eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
9.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
7هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی با صلوات آزاد»
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 مهم اینه که از کدوم طرف نگاه کنی؟ از طرف امام حسین علیه السلام یا از طرف غرب @mahman11
🌹میدانم که کم‌کاری از من است.. میدانم که من بی‌توجهم، میدانم که من بی‌همتم، میدانم که من قلب امام‌زمان(عج) را رنجانده‌ام..اما خود میگویی که به سمت من باز آیید..آمده‌ام خدا کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکرهای مادی نجات یابم. @mahman11
🌹کسانی به امام زمانشان خواهند رسید که اهل سرعت باشند! و الا تاریخ کربلا نشان داده که قافله‌ی حسینی معطل کسی نمی‌ماند. 🌹سیدِ شهیدان اهل قلم،مرتضی آوینی @mahman11
🌹شعار دادن با دستی که قطع شده بود صبح روز عملیات به یک ستون، در حال حرکت بودیم؛ بچه‌هائی که برای تصرف یکی از پایگاه‌های دشمن رفته بودند، دچار مشکل شدند و از ما کمک خواستند. هنوز به مواضع دشمن نزدیک نشده بودیم که با آتش شدیدی مواجه شدیم. آتش دشمن لحظه‌ای هم قطع نمی‌شد و این موضوع ما را آزار می‌داد. درست در همین اوضاع، چشم‌مان به دو نفر از برادران امدادگر افتاد که مجروحی را روی برانکارد قرار داده و روی زمین درازکش بودند تا در فرصتی مناسب که آتش سنگین فروکش کرد، به عقب بروند. به آن برادر که روی برانکار افتاده بود نگاهی کردم، تمام بدنش غرق در خون بود. مچ یک دستش نیز قطع شده بود. وضعیت ناگوار او دل بچه‌ها را ریش کرد، حال‌مان بدجوری گرفته شد. او که دید روحیه‌مان با دیدن او خراب شده، دردش را فراموش کرد و همان دستی که از مچ قطع شده بود را بالا برد و شروع کرد به شعار دادن که «لااله الا الله» و «الله اکبر» و مرگ بر صدام. وقتی همه روحیه‌اش را این گونه دیدند لبخند بر صورت بچه‌ها جوانه زد و به مسیر ادامه دادیم. راوی: مفید اسماعیلی سراجی @mahman11
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 حسن سرطلا، ماجرای شهادت خودش را برای فرمانده تعریف کرد 🔹️شهید حسن فاتحی معروف به حسن سرطلا، بیسمچی و غواص لشگر امام حسین(ع) که متولد نجف عراق است در شب عملیات نحوه شهادت خودش را برای فرمانده تعریف می‌کند و می گوید... ◇ ادامه این ماجرای زیبا را از زبان راوی فیلم گوش دهید. | دیدن این فیلم توصیه می شود. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍اهمیت و ارزش ....! 🖤شهید حاج قاسم سلیمانی: نماز اگر قضا شد امکان مجدد آن وجود دارد، اما اگر آسیب دید... آسیب می‌بیند آسیب می‌بیند، به این دلیل امام(ره) حفظ نظام را اوجب واجبات و واجب‌تر از نماز دانسته... @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️من دست یکایک شما بسیجیان را میبوسم و میدانم اگر مسئولین نظام اسلامی از شما غافل شوند به آتش دوزخ الهی خواهند سوخت ۶۷/۹/۲ @mahman11
🌹روی شانه‌ی غیرت یاد جبهه‌ها مانده ست مرگمان اگر دیدید پرچمی رها مانده ست رفته اند اما نه! کوله بارشان باقیست بر زمین نمی‌ماند، شانه‌های ما مانده ست @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کوتاه قرآنی 👈 سرگذشت اصحاب کهف و رقیم آخرین قسمت 👇 آنها برای رفع ضعف و گرسنگی یک نفر را که همان تملیخا بود برای خرید آب و غذا به طرف شهر فرستادند. تملیخا بعد از ورود به شهر دید که همه چیز تغییر کرده است و حتی لباس مردم و لهجه آنها نیز عوض شده است و نیز پرچمی را مشاهده کرد که روی آن نوشته شده بود : 🍃 لااله الا الله محمد رسول الله او که حیران شده بود به یک نانوائی مراجعه کرد تا نانی بخرد. تملیخا نام شهر را پرسید و نانوا جواب داد: افسوس. تملیخا اسم شاه را پرسید و نانوا جواب داد: عبدالرحمن سپس سکه ای به او داد تا نان بخرد،نانوا بعد از دیدن سکه فهمید که این سکه قدیمی است و به تملیخا گفت که تو گنجی پیدا کرده ای؟ جواب تملیخا منفی بود و توضیحات او نیز نانوا را قانع نکرد بنابراین او را به نزد شاه برد و ماجرا را برایش بازگو کرد. پادشاه بعد از شنیدن ماجرا به تملیخا گفت که طبق گفته عیسی تو میتوانی خمس این گنج را بدهی و بروی اما تملیخا بازهم سر حرف اول خود ماند و در نتیجه مجبور شد کل ماجرا را برای شاه تعریف کند. شاه برای اینکه یقین کند او راست میگوید از او سراغ خانه اش را گرفت و تملیخا شاه را به خانه اش برد و درب خانه را زد. پیرمردی از خانه بیرون آمد وشاه به او گفت که این مرد ادعا میکند تملیخا است و صاحب این خانه است. پیرمرد بعد از شنیدن ماجرا به پای تملیخا افتاد و گفت که به خدا قسم او جد من است و تمام ماجرا را برای شاه تعریف کرد. شاه بعد از شنیدن ماجرا از اسب پیاده شد و تملیخا را در آغوش گرفت و سراغ بقیه دوستانش را گرفت. آنها به اتفاق به طرف غار حرکت کردند و کمی جلوتر از بقیه تملیخا به طرف غار رفت تا دوستانش را از این ماجرا آگاه نماید تا باعث ترس و دلهره آنان نشود. وقتیکه تملیخا وارد غار شد دوستانش به سبب اینکه او گرفتار دقیانوس نشده در آغوشش گرفتند،اما تملیخا به آنها گفت که دقیانوس سالها پیش مرده و ما 309 سال در این غار خوابیده بودیم و اکنون نیز شاه و مردم برای دیدن ما آمده اند. دوستان به او گفتند : آیا میخواهی ما را سبب فتنه و کشمکش جهانیان قرار دهی؟ آنها به اتفاق تصمیم گرفتند که از خدا بخواهند که مجددا روحشان را قبض نماید و خداوند نیز دعایشان را مستجاب کرد و درب غار نیز پوشیده شد. زمانیکه شاه و همراهان به در غار رسیدند اثری از آنها ندیدند و در غار را پیدا نکردند اما به احترام آنها مسجدی در کنار غار تاسیس نمودند... در ادامه داستان با حضرت موسی علیه السلام آشنا شد.. @mahman11
🌹با وضوی عشق ، بر سجاده ی وصل سجده کردند ... @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا