eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.9هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
7.6هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
🤲خدایا.. امروز رو با نام و یاد تو شروع میکنیم همین که صبح هایم با نام تو آغاز میشود همین که خدایم هستی کافیست✨ دلتون پر از یاد خدا و روزتون سرشار از نگاه مهربونش✨ @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️اول صبح نسیــمی که ز کویــت آمد خواب چشمان مرا برد و بویت آمد وسط شهر خرامان و صراحی در دست این دل عاشق شوریده به سویت آمد @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ چہ شود فرصٺ ديدار بہ ما هم بدهند؟ فيض هم صحبٺے يار بہ ما هم بدهند؟ آن قَدر بر در ايـن خانہ گدا مےمانيم لقب نوڪرِ دربـار بہ ما هم بدهند ! صبحت بخیر همه‌ی هستی‌ام💚 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خداوند مردان جنگ لقمه نان خشکی برداشتند و جانشان را گذاشتند ! بی ادعای بی ادعا این تمام سهـمشان بود از سفره ی انقلاب رزقک‌شهـادت @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 در‌ خدمت‌ یکی‌ از‌ اساتید‌ بودم ایشون‌ می‌گفتند: این‌ شهید‌ عزیز‌ پایه‌ اول‌ و دوم‌ حوزه‌ رو‌ شاگردم‌ بودن بعد‌ بهشون‌ گفتم: آقــا‌ آرمان‌ به‌ نظرم‌ اسمت‌ رو‌ عوض‌ کن‌ دو روز‌ دیگه که‌ می‌خوان‌ صدات‌ بزنن‌ یــا‌ اسمت‌ رو‌ به‌ عنوان سخنران‌ بگن‌ زیاد‌ جالب‌ نیست‌ بگن حجت‌الاسلام آرمان علی وردی . شهید بزرگوار میگه ڪہ‌: حــاج‌ آقــا‌ تــا‌ اون‌‌ روز‌ نیستم.. هیچ‌وقت‌ اون‌روز‌ نمیاد اگر‌ بودم‌ چشم‌ عوض می‌کنم . گویا می‌دانست‌ روزی‌ نامش‌ می‌شود‌ رمز‌ جــوانان سرزمینش‌ براۍ دفاع‌ از‌ آرمــان‌هایشان ! :)♥️ @mahman11
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید 💜فاطمه دو یا سه سالش بود که آقاجواد برایش پارچه سفید گل‌دار خرید. گفت: «خانم این چادر را برای دخترمان بدوز. بگذار به‌مرور با چادر سر کردن آشنا شود.» 🌻از آن به بعد هر وقت پدر و دختر می‌خواستند از خانه بیرون بروند، آقا جواد می‌گفت: «نمی‌خواهی بابا را خوشحال کنی؟» بعد فاطمه می‌دوید و چادر سر می‌کرد و می‌دوید جلوی بابا و می‌گفت «بابا خوشگل شدم؟» باباش قربان‌صدقه‌اش می‌رفت که خوشگل بودی، خوشگل‌تر شدی عزیزم. فاطمه ذوق می‌کرد. 💜یک روز چادرش را شُسته بودم و آماده نبود. گفتم: «امروز بدون چادر برو.» فاطمه نگران شد. گفت: «بابا ناراحت می‌شود.» بالاخره هم آقاجواد صبر کرد تا چادر خشک شود و بعد بروند بیرون.‌ 🌻وقتی آقا جواد نماز می‌خواند، دخترم پشت سر بابایش سجّاده پهن می‌کرد و همان چادر را سَر می‌کرد و به بابایش اقتدا می‌کرد و هر کاری بابایش می‌کرد، او هم انجام می‌داد. 🌹 @mahman11