eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.4هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
7.3هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️͜͡🪖 اگر میخواهے گناه و معصیت نکنی، "همیشہ با وضو باش " چوݧ وضو انساݧ را پاك نگھ میدارد و جلوے معصیت را می‌گیرد...! 🦋🌱
در دانشـگاه امیرڪبیر استـادی بود به نام دڪتر یمینے ڪہ ریاضیـات ۲ را تدریس میڪرد ... بالاترین نمـرھ ای ڪہ دانشجـوها توانستـہ بودند از او بگیـرند سیـزده بود ایشـان یڪ روز در ڪلاس پرسیـد ڪہ شھریاری ڪیست ⁉️ وقتے مجیـد خودش را معرفے ڪرد ✋ دڪتر یمینے گفـت : افرین تا به حال ڪسے در درس مـن ۱۸ نگـرفتـہ بود من به تو ۲۰ مے دهـم✨🌿 「 🥀 」
هم مرام علی ‌ ◽️شامگاه چهارشنبه ۱۸ خرداد، محمد هاجری، پروانه‌وار به دل آتش زد و با جانفشانی قهرمانانه پیرزن و پیرمرد روستایی را از دل حریق نجات داد و به رفیق شهیدش، پیوست. | |
آماده می‌شوند برای دیدارِ خدا ؛ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ ....
به کجا می‌نگرد نمی‌دانم ... به چه فکر می‌کند نمی‌دانم ... فقط می‌دانم که راه را گُم نکرده است
🦋 🍃روز خواستگارے صحبت هاے ما خیلے ڪوتاه بود،اما در همان فرصت ڪوتاه روے یک چیز خیلے تاڪید می‌ڪرد! او بارها گفت ڪه یک همسنگر میخواهد شاید ڪسے ڪه به خواستگارے می‌رود بگوید یک همسر و همدم می‌خواهد اما مصطفے گفت ڪه همسنگر می‌خواهد بعد از چند سال به او گفتم: ما ڪه الان در زمان جنگ نیستیم، علت اینڪه همسنگر خواسته،چه بوده است؟ او گفت: جنگ‌ ما،جنگ نظامے نیست جنگ الان ما جنگ فرهنگے است اگر همسنگر خواستم به خاطر ڪارهاے فرهنگے است تا وقتے من ڪار فرهنگے انجام مے دهم همسرم هم در ڪنار من ڪار فرهنگے ڪند... ✍راوے: همسر شهید
❤️ یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است 🌷 (ع) 🌺 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدے ڪه مزارش سنگ قبر نمےپذیرد🌙 *شهید عبدالصمد(محمود) فخّار*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۰ تاریخ شهادت: ۲۷ / ۱۰ / ۱۳۶۵ محل تولد: کازرون فارس محل شهادت: شلمچه *🌹برادر شهید← برادرم وصیت کرده بود که قبرش مانند ائمه بقیع بدون سنگ قبر باشد🌙به‌همین دلیل بعد از شهادت هر بار که بنیاد شهید اقدام به ساخت سنگ و شناسایی قبر می‌کرد،💫سنگ قبر دونیمه می‌شد و از وسط می‌شکست‼️و تکرار این موضوع به این دلیل بود که شهید دوست نداشت سنگ و شناسه قبر داشته باشد.🍃ایشان همیشه علاقه خاصی به امام رضا(ع) داشت💫 و در اتفاقی عجیب و کم‌نظیر، پیکر وی به‌صورت اشتباهی،💫همراه شهدای به شهر مشهد منتقل شده بود.🕊️بعد از طواف شهید در حرم امام رضا(ع) از طریق نوشته‌ای که در لباسش جامانده بود،✍🏻نوشته شده بود که صمد فخار عاشق امام رضا(ع) و اهل کازرون فارس هستم🌙و از این طریق پیکر شهید به کازرون انتقال داده شد💫 و در واقع اشتباهی در کار نبوده، بلکه این عشق زایدالوصف شهید فخار، پیکر او را به حرم (ع) رسانده بود.»🌙 مادرش← با بیان اینکه فرزندم دوست نداشت از او توصیفی صورت پذیرد،🍃عقیده داشت کار بدون ریا، خودنمایی و دور از تشویق دیگران و فقط برای رضای خدا صورت گیرد🌷و حتی وصیت وی هم که گفته مزارم خاکی و بدون شناسه باشد، برگرفته از همین روحیه بوده است.»🌙فرمانده شهید صمد فخار در مرحله ی سوم عملیات کربلای پنج بود که بر اثر اصابت خمپاره دشمن🥀💥 به آرزوی دیرینه‌ی خویش رسید*🕊️🕋 شهید
🔰خاطرات شهدا 📍بسیار به غیبت کردن حساس بود... 🔻به غیبت کردن خیلی حساس بود، می گفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید، برای هر غیبت یک سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید، شب این سنگ ها را بشمارید، این طوری تعداد غیبتها یادمان نمی رود و سعی می کنیم تعداد سنگ ها را کم کنیم ... 🌷شهیدعلی اکبر جوادی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊 می‌رسد منتقم خون خدا بسم الله ... 🌷🕊هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
🌴:کشتی🌴 🌸راوی:برادران شهید هنوز مدتي از حضور ابراهيم در ورزش باســتاني نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ کشتي رفت. او در باشگاه ابومسلم در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. او کار خود را با وزن 53 کيلو آغاز کرد. آقايان گودرزي و محمدي مربيان خوب ابراهيم درآن دوران بودند. آقاي محمدي، ابراهيم را به خاطر اخلاق و رفتارش خيلي دوســت داشــت. آقاي گودرزي خيلي خوب فنون کشتي را به ابراهيم مي آموخت. هميشــه ميگفت: اين پســر خيلي آرومه، اما تو کشتي وقتي زير ميگيره، چون قد بلند و دستاي کشيده و قوي داره مثل پلنگ حمله ميکنه! او تا امتياز نگيره ول کن نيست. براي همين اسم ابراهيم را گذاشته بود پلنگ خفته! بارها ميگفت: يه روز، اين پسر رو تو مسابقات جهاني ميبينيد، مطمئن باشيد! سالهاي اول دهه 50 در مســابقات قهرماني نوجوانان تهران شرکت کرد. ابراهيم همه حريفان را با اقتدار شکســت داد. او در حالي که 15 ســال بيشتر نداشت براي مسابقات کشوري انتخاب شد. مسابقات در روزهاي اول آبان برگزار ميشد ولي ابراهيم در اين مسابقات شرکت نکرد! مربي ها خيلي از دست او ناراحت شدند. بعدها فهميديم مسابقات در حضور وليعهد برگزار ميشد و جوايز هم توسط او اهداء شده. براي همين ابراهيم درمسابقات شرکت نکرده بود. ســال بعد ابراهيم در مسابقات قهرماني آموزشگاه ها شرکت کرد و قهرمان شد. همان سال در وزن 62 کيلو در قهرماني باشگاه هاي تهران شرکت کرد. در ســال بعد از آن در مسابقات قهرماني آموزشــگاه ها وقتي ديد دوست صميمي خودش در وزن او، يعني 68 کيلو شــرکت کرده، ابراهيم يک وزن بالاتر رفت و در 74 کيلو شرکت کرد. در آن ســال درخشش ابراهيم خيره کننده بود و جوان 18 ساله، قهرمان 74 کيلو آموزشگاه ها شد. تبحر خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوي و بلند خود باعث شده بود که به کشتي گيري تمام عيار تبديل شود. صبح زود ابراهيم با وســائل کشتي از خانه بيرون رفت. من و برادرم هم راه افتاديم. هر جائي ميرفت دنبالش بوديم! ِ تا اينکه داخل ســالن هفت ِ تيــر فعلي رفت. ما هم رفتيم توي ســالن و بين تماشاگرها نشستيم. سالن شلوغ بود. ساعتي بعد مسابقات کشتي آغاز شد. آن روز ابراهيــم چندکشــتي گرفت و همه را پيروز شــد. تا اينکه يکدفعه نگاهش به ما افتاد. ما داخل تماشــاگرها تشويقش ميکرديم. با عصبانيت به سمت ما آمد. گفت: چرا اومديد اينجا !؟ گفتيم: هيچي، دنبالت اومديم ببينيم کجا ميري. بعد گفت: يعني چي !؟ اينجا جاي شما نيست. زود باشين بريم خونه بــا تعجب گفتم: مگه چي شــده!؟ جواب داد: نبايد اينجا بمونين، پاشــين، پاشين بريم خونه. همينطور کــه حرف ميزد بلندگو اعلام کرد: کشــتي نيمه نهائي وزن 74 کيلو آقايان هادي و تهراني. ابراهيم نگاهي به ســمت تشــک انداخت و نگاهي به سمت ما. چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک. ما هم حسابي داد ميزديم و تشويقش ميکرديم . مربــي ابراهيم مرتب داد ميزد و ميگفت كه چه کاري بکن. ولي ابراهيم فقط دفاع ميکرد. نيــم نگاهي هم به ما مي انداخت. مربي که خيلي عصباني شده بود داد زد: ابرام چرا کشتي نميگيري؟ بزن ديگه. ابراهيــم هم با يك فن زيبــا حريف را از روي زمين بلند کرد. بعد هم يک دور چرخيد و او را محکم به تشك کوبيد. هنوز كشتي تمام نشده بود كه از جا بلند شد و از تشک خارج شد. آن روز از دست ما خيلي عصباني بود. فکر کردم از اينکه تعقيبش کرديم ناراحت شده، وقتي در راه برگشت صحبت ميکرديم گفت: آدم بايد ورزش را براي قوي شدن انجام بده، نه قهرمان شدن. من هم اگه تو مسابقات شركت ميكنم ميخوام فنون مختلف رو ياد بگيرم. هدف ديگه اي هم ندارم. گفتم: مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟! بعد از چند لحظه سکوت گفت: هرکس ظرفيت مشهور شدن رو نداره، از مشهور شدن مهمتر اينه که آدم بشيم. آن روز ابراهيم به فينال رســيد. اما قبل از مســابقه نهائــي، همراه ما به خانه برگشت! او عملاً ثابت کرد که رتبه و مقام برايش اهميت ندارد. ابراهيم هميشه جمله معروف امام راحل را ميگفت: (ورزش نبايد هدف زندگي شود.) 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم۱
🕛 🌱 وعده‌ها دادم به دل،روزی می‌آیی از سفر... 🌱 کی محقق می شود این آرزوی شیعیان...؟ ارواحنا فداه 💚🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش هر روز صبح یادمان می افتاد که چه قدر دوستمان داری و برایمان دعا می کنی!! سلام امام مهربانم🤚🌱 اللهم عجل لولیک الفرج🤲✨ ارواحنا فداه
🌺صبح در ڪوچہ ما ... منتظر خندہ ے توست🍃 ☀️وقت آن است ڪہ خورشید مجدد باشـے...☘ 🌷🕊 💐صبحتون شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از زیارت عاشورا و خواندن دعای فرج پای سفره ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) نشستیم ... 🌷
به پاسِ هر وجب خاڪے از اين مُلڪ چه بسيار است آن سَرها ڪه رفته! زِ مَستے بر سرِ هر قطعه زين خاڪ خدا داند چه افسَرها ڪه رفته... 🌷 🌷
یاد ابراهیم بخیر می‌گفت: به فکر مثل شهدا مُردن نباش به‌ فکر مثل شهدا زندگی‌کردن باش ... علمدار کمیل
میگفت.. ازخدا‌ یڪ‌ چیز‌ خواستم.! خواستم‌ ڪه‌ خدایا‌ اگر‌ بخواهم‌ به‌ انقلاب‌اسلامۍ خدمت‌ ڪنم.. باید خودم‌ را وقف‌ انقلاب‌ ڪنم.. از خدا خواستم‌ اینقدر‌ به‌ من‌ مشغله‌ بدهد که‌ حتۍ فڪر‌ گناه‌ هم‌ نڪنم:)..!
✍ طرحِ جالبِ یک شهید در خانه برای ترک گناه یه صندوق🗳 درست کرد و گذاشت توی خونه. بعد همه رو جمع کرد و از گناه بودنِ دروغ و غیبت گفت. مبلغی رو هم به عنوان جریمه تعیین کرد. عهد بستند هر کسی از این به بعد دروغ بگه یا غیبت کنه ، اون مبلغ رو به عنوانِ جریمه بندازه توی صندوق... قرار شد پولهای صندوق هم صرف کمک به جبهه و رزمنده ها کنن. طرح خیلی جالبی بود ، باعث شد تمام اعضای خانواده خودشون رو از این گناه‌ها دور کنن؛ اگه هم موردی بود ، به هم تذکر می‌دادند😉 🌷خاطره ای از زندگی 📚منبع: کتاب وقت قنوت ، صفحه 145
این راه رفتنی ست بی دست و بی پا اما بی # دل نمی شود