eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
9.4هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
7هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی با صلوات آزاد»
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 خاطره اي از غيرت و مردانگي شهید عباس دوران : 🔹صبح روز اول آذرماه ۱۳۵۹ در اقدامي بي سابقه براي تقدير وتشكر از شجاعت ها وشهامت هاي او در بيش از۵۰ ماموريت جنگي خطرناك،بلوار منتهي به منطقه هوايي شيراز را به نام او كرده وحواله يك قطعه زمين را به او دادند. او درباره اين مراسم نوشت:" غرور وشادي را در چشمهاي همسرم ديدم،خانواده ام نيز خوشحال بودند.حواله زمين را كه دادند دستم، فقط به خاطر دل همسرم گرفتم وبه خاطر او ومردم كه اين همه محبت دارند وخوبند پشت تريبون قرار گرفتم، ولي همين كه پايم به خانه رسيد، ديگر طاقت نياوردم. حواله را پاره كردم وريختم زمين.يعني فكر مي كنند ما پرواز مي كنيم و مي جنگيم تا شجاعت هاي ما را ببينند وبه ما حواله خانه وزمين بدهند؟!" ما برای وطن و ناموس و دینمون می جنگیم نه حواله ! 🌹کجایند مردان بی ادعا.... @mahman11
🌹دل را سپرده‌ایم به عشقش که قرن‌هاست بنیانگذار وحدتِ دل‌ها محمّد است ...🌹 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شنیدن این خاطره ۲ دقیقه ای رو از دست ندید ♦️خاطره ای شنیدنی از زبان نوجوان چهارده ساله در دفاع مقدس ❤️وقتی جعبه مهمات رو باز کردم فقط گریه کردم.... ✍این خاطره رو همه به خصوص مسئولانی که برای کسب قدرت و پول و دنیا از هم سبقت میگیرند باید روزی ده بار گوش کنند. شهدا از همه چیزشون گذشتند حتی از لذایذ حلال دنیایی و‌ الان شماها بخاطر اون از خودگذشتگی ها در چنین جایگاهایی تکیه زدید. 👈 البته اگر بعضی ها بفهمند. @mahman11
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 محمد و احمد یوسفی...محمد سال ۱۳۶۱ تو خرمشهر بشهادت رسید ؛ احمد هم سال ۱۳۶۵ تو گردان صاحب الزمان لشکر ویژه ۲۵ کربلا بود و شونزده سالگی تو شلمچه بشهادت رسید. . 🕊محمد کبوتر داشت ،به احمد سفارش کرد داداش مراقب کبوترام باش ، من از جبهه برات فشنگ میارم...محمد که شهید شد کبوتراش اومدن بالا سر تابوتش.مادر میگفت : هر سال سالگردشون که می‌شد کبوترها می اومدن... . 🎥 با احمد و محمد یوسفی برنتی_،روستای . . @mahman11
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند ‏جمال چهره تو حجت موجه ماست @mahman11
🔰در مکتب حاج قاسم دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم... برای آن طفل وحشت‌زده بی‌پناهی که هیچ ملجأیی برایش نیست، برای آن زن بچه‌به‌سینه چسبانده هراسان و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است، بجنگم. (فرازی از نامه شهید حاج قاسم سلیمانی به دخترش فاطمه) @mahman11
🌹 سردار شهید کیامرث احسانی از لشکر ویژه ۲۵ کربلا _شهادت شلمچه ۱۳۶۵: . 📩 خدایا! گناهانم مرا به قدری در تنگنا قرار داده که قدرت تعقل و اندیشیدن و تفکر در راه تو را از من سلب کرده و راهی جز جهاد در راه تو و شستن گناهانم در حمام خون میدان جنگ برای من نیست. آخر تو خود گفته ای آنان که از خود هجرت کرده اند و از دیار خویش بیرون شده، در راه خدا رنج کشیدند و جهاد کرده و کشته شدند. همانا بدی های آنان را در پرده لطف خود می پوشانیم و نیز خود گفته ای، آنان که در راه خدا کشته می شوند، هیچ ترس و اندوهی از گذشته خود نداشته باشند... . @mahman11
 يک روز استاد توی کلاس درس گفت: تمام عضله های بدن از مغز دستور می‌گيرند. اگر ارتباط مغز با اعضای بدن قطع شود، حرکت و  فعاليت آنهامختل می شود و اگر هم واکنش داشته باشند، غير ارادی و نامنظم است. يکی از دانشجويان که سن بيشتری نسبت به بقيه داشت و همواره خاموش بود ، بلند شد و گفت: ببخشيد استاد! وقتی ترکشِ توپ سرِ رفيقِ من را از زير چشم هايش برد، زبانش تا يک دقيقه الله اکبر می گفت!     برگرفته از: شمیم یار ۹۲   @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید مدافع حرم محمدحسین خفانی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۶۰ محل ولادت: اهواز تاریخ شهادت: ۱۳۸۳ مزار: قطعه شهدای وادی السلام _نجف @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣روایت یکی از اولین شهدای مدافع حرم 💐🍃 شهید محمد حسین خفانی ایشان متولد ۱۳۶۰ از شهر اهواز هستند که در پی هتک حرمت حرم امیرالمومنین(ع) توسط اشغالگران آمریکایی در سال ۱۳۸۳، خود را به جمع مدافعان حرم از شیعیان عراق می رساند و پس از یک نبرد حماسی و ماندگار به شهادت می رسد و پیکر مطهرش در قطعه شهدای قبرستان وادی السلام به خاک سپرده میشود. 🌹🍃مادر بزرگوار این شهید می گوید: زمانی که پسرم به دنیا آمد، شش روز بیشتر نداشت که پدرش به رحمت خدا رفت و من او را با زحمت فراوان، اما با نشاندن مهر و عشق اهل بیت(ع) درک جانش بزرگ کردم. ☘پسرم ارادت فراوانی به ائمه اطهار داشت و همیشه در گرما و سرما، در مراسم عزاداری اهل بیت(ع) پابرهنه حاضر می شد و خالصانه به اهل بیت خدمت می کرد. ۲۲ سالش که شد، دختری از اقوام را برای او انتخاب و عقدشان کردیم. 🌷🍃دو ماه قبل از اینکه برای دفاع از حرم برود، یک روز از خواب که بیدار شد، حال عجیبی داشت و گفت: «مادر! من خواب حضرت علی(ع) را دیدم که شمشیر به دست بود و از یک پلکانی بالا می رفت که هر وقت شمشیر را بلند می کرد، ده‌تن از مردان می افتادند زمین و به من می گفت: "محمد بیا بالا و نترس" و من هم همینطور از پله ها بالا می رفتم و این پله ها به قدری بالا می رفت که به عرش رسیده بود»♥️ ✨این خواب او را بسیار منقلب کرده بود. من هم گفتم خواب خوبی است ان‌شاءالله که خیر است. یک روز محمد به قصد خرمشهر از من خداحافظی کرد و رفت و بعد از چند روز به من تلفن زد و گفت: «مادر! من در شهر نجف هستم و در گروه مدافعان حرم ثبت نام کرده ام و قصد دارم با دشمنان متجاوز آمریکایی بجنگم. 🌺🍃شهادت حق است و بزرگترین آرزوی زندگی من شهادت در راه اسلام است و اگر اینجا به شهادت رسیدم، در نجف مرا به خاک بسپارید» وقتی این صحبت ها را شنیدم خواستم او را منصرف کنم؛ ولی او گفت: «حضرت علی با این همه عظمت، شما به من می گویی که اینجا نجنگم؟! من دوست دارم که مدافع حرم امیرالمومنین(ع)باشم» و من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. 🦋🥀مدتی بعد همرزمانش از عراق با من تماس گرفتند و خبر شهادت پسرم را دادند و من تازه تعبیر خواب او را فهمیدم که حضرت علی(ع) خواسته که در رکاب او بجنگد و شهید شود. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🍃زائرین محترم، زیارت شهید مدافع حرم محمد حسین خفانی در وادی السلام را از دست ندهید🍃🌺 💥شهید محمد حسین خفانی جوان ایرانی که با ذوالفقار علی (ع)، برای دفاع از حرمش، جنگید و شهید شد. 🔹🔸🔹🔸🔹 🌻مادر شهید مدافع حرم، محمد حسین‌خفانی می گوید: زمانی که پسرم به دنیا آمد، شش روز بیشتر از تولدش نمی گذشت و نوزاد قنداقی بود که پدرش به رحمت خدا رفت؛ و من این بچه را به تنهایی با زحمت فراوان بزرگ کردم. ایشان بدون پدر رشد کرد و بزرگ شد؛ تا به خدمت سربازی رفت. محل خدمت او در مرز شلمچه بود که با منافقین درگیری بسیاری داشتند. خلاصه منطقه بسیار خطرناکی بود و هرلحظه احتمال می دادم که شهید می شود؛ تا خدمت را تمام کرد و برگشت. 🌱زمانی که به ۲۲ سالگی رسید، دختری را از اقوام برای او انتخاب و به نیت اینکه سرو سامان بگیرد، عقدشان کردیم. خودش زیاد رغبتی نداشت و انگار راضی نبود. حال و هوای دیگری در سرش بود؛ اما به خاطر من پذیرفت.  خانواده پدری وی خرمشهری هستند. آنجا زندگی می کنند و من هم اهوازی هستم. پسرم نیز مرتب به خرمشهر رفت و آمد می کرد و از وقتی که پدر او فوت کرده بود، بنده ارتباطم را با خانواده شوهرم قطع نکرده بودم و فرزندم هم رفت و آمد داشت. 🍃یک روز که به خرمشهر رفته بود، بعد از چند روز به من زنگ زد و گفت که مادر، من در شهر نجف عراق هستم و تصمیم دارم بجنگم. اسمم را در گروه عراقی جیش‌المهدی ثبت نام کرده ام و جزء نیروهای مقتدا صدر شده ام. قصد دارم در عراق با دشمنان آمریکایی جنگ کنم. شهادت حق است و بزرگترین آرزوی زندگی من شهادت در راه اسلام است و اگر اینجا به شهادت رسیدم، در نجف مرا به خاک بسپارید. 🌤وقتی این صحبت ها را شنیدم خواستم او را منصرف کنم؛ ولی او گفت: حضرت علی با این همه عظمت، شما به من میگویی که اینجا نجنگم؟ من دوست دارم که مدافع حرم باشم. هر چه اصرار کردم، نتوانستم فایده ای نداشت و او تصمیم نهایی خود را گرفته بود. البته ناگفته نماند ایشان پسری بود که از همان جوانی ارادت فراوانی به اهل بیت و ائمه اطهار داشت وهروقت ایام محرم فرا می رسید ما هیات داشتیم. 🦋وی هنگام عزاداری پابرهنه بود حتی زمستان ها در هوای سرد، هر چه به او می گفتم دمپایی یا کفشی به پا کن، می گفت نه؛ اجر این بیشتر است. و اگر می دید که جوانی در کنار هیأت مشغول بطالت و چشم‌چرانی است، تذکر می داد و می گفت اگر برای عزاداری آمده ای بایست و اگر برای چشم دوختن به این و آن آمده ای برگرد. همیشه خالصانه به اهل بیت خدمت می کرد؛ همان موقع ها قبل از اینکه خبری بشود. البته دو ماه قبل از اینکه برای دفاع برود، یک روز از خواب بیدار شد؛ حال عجیبی داشت. گفت مادر خواب حضرت علی را دیدم. 📝قسم به روح شهیدم که عین جملات او را بدون پس و پیش بازگو می کنم. اینها واقعیت هایی است که من از زبان ایشان شنیدم و برای شما تعریف می کنم. گفت خواب حضرت علی (ع) را دیدم که شمشیر به دست بود. سیف ذوالفقار به دستش بود. همان شمشیری که دو سر دارد. حضرت علی از یک پلکانی بالا می رفت که هر وقت این شمشیر را ایشان بلند می کرد، ده‌تا از مردان می افتادند زمین و خون در جریان بود و زمین را خون گرفته بود و به من می گفت: محمد بیا بالا و نترس. و من هم همینطور از پله ها بالا می رفتم و این پله ها بقدری بالا می رفت که به عرش رسیده بود. خیلی بالا بودند و همانطور که بالا می رفتم یک نفری پایین بود که از حضرت سوال می کرد. بقدری ما بالا بودیم که آن یک نفر کوچک شده بود. فقط صدایش را می شنیدیم که سوال می کرد و حضرت جوابش را می داد. از حضرت علی پرسیدم این کیست که این همه سوال می کند. آن حضرت جواب داد این ایوب است. رها کن. تمام سوالاتی که او می پرسد جوابش پیش من است. تو فقط دنبال من بیا. 🕊 این خواب او را بسیار منقلب کرده بود. من هم گفتم خواب خوبی است ان‌شاا… که خیر است. بعد از گذشت دو ماه، بی خبر از من عازم نجف شد و اسمش را جزو مدافعان حرم ثبت نام کرد. هنگامی که خبر شهادت محمد را برای من آوردند تازه تعبیر خواب را فهمیدم که قرار بوده محمد برود و شهید بشود. ❣ حضرت علی(ع) خواسته که در رکابش بجنگد. چون زن و بچه مردم در اسارت دشمن بودند.  طبق تعریف دوستانش که هم‌رزم با ایشان بودند، گفتند که زن و بچه مردم گرسنه و در محاصره بودند و نیروهای آمریکایی هم نمی گذاشتند بیرون بروند و این گروه جیش المهدی یک راهی از گورستان بصورت مخفی داشتند و رفت و آمد می کردند. دوستانش تعریف می کردند که یک دفعه محمد بلند شد و گفت هر کس مرد میدان است دنبال من برخیزد و بیاید. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥معجزه ی شهید محمد حسین خفانی از زبان مادر💥 🦋🕊🌸🕊🦋 📝دوست دارم معجزه ای را که در زندگی برای من اتفاق افتاد تعریف کنم و آن اینکه دختر کوچکم در سن ۱۳ و چهارده سالگی مریض شد. نمی دانستیم علتش چیست. در زمان بیماری ۱۴کیلو وزن کم کرد. کلی آزمایش و نمونه گیری شد ولی نمی دانستند علت بیماری چیست. ریه هایش آب آورده بود. سرنگ های بزرگ را از پشتش رد می کردند. آن را از آب پرمی کردند و دو باره خالی می کردند. معلوم نبود دردش چیست. 🌤هیچ چیز نمی توانست بخورد؛ نه آب، نه نان و نه غذا. روز به روز ضعیف می شد و من قطع امید کرده بودم. دکتر ها می گفتند نمی توانیم تشخیص بدهیم چه بیماری دارد. بخاطر بیماری از درس عقب افتاد و خودش هم عذاب می کشید. 🌱یک سال گذشت و چون علت بیماری را نمی دانستند، نمی توانستند دارویی هم تجویز کنند. یکبار که خیلی خسته شده بودم و قطع امید کرده بودم، سر نماز صبح بغضم ترکید. این قدر گریه کردم و التماس محمد کردم که مادر تو شهیدی و پیش خدا عزیزی؛ از خدا سلامتی خواهرت را بخواه. دعا کن که حالش خوب شود. هر چیز که می خورد منتظر بودیم که بالا بیاورد و هیچ چیز در معده اش نمی ماند. هی لاغر و لاغرتر می شد و موهای سرش ریخته بود. ✨یک سال گذشت و سه شنبه بود که سر سجاده التماس کردم. خیلی حالم بد بود. از ته دل، دلشکسته گریه کردم و التماس کردم. از سر سجاده بلند شدم. روز سه شنبه، وسط روز بود. خانم همسایه که با هم خیلی صمیمی هستیم آمد و گفت دخترت خوب شد. گفتم چطور؟ گفت پسر شهیدتان به خوابم آمد. گفتم من از محمد برای شفای خواهرش کمک خواستم. گفت باورم نمی شود؛ در خواب، ما و خانواده شما کربلا نشسته بودیم. دیدم جوانی از دور می آید؛ پسر چوانی با لباس قهوه ای که مشک آبی بر دوش داشت. این اعترافات من است که نمی خواهم در دلم بماند. داشتم می گفتم این پسر خوش لباس و خوش اندام و هیکل چه کسی ست؛ که وقتی رسید، دیدم محمد است. 🌻پرسیدم محمد تویی؟ گفت آره. گفتم آب آوردی؟ یک کمی بده تا من بخورم. گفت نه؛ این آب برای شفای مریض هاست و مینا مریض است. آوردم برای او. نمی دانم این آب را در چه چیزی می ریخت، ولی سه بار به خواهرش آب داد و گفت بخور به نیت شفا.  ☀️خانم همسایه گفت: من از خواب پریدم. به من آب نداد؛ فقط به خواهرش داد. فکر کنم دخترت شفا گرفته است. بعد که به من گفت، گفتم آره امروز صبح سر سجاده به او التماس و خواهش کردم. خانم همسایه گفت: نگران نباش. دخترت خوب می شود. من هر سه شنبه دخترم را می بردم بیمارستان و شکمش را باز می کردند و نمونه برمی داشتند و می بردند آب آن را تخلیه می کردند. آن روز سه شنبه قرار بود ببرم بیمارستان. با بابایش بردیم و رفتیم. 