برسن! رفتیم داخل موکب که... ادامه دارد...
رفتیم داخل موکب که استراحت کنیم... فضای بزرگی بود که خانم ها از آقایون کاملا جدا بودند، پر از پتو و بالش ، تعداد کمی زائر داخل بود ، چون تقریبا نصفه شب بود چند تا خادم خانم سریعتر از ما اومدن و تشک و پتو رو پهن کردن که ما چند نفر استراحت کنیم.... با دیدنشون آدم در مقابل این عظمت روحی احساس خجالت می کرد واقعا... حس خیلی خوبی داشت که قرار بود بعد از چند شب مثل آدم درست بخوابیم ، مثل آدم بخوابیم که نه ! در واقع مثل جنازه بیهوش بشیم 🙃 و دقیقا همین اتفاق افتاد و من با محمد حسین و عارفه زهرا کمتر از ثانیه ای خواب رفتیم... با صدای اذان صبح بلند شدم ، چون تونسته بودم راحت استراحت کنم احساس میکردم زندگی بهم تزریق کردند! نگاهم به بچه ها که راحت خوابیده بودن افتاد به خودم نهیب زدم: اگر اینهمه عجله نکرده بودی و کمی بین راه استراحت می کردیم و کمی به فکر شاد کردن دل امامت بودی تا دل خودت، شاید الان هنوز توی کربلا بودیم! شاید نماز صبح رو بین الحرمین می خوندیم.... نفس عمیقی رها میشه توی فضا و به خودم یادآوری می کنم: هنوز فرصت جبران هست، سفر کربلا رو باید توی ذهن بچه ها شیرین ترین سفر کنم... اینطوری دل امامم هم شاید از من راضی میشد... با همین حال بلند شدم وضو گرفتم و نمازم را خوندم بعد رفتم بیرون که ببینم قراره چکار کنیم حالا همه بیدار شده بودند و مهیا اما راننده هنوز خواب😶 هوای دم صبح وسط بیابون خیلی دلپذیر بود و نسیم خنکی می وزید... چند قدمی توی بیابون راه رفتم و آروم توی ذهنم زمزمه میشد .... نسیمی جانفزا می آید... بوی ‌کربُ بلا می آید... توی همین حال و هوا بودم که کم کم خانم های عرب خادم هم دست بکار شده اند و نان محلی می پختند خیلی صحنه ی قشنگی بود... بساط صبحانه که اصلا به شکلی بود که وضع روحی هر فردی رو به اعلی ترین درجه ی دوپامین می رسوند (دوپامین هورمونیه توی بدن که مسئول سطح انرژی و شادیه،هر چی بیشتر ترشح بشه انرژی و انگیزه بیشتر😇 ) داخل سینی های گرد استیل که برای زائرها می آوردن هر چی که فکر کنید بود ! از انواع مربا و حلوا و تخم مرغ و پنیر و شیر گرفته تا فلافل و زیتون و پرتقال و خلاصه معنی اینکه هر چه داشتند در طبق اخلاص گذاشتند رو خوب میشد دید و حس کرد... دیگه محمد حسین و عارفه زهرا هم بیدار شده بودند و الحمدالله چون استراحت کرده بودند خیلی سر حال بودن ... صبحانه هر کدوم یه دونه تخم مرغ محلی با یه نون تازه و داغ براشون آماده کردم ... دیدن تکاپوی خادم ها که تلاش میکردن و سنگ تموم می گذاشتن برای بچه ها جالب و جذاب بود! فکر میکنم ساعت شش، یا هفت صبح بالاخره راه افتادیم و سه چهار ساعت بعد مرز چزابه رسیدیم... از مرز که رد میشدیم تمام سرباز ها و پاسدارها که اونجا بودن با یه حالت خاص و عرض ارادت از زائرها استقبال میکردن و می گفتن شما زائراهای حسین(ع) بودید... اما شاید درست تر این بود آنها مقرب تر بودند به آقایمان حسین(ع) ! به قول یکی از اساتید خوبمون که می گفت: درست شبیه «ایمان» که درجات و مراتبش، باهم فرق می‌کنند؛ مقام عزاداران حسین علیه‌السلام نیز، باهم مساوی نیست! هر چه عزادار؛ ـ مقامِ امام، ـ رابطه‌ی خودش با امام، ـ علّت قیام امام، و نقش عزاداری در تحکیم ارتباط او با امام را بیشتر بشناسد؛ مقامش در نگاه خدا بالاتر، و میزان نزدیکی و قُرب او به امام حسین علیه‌السلام بیشتر خواهد بود.... درست مثل همین سربازها و موکب دارانی که دور از کربلا اما نزدیک و مقرب امام حسین(ع) بودند.... مطلبی که من در این سفر هر چند به سختی اما خوب درک کردم و به این نتیجه رسیدم و در نهایت میدانستم باید👇 پایان این سفر، آغازی باشد برای شروعی دوباره.... والعاقبه للمتقین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال و هوای امروز ظهر کربلای معلی میلیون‌ها زائر حسینی در روز اربعین، عشق و ارادت خود را به این امام ابراز می‌کنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا