❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
پرسیدم: «کجا؟!»
گفت: «همدان.»
کمک کرد بچه ها سوار ماشین شدند.
گفتم: «وسایلمان! کمی صبر کن بروم لباس بچه ها را بیاورم.»
نشست پشت فرمان و گفت: «اصلاً وقت نداریم. اوضاع اضطراریه. زود باش. باید شما را برسانم و زود برگردم.»
همان طور که سوار ماشین می شدم، گفتم: «اقلاً بگذار لباس های سمیه را بیاورم. چادرم...»
معلوم بود کلافه و عصبانی است گفت: «سوار شو. گفتم اوضاع خطرناک است. شاید دوباره پادگان بمباران شود.»
در ماشین را بستم و پرسیدم: «چرا نیامدید سراغمان. از صبح تا به حال کجا بودید؟!»
همان طور که تندتند دنده ها را عوض می کرد، گاز داد و جلو رفت. گفت: «اگر بدانی چه وضعیتی داشتیم. تقریباً با دومین بمباران فهمیدم عراقی ها قصد دارند پادگان را زیرورو کنند، به همین خاطر تصمیم گرفتم گردانم را از پادگان خارج کنم. یکی یکی بچه ها را از زیر سیم خاردارها عبور دادم و فرستادمشان توی یکی از دره های اطراف. خدا را شکر یک مو از سر هیچ کدامشان کم نشد. هر سیصد نفرشان سالم اند؛ اما گردان های دیگر شهید و زخمی دادند. کاش می توانستم گردان های دیگر را هم نجات بدهم.
ادامه دارد...✒️
🌹🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌹🍃🌹🍃🌹
#فیله_ماهی 🥩 😋
▫️فیله ماهی قزل الا( سالمون): 4 تیکه
▫️روغن زیتون: 1/4 پیمانه
▫️سیر رنده شده: دوحبه
▫️آب لیمو ترش تازه: 2 عدد
▫️رنده پوست لیمو : 2 قاشق چایخوری
▫️پودر تخم گشنیز: 1/2 قاشق چایخوری، ریحون یا جعفری خشک : 1 قاشق غذاخوری، نمک، فلفل: به مقدار لازم
🔸تیکه های ماهی را شسته خشک می کنیم
در ظرفی کنار هم چیده تا روی هم قرار نگیرد.
در کاسه ای روغن زیتون، آب لیمو، پوست لیمو، ریحون یا جعفری خشک، سیر رنده شده،نمک، فلفل، پودر تخم گشنیز را با هم مخلوط کنید و روی ماهی ها ریخته، به مدت نیم ساعت تا مرینیت شود.
تابه گریل را روی حرارت متوسط گذاشته کمی با کره یا روغن زیتون چرب می کنیم سپس ماهی ها را از طرف پوست داخل تابه گذاشته و هر طرف ماهی را به مدت ٣ دقیقه گریل می کنیم
🗓1402/8/2
الهی همه ی
لحظه های زندگيتون
مثل آفتاب گرم
مثل سایه دلنشین
مثل باران بخشنده
مثل رویا شيرين
مثل پروانه سبکبال
ومثل پرنده آزاد و رها باشہ
سلام صبح بخیر
سه شنبه تون گلباران و زیبا
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح شما بخیررررررر🌷❤️
ان شاالله امروز بتونیم خووووب سربازی کنیم برای امام مون🤲
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
💢وکیل خسیس
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند
و تا کنون حتی یک سنت هم به خیریه کمک نکرده است.
پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه : آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید
ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکردهاید ، نمیخواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت
و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگیاش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمیکرد؟
مسئول خیریه : ” با کمی شرمندگی ” نه ، نمیدانستم خیلی تسلیت میگویم
وکیل : آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمیتواند کار کند
و زن و ۵ بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمیتواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه : نه . نمیدانستم. چه گرفتاری بزرگی
وکیل : آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سال هاست که در یک بیمارستان روانی است
و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینههای درمانش قرار دارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت : ببخشید. نمیدانستم اینهمه گرفتاری دارید …
وکیل : خوب ! حالا وقتی من به این ها یک سنت کمک نکردهام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم ؟؟
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
📸 | سامرا، العتبة العسكرية المقدسة
يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌺ولادت امام حسن عسکری برهمه شیعیان جهان مبارک باد
🌹امام حسن عسکري (ع) در سال 232هجري در مدينه چشم به جهان گشود. مادر والا گهرش سوسن يا سليل، زني لايق و صاحب فضيلت و در پرورش فرزند نهايت مراقبت را داشت، تا حجت حق را آن چنان که شايسته است پرورش دهد، این بانو بزرگ سرانجام در سفری به سامر درگذشت.
🌹امام يازدهم صورتي گندمگون و بدني در حد اعتدال داشت. ابروهاي سياه کماني، چشماني درشت و پيشاني گشاده داشت. دندانها درشت و بسيار سفيد بود. خالي بر گونه راست داشت.
🌹امام حسن عسکري (ع) بياني شيرين و جذاب و شخصيتي الهي باشکوه و وقار و مفسري بي نظير براي قرآن مجيد بود. راه مستقيم عترت و شيوه صحيح تفسير قرآن را به مردم و به ويژه براي اصحاب بزرگوارش - در ايام عمر کوتاه خود - روشن کرد.
🌹به طور کلي دوران عمر امام حسن عسکري (ع) به سه دوره تقسيم مي گردد:
دوره اول 13سال است که زندگي آن حضرت در مدينه گذشت.
دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت.
دوره سوم نزديک 6 سال امامت آن حضرت مي باشد.
🌹دوره امامت حضرت عسکري (ع) با قدرت ظاهري بني عباس رو در روي بود. خلفايي که به تقليد هارون در نشان دادن نيروي خود بلندپروازيهايي داشتند.
🌹امام حسن عسکري (ع) از شش سال دوران اقامتش، سه سال را در زندان گذرانيد. زندانبان آن حضرت، صالح بن وصيف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود، تا بتواند آن حضرت را - به وسيله آن دو غلام - آزار بيشتري دهد، اما آن دو غلام که خود از نزديک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثير آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاري گراييده بودند.
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫تو آینه ی خدا نمایی آقا
🌸سوّم پسر از نسل رضایی آقا
💫حق دارم اگر کریمتان می خوانم
🌸دوم حسن آل عبایی آقا
💫🎉میلاد با سعادت
امام حسن عسکری (ع) مبارک🎊💐
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
شهید#شاهرخ_ضرغام🕊🌹
🌼وقتی از گذشته زندگی خودش حرف می زد داستان حر را بازگو می کرد خودش را حر نهضت امام می دانست.
☘می گفت حر قبل از همه به میدان کربلا رفت وبه شهادت رسید من هم باید جزء اولین ها باشم.
در همان روزهای اول جنگ از همه جلوتر پابه عرصه گذاشت .آنقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد رفت ورفت .آنقدر رفت تا با ملائک همراه شد.
🌼شاهرخ پروازی داشت تا بی نهایت پس از سی ویک سال زندگی پر از فراز ونشیب در هفدهم آذر ۵۹در دشتهای شمال آبادان این پرواز را ثبت کرد پروازی با جسم وجان .کسی دیگر او را ندید حتی پیکرش پیدا نشد.
☘روایت زندگینامه شهید از تحولی روحی ومعنوی شهید ضرغام در جریان حوادث قبل از انقلاب تا انقلاب اسلامی وشروع جنگ تحمیلی حکایت می کند تحولی ریشه در مفاهیم ومعارف عمیق اسلام دارد وبازگشت به خویشتن وتوبه نصوح را برای هر انسان طالب حقیقت بازگو می کند.
🌼با اشاره به آیات آخر سوره فرقان (شاهرخ را می توان مصداقی کامل برای این آیه قران (کسی که توبه کند وایمان بیاورد وکار شایسته انجام دهد ،اینها کسانی هستند که خدا بدیهایشان را به خوبی تبدیل می کند!)معرفی کرد چرا که او مدتی را در جهالت سپری کرد اما خدا خواست که او بر گردد. 🥀
روحش شاد و یادش گرامی باد.
🌹اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
🌷🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌷🍃🌷🍃🌷🍃
فصل سوم : شمشیر ذوالفقار
قسمت چهارم
آخر شب دراز کشیدم تا کمی استراحت کنم. پاهایم ورم کرده بود، خسته بودم. چشمانم را بهسختی باز نگه داشتم. زیر دلم خیلی درد میکرد. باد بزن دست گرفتم و کمی خودم را باد زدم. چند دقیقه بعد درد امانم را برید؛ فهمیدم موقع زایمان است. چراغ اتاق برادرم خاموش بود. مادرم شب را سر کار مانده بود. رجب فوری رفت دنبال زن دایی. چندین مرتبه از حال رفتم و به هوش آمدم. نفهمیدم چطور به بیمارستان رسیدیم. درد نفسم را بریده بود. چیزی نمانده بود کمرم از وسط نصف شود. بازوی پرستار را محکم فشار دادم و جیغ کشیدم. پرستار با عصبانیت دستم را پس زد و گفت: «چیکار میکنی؟! تو رو تربیت نکردن؟!» انگار آب یخ روی سرم ریختند! بهزحمت از تخت پایین آمدم. خیلی بهم برخورد. گفتم: «من درد دارم. دست خودم نیست! بازوت رو محکم فشار دادم، از جا که نکندم!» چادر سر کردم و از اتاق رفتم بیرون، دنبال درِ خروجی بیمارستان میگشتم. رجب و زن دایی افتادند دنبالم که: «کجا میری؟!» فریاد زدم: «منو ببرید خونه! دیگه اینجا نمیمونم.» رجب دستپاچه دنبالم راه افتاده بود و میگفت: «صبر کن زن! بذار ببینیم دکتر چی میگه.» فریاد زدم: «بمیرمم اینجا نمیمونم. رجب! منو ببر خونه.» پا در یک کفش کرده بودم و داد میزدم. با لجبازیِ من به خانه برگشتیم. رجب دنبال قابله رفت. اشهدم را خواندم. گفتم خورشید فردا را نمیبینم! از هوش رفتم؛ اما تقدیر چیز دیگری برایم نوشته بود. اول خرداد سال 44 صدای اذان صبح و گریههای امیر به هم گره خورد و قابله گفت: «آقا رجب! مژدگونی بده! بچهت پسره!» رجب زد تو ذوق قابله و گفت: «خودم میدونم. کلی آدم خواب دیدن؛ اسمشم امیره.» دستمزدش را داد و راهیاش کرد. زن دایی تا آمدن مادرم کنارم ماند. نزدیک ظهر مادرم برگشت خانه. با صدای گریهی امیر، فهمید من فارغ شدم. دست و پای امیر را بوسید و برایمان اسپند دود کرد.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
💐🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1💐🍃💐🍃