هدایت شده از رنگارنگ 🌸
پست سیاسی؛
نظر به ساعت خود کرد ...
تبر به دوش کسی از نوادگان خلیل الله هست....
✏️ حضرت آیتالله خامنهای: اسرائیل نه یک کشور، که یک پادگان تروریستی علیه ملّت فلسطین و دیگر ملّتهای مسلمان است.
📢 من قاطعانه میگویم: حرکت نزولی و رو به زوالِ رژیم دشمن صهیونیستی آغاز شده و وقفه نخواهد داشت.
👈 تحرّکوا باسم الله إلى الأمام و اعلموا أنّه «وَلَیَنصُرَنَّ اللهُ مَن یَنصُرُه»
#طوفان_الاقصى
#قیام_مظلوم
@ranggarang
هدایت شده از رنگارنگ 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗣رجز جانانهی یک سرباز وطن؛ ویرانه شود شهر تلاویو به زودی...
#طوفان_الاقصی
#فروپاشی_اسرائیل
@ranggarang
هدایت شده از رنگارنگ 🌸
کربلاییحسین طاهری - حکم جهاد.mp3
15.12M
هدایت شده از رنگارنگ 🌸
10.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹وقتی شهید نادر مهدوی، به فرمان امام خمینی(ره) ابهت آمریکا در دنیا را فرو میریزد...
شهید مهدوی: میرویم تا یک تو دهنی به ابرقدرتها بزنیم.
#خلیج_فارس
۱۶مهرماه
☄ روزی که هیمنه پوشالی ارتش #آمریکا درهم شکسته شد.
#مدیون_شهدا_هستیم
@ranggarang
هدایت شده از رنگارنگ 🌸
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غرش شیرمردان ایران در اطاعت از فرمان ولایت💪
بمناسبت عملیات طوفانالاقصی💥
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
@ranggarang
🌹🕊 #خاطرات_شهید
●عباس تنها پسرم بود و علاقه خاصی به حضرت امام (ره) داشت و از دوران نوجوانی و در بحبوحه انقلاب، هنگامی که در هنرستان درس میخواند، بچهها را دور هم جمع میکرد و در تظاهراتها و راهپیماییها شرکت مینمود.
عباس میگفت: میخواهم در منطقه جنوب با دشمنی که در مقابلم هست بجنگم نه در جایی که دشمن از پشت خنجر میزند.
●برایم مرتب احادیث اهل بیت (ع) را میخواند. سفارش میکرد اگر شهید شدم موقع تشییع، جلو جنازهام باشید و گریه و زاری نکنید.
●عباس به من گفته بود وقتی که در قم نیست، صحبت هایم را روی نوار کاست ضبط کنم تا وقتی آمد گوش کند، ولی من به او میگفتم دوست دارم رو در رو دردودل کنیم و تو نگاهت به من باشد.
●آن روز که تشییع ۱۰۶ شهید در قم بود، خودم پیشاپیش جنازه عباس حرکت کردم تا رسیدیم به گلزار شهدا. سفارش کرده بود که خودم او را به خاک بسپارم.
●برای همین وقتی که پس از شنیدن خبر شهادتش برای زیارت پیکر شهید به بهشت معصومه (س) رفته بودیم، خیلی گریه میکردم. در بغل گرفتمش. قلبش سوراخ شده بود و خودم پلاک را از گردنش باز کردم.
●از او خواستم که خدا هم صبر به من بدهد و هم شفاعتش را و این بود که حرف هایم را شنید و چشم راستش را باز کرد. انگار به من لبخند میزد. بوسیدمش و آرامشی خاصی همه وجودم را گرفت و به خدا عرض کردم: خدایا این امانت را پس از ۲۵ سال تحویل تو دادم.
✍ به روایت مادر بزرگوارشهید
#شهید_عباس_زرگری🌷
@mahman11