#خورشت_لوبیا_سفید
لوبیا سفید یک لیوان
گوشت خورشتے ۵۰۰ گرم
پیاز یک عدد بزرگ
گوجه فرنگے متوسط ۲ عدد
رب گوجه فرنگے دو.ق.غ
فلفل دلمه اے نصف یک عدد ڪوچیک
اول پیازو نگینے خرد ڪنید تو روغن تفت بدین تا سبک بشه بهش ادویه( زرد چوبه،پاپریڪا.فلفل قرمز.پودر سیر.پودر دارچین.ادوےه ے خورشتے) بزنیدو ڪمے تفت بدین طلایے شد گوشتها را میریزیم وتفت میدیم و اجازه میدیم آبش ڪشیده بشه و گوشتها سرخ بشن
گوجه هارو از قبل پوست بگیرین یا رنده ڪنید خوب تفت بدین آبش ڪه ڪشیده شد ڪمے روغن بریزید و تفت دهید ڪمے زردچوبه بزنید و و دو ق.غ رب گوجه اضافه ڪنید و و فلفل دلمه اے خرد شده را نیز اضافه میڪنیم و تفت داده
و سپس لوبیا هارو ڪه از قبل خیس دادین و نیم پز ڪردین رو بهش اضافه ڪنین و تفت میدیم و در نهایت به گوشتمون اضافه میڪنیم و نمک میریزیم و بعد اب اضافه میڪنیم اول شعله زیاد باشه تا جوش بیاد بعد شعله رو ڪم ڪنین و بزارین اروم اروم بپزه و جا بیفته.
براے چاشنے این غذا یا ڪمے غوره یا ابغوره میتونید استفاده ڪنید میتونید یه مقدار از سیب زمینے رو جدا سرخ ڪنید و روش بریزید
💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✍🏻 انتشار دستخط امام خامنهای بر تصویر #شهید_محسن_وزوایی
🕊شهیدمحسن وزوایی:
اگرنتوانستید
جنازه ام رابہ عقب بیاورید
آنرا بروی مین های دشمن بیندازید
تاجنازه من
ڪمکے به اسلام کرده باشد
🕊شهادت۱۳۶۱/۲/۱۰
عملیات بیت المقدس
🌹شهید وزوایی: خطرناک ترین آفت نفوذ خطوط انحرافی در خط امام است
♦️محسن وزوایی به تاریخ 8 مرداد 39 در نظام آباد تهران متولد شد. محسن پس از اخذ مدرک دیپلم در کنکور شرکت کرد و نفر سوم کنکور ریاضی فیزیک شدو وی سال 1355 در دانشگاه صنعتی شریف در حالی تحصیلاتش را ادامه میداد رتبه اول شیمی دانشگاه صنعتی شریف، مشغول به تحصیل شد.
♦️وی اولین دانشجویانی بود که در تسخیر سفارت آمریکا پس از پیروزی انقلاب نقش داشت و با آغاز جنگ وارد جبهه دیگری علیه مبارزه با کفر شد.
♦️حسن سال 60 فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر از لشگر 27 محمد رسول الله (ص) را بر عهده داشت و با تشکیل تیپ 10 سیدالشهدا(ع) فرماندهی این تیپ را برعهده گرفت و سرانجام در 10 اردیبهشت سال 61 در حالی که 22 سال داشت به شهادت رسید.
🌹این شهید والا مقام در بخشی از وصیت نامه اش می نویسد:
«امت ما باید بداند از بزرگترین خطراتی که انقلاب را تهدید می کند، آفت نفوذ خطوط انحرافی در خط اصلی انقلاب، یعنی"خط امام" است. پس امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید.»
شهید #محسن_وزوایی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
💐💐💐💐💐💐💐
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت چهارم
راوی: خواهر شهید
احمد در خانه ما واقعا نمونه بود.
همه او را دوست داشتند.
همه خانواده اهل نماز و تقوا بودند.
لذا احمد هم از همین دوران به مسائل عبادی و معنوی به خصوص نماز توجه ویژه داشت
او مانند همه نوجوان ها با بچه ها بازی می کرد، درس می خواند، در کارهای خانه کمک می کرد..
اما هرچه بزرگ تر می شد به رفتار و اخلاقی که اسلام تأیید کرده و احمد از بزرگتر ها می شنید با دقت عمل می کرد.
مثلا ، وقتی به مدرسه می رفت تا می توانست به همکلاسی هایی که از لحاظ مالی مشکل داشتند کمک می کرد.
یادم هست وقتی در خانه غذای خیلی خوب و مفصلی درست می کردیم و همه آماده خوردن می شدیم احمد جلو نمی آمد!!
می گفت: توی این محل خیلی از مردم اصلا نمی توانند چنین غذایی تهیه کنند. مردم حتی برای تهیهی غذای معمولی دچار مشکل هستند، حالا ما...
برای همین اگر سر سفره هم می آمد با اکراه غذا می خورد.
برای بچه ای در قد و قواره او این حرف ها خیلی زود بود. اصلا بیشتر بچه ها درسن دبستان به این مسائل فکر نمی کنند.
اما احمد واقعا از بینش صحیحی که در مسجد و پای منبر ها پیدا کرده بود این حرف ها را میزد.
برای همین می گویم اولین جرقه های کمال در همین ایام در وجود او زده شد.
رفته رفته هر چه بزرگتر می شد رشد و کمال و معنویت او بالا رفت تا جایی که دیگر ما نتوانستیم به گرد پای او برسیم!
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید
#احمد_علی_نیری
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
☀️زنانی که روسری از سر برمی دارند و به آرمانهای انقلاب اسلامی، امام و شهدا پشت می کنند و کشف حجاب می کنند و آتش بیار معرکه میشوند و انقلاب زنان فواحش را رقم می زنند، این خاطره را چندین بار بخوانند
🔆 زنگ عبرت:
🔴امنیت اتفاقی نیست ...دوباره بخوانید ...
✍ متن سخنرانى ناديه مراد، دختر كرد عراقی و برنده جایزه نوبل صلح ۲۰۱۸، كه سه سال تمام غنيمتِ داعش بود!
👈 نام شان داعش بود، آمده بودند ما را به جهنم ببرند و خود شان سر راه به بهشت بروند!
👈 دعوت نامه شان در دست چپ شان بود و با انگشت شهادتین دست راست، آسمان را نشان می دادند!
👈 مادرم برای ... شرعی بسیار پیر بود و طعم حوریان بهشتی را نمی داد، او را کشتند، خواهر کوچکم را همچون برهای تازه نگه داشتند. او باکره بود! همچون مریم، کمی معصوم تر، کمی کردتر، همچون آب زلال!
👈 خواهرم باید زن امیر الاکبر می شد!
خدا شاهد بود، ما تفنگ نداشتیم، سرود "خوایه وه ته ن" می خواندیم!
👈 خدا شاهد بود ما گلدان ها را آب می دادیم، گلها را گل می دادیم!
👈 خدا شاهد بود آمدند پدرم را به دو قسمت نامساوی تقسیم کردند؛ سرش را برای وطن جاگذاشتند و بدنش را زیر خاک دفن کردند که نفت شود!
👈 خدا شاهد بود برادر کوچکم را لخت زیر آفتاب نگه داشتند و به او شهادتین یاد می دادند؛ باید می گفت الله بزرگتر است!
▪️ خدا شاهد بود او از فرط عطش و بی آبی جان داد!
👈 خدا شاهد بود سیاه بودند، مردانی از سرزمین حجر و آتش و ما زبان شان را نمی فهمیدیم، اما رفتار شان را...!
👈 غولهایی بزرگ با مغزهای کوچک، باورهای سخت! نام شان عقرب، ملخ، سوسمار بود! لشکری از لجن و پشم و اعتقادهای خشک و نابودگر!
👈 آن ها آمدند، آرزوهای من را کشتند، آن ها من را غنیمت صدا می زدند!
👈 آن زمان دیگر نادیا نبودم، آن روز دختری بودم با روحی زخمی که از نفس هایم خون میچکید، آن روز هیولای ظریفی بودم که با جهان قطع رابطه کرده بودم، در من انسان مرده بود و لاشه ای بودم که حتی مومیایی هزار ساله اش ارزش نداشت، آن روز مرگی بودم در روحی!
👈 بعد از آن زنی می مرد، زنی حامله می شد، زنی خودکشی می کرد، زنی خودسوزی... زنی هزار رکعت نماز جبر می خواند!
👈 بعد از آن زنانی، از رنج حامله شده بودند، زنانی فقط یک تقویم می شناختند: روز اول تجاوز، روزهای بعد از آن عذاب!
👈 بعد از آن، تاریخ به دو دوره تقسیم شد: قبل از فاجعه ی سیاه - بعد از فاجعه ی سیاه!
👈 بعد از آن زنان فقط یک خیابان را سر راست بلد بودند، خیابان منتهی به بیمارستان بیماران روانی!
👈 بعد از آن زنان فقط یک آواز می خواندند: "ای مرگ کجایی؟ زندگی مرا کشت".
👈 بعد از آن زنان تابوت بودند و کودکان در شکم شان مردگان هزار ساله!
👈 بعد از آن زنان مجسمه ای بودند که وسط شهر برای عبرت تاریخ نصب شده بودند!
👈 آن روز هوا گرم بود، خدا شاهد بود، مردی آمد، من را کشت و باز آرزو می کرد تا دوباره زنده شوم....
✊🏻 اگر نبود قدرت باز دارندگی ایران...
✊🏻 واگر نبود فداکاری مدافعان باغیرت حرم ...
✊🏻اگرمدافعان حرم نبودند و برای حفظ حرمت حرم بی بی زینب(س) از دردانه های خود نمی گذشتند ، امروز بسیاری از سه ساله ها و رقیه های ما بدست یزیدیان داعشی ، ذبح می شدند
✊🏻 و خصوصا ..اگر سردار دلها سردار سلیمانی که سر این افعی (داعش) را در سوریه و عراق بکوبد و نابودش کند، چه بسا خدای نکرده این بلاها سر ایران و ایرانی هم می آمد.
👈اما...قرارمان این نبود ..راه شهدا خیلی خلوت هست .. مینویسم تا ..یادم نرود..تمام اقتدار میهنم را از شما دارم....این روزها بیشتر از همیشه...شرمنده نگاه منتظرتان هستیم... نگاهی که گویا فریاد میزند.خونمان را با ..سازش
به دشمن نفروشید.
👈تبلیغات دشمن کاری میکنه که مردم،
پیامبران رو دیوانه ...
و ساحر، یوسف رو متهم،....
و امام علی علیه السلام رو واجب القتل ... و امام حسین علیه السلام رو شورشی بدونن!
ناصر کاوه
التماس کمی بصیرت..... مواظب باشید ....گول نخورید...
الهی🤲،حق امام وشهداء به خصوص شهدای مدافع حرم برماحلال بگردان
🌸 شادی ارواح طیبه شهدا، خصوصا مدافعان حرم صلوات.
✊🏻🇮🇷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
التماس دعای فرج وتفکر وشهادت
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـــعـرفــی_شـهــدا
شهید علی اکبر اینانلو
نام پدر: حسن
تاریخ تولد: 1-9-1343 شمسی
محل تولد: البرز - کرج
تاریخ شهادت : 22-1-1362 شمسی
گلزارشهدا: بی بی سکینه
شهریار - صفادشت
تهران
پیکر پاک شهید علی اکبر اینانلو بعد از 29 سال همزمان با سالروز شهادت حضرت جواد الائمه در شهر کرج تشییع شد.
🌷 #وصـــیــت_نـامــه
خواهرش می گفت چونکه جنازه اش نیست پس شهید حساب نمی شود. خواب دیدم یک مشت استخوان آوردند و می گویند حالا دفنش کنید شهید است.
پدر و مادر گرامی از شما می خواهم که مرا ببخشید و از شما می خواهم که بر سر قبر من گریه نکرده و عزاداری نکنید.پدر و مادرم از شما تشکر می کنم که چه رنج هایی متحمل شده اید و الان که به جبهه آمده ام ودر راه خدا می خواهم بجنگم و اگر شهادت نصیب ما شود که بهتر و از شما برادران و خواهران می خواهم که دنباله رو خط امام باشید و حافظ خون شهدا.
شهید شمع محفل تاریخ است.شهادت مرگ سرخ محمد و آل علی است و شهید یعنی شاهد.شهید هرگز نمیمیرد و شهید زنده است و خون شهید به زمین نمیریزد،و خون شهید قطره قطره بلکه هزاران قطره بلکه به دریای بیکران خون تبدیل شود و بر پیکر اجتماع وارد می گردد.
والسلام
علی اکبر اینانلو
شهید #علی_اکبر_اینانلو
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت پنجم
راوری: دکتر محسن نوری، «استاد دانشگاه شهید بهشتی»
توی محله از بچگی باهم بودیم.
در دوران دبستان حال و هوای احمد با همه فرق داشت. رفتارش خیلی معنوی بود
احمد یکی از بهترین دوستان من بود، همیشه نون و پنیر خوشمزه ای با خودش به مدرسه می آورد هیچ وقت هم تنها نمی خورد! به ما تعارف می کرد و منو بقیه دوستان کمکش می کردیم
رفتار و برخورد احمد برای همه ما الگو بود
همیشه باهم بودیم
می گفت:
بیا تو راه مدرسه سوره های کوچک قران را بخوانیم. زنگ های تفریح هم می دیدم که یک برگهای در دست گرفته و مشغول مطالعه است.
یک بار از او پرسیدم: این کاغذ چیه؟ گفت: این برگهی اسما ٕالله است.
نام های خدا روی این کاغذ نوشته شده.
کم کم بزرگ تر می شدیم. فاصله معنوی من با او رفته رفته بیشتر می شد.او پله پله بالا می رفت و من...
بیشترین چیزی که احمد به آن اهمیت می داد نماز بود. هیچ وقت نماز اول وقت را ترک نکرد حتی در اوج کار و گرفتاری.
معلم گفته بود امتحان دارید.ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار می شه.فردا زنگ سوم که تمام شد آماده امتحان باشید.
آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه دیگه امتحان شروع می شه. صدای اذان از مسجد محل بلند شد.
احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نماز خانه.
دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد ..این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره و...
می دانستم نماز احمد ، طولانی است، او مقید بود که ذکر تسبیحات را هم با دقت ادا کند.
هرچه گفتم بی فایده بود، احمد به نماز خانه رفت و مشغول نماز شد
همان موقع همه ما را به صف کردند، وارد کلاس شدیم. ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سوال ها رو بیاره
مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نماز خانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه.
بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد!
همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یکدفعه درب کلاس باز شد و معلم با برگه های امتحانی وارد شد
همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت مارو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه!
بعد یکی از بچه ها رو صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن.
هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا در آمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد.
معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد خودش به کلاس راه نمی داد. من با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم.
آقا معلم درحالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سرجات!
احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سوالات امتحان شد .من هم با تعجب به او نگاه کردم.
احمد مثل همه ما مشغول پاسخ شد.فرق من با او در این بود که احمد نماز اول وقت را خوانده بود و من ....
خیلی روی این کار او فکر کردم ..این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه عمل خالصانه احمد
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید
#احمد_علی_نیری
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