🌿گفت مامان خسته شدم. داشت ناله می کرد. گفتم اشکالی نداره، صبر کن. دکتر که برد توی اتاق، اول سونوگرافی می کرد تا ببینند کجا آب آورده. که دکتر بعد سونو گفته بود: پاشو معجزه شده! هیچی دیگه نیست. خانواده ات منتظرت هستند. حتی آن خانمی که خواب دیده بود گفته بود: از امروز سه شنبه، دخترت خوب می شود. معجزه را پسرت با خودش آورد. آن روز غذایش را که به او دادم، برخلاف روزهای قبل، غذا توی دلش ماند و ساکت نشست. فردا که شد، مریضی اش خوب شد و تمام شد. ♥️این هم معجزه ای از پسرم بود؛ کسی که علی(ع) را در خواب ببیند و در رکاب او بجنگد، غیر از این انتظاری نیست! من به او افتخار می کنم؛ به او که این راه را رفت. ولی از اینکه یکی یک چیزی بنویسد که درست نباشد دلگیر می شوم. در قبال خدا و شهیدم مسئولم اگر یک کلمه پس و پیش بشود در درگاه خدا بازخواست خواهم شد. گفتنی است پیکر این شهید در شهر نجف اشرف، با نام «محمد حسن حسین‌خفانی‌الایرانی» دفن است. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
35 بابا هادی گفت : وقتی یه چیز اصلی داشته باشی، کسی اگه ازش چیزی کم کنه یا بهش اضافه کنه ، آدم به راحتی متوجه میشه 🔰 مثلا فرض کن الان دست همه شما بچه های کلاس اول ، کتاب آموزش زبان فارسی و الفبا هست ، درسته؟ یعنی الان کل کشور بری مدارس رو ببینی، همه جا همین کتاب رو دارن درس میدن و همه بچه ها هم همین رو می خونن حالا اگه کسی بیاد چند صفحه از این کتاب کم کنه ، همه متوجه میشن که اصل نیست و دست کاری شده یا بیاد برخی جملاتش رو حذف کنه همه می فهمند پس نمیتونه دستکاری کنه و کسی نفهمه ✳️ الان قرآن هم همینه ، قرآنی که تو خونه ما هست ، با قرآنی که تو مدرسه شما هست با قرآنی که در کل کشور دست مردم هست با قرآنی که در کل جهان دست مسلمان های دیگر کشورها هست ، یکیه فرقی نداره اگه قرار بود قرآن دست کاری شده باشه ، قطعا باید این قرآن ها فرق می داشتند همانطور که الان خود مسیحی ، 4 نوع انجیل دارن اما قرآن ما یکی هست و فرقی نداره اگر هم کسی بگه مثلا 300 سال قبل همه قرآن ها رو دست کاری کردن، باز باید بالاخره چیزی یا کتابی به اسم قرآن باشه که با این قرآن فرق کنه ، در حالیکه قدیمی ترین نسخه های قرآن به دلیل کم کاری خود مسلمان ها، الان در موزه های انگلیس و فرانسه هست و هیچ کدوم اون قرآن ها با قرآن های امروزی ما فرقی ندارن و یکی هستن 🌀 به این دستکاری کردن قرآن ، میگن تحریف قرآن اگه کسی ادعا داره قرآن دستکاری شده ، باید الان یه قرآن بیاره و بگه این قرآن قدیمی هست و این آیات رو داره که قرآن های امروزی اون آیات رو ندارن و کسی هم تا حالا نتونسته چنین کاری کنه 🔰 با این حرفهای بابا خیالم راحت شد که تونستم یه جواب محکم پیدا کنم تا فردا به ساسان بگم سر راه رفتیم یه فروشگاه لوازم مذهبی ، یه سجاده خوشگل برای ساسان گرفتیم ، می دونستم کلی خوشحال میشه ، یه تسبیح سبزرنگ زیبا هم براش گرفتم تا بذاره تو سجاده اش @mahman11
36 🔰 موقع اذان مغرب که شد ، و پدرش و مادرش رفتن مسجد ، شب شهادت امام کاظم (ع) هم بود بعد از نماز ، مراسمی ساده تو مسجد برگزار شد ، حاج اقا عسکری ، پیش نماز مسجد هم چند دقیقه ای سخنرانی کردند 🌀 خدا خیر بده به ایشون ، عادت داشتن هر وقت شب شهادت و ولادت هر یک از معصومین می شد ، حدیثی از آن امام درباره امام زمان (عج) می گفتند. اون شب ایشون حدیثی از امام کاظم (ع) گفتند که برای خیلی عجیب بود امام کاظم (ع) فرمودند: 🌺 خوشا بر احوال شيعيان ما كه در غيبت قائم ما به رشته ولایت ما متمسّك هستند و بر دوستى ما و بيزارى از دشمنان ما ثابت قدم هستند، آنها از ما و ما از آنهائيم، آنها ما را به امامت و ما نيز آنان را به عنوان شيعيان پذيرفته‏ايم پس خوشا بر احوال آنها و خوشا بر احوال آنها بخدا سوگند آنان در روز قيامت 👈هم درجه ما هستند. 🌺( کمال الدین و تمام النعمه ، ج 2 ، ب 34 ، ح 5 ) ⬅️ خود حاج اقا عسکری وقتی حدیث رو تمام کرد، بغضش گرفت ، هیچی دیگه نمی تونست بگه آقا هادی هم داشت گریه می کرد 👌 واقعا حدیث نابی بود ، جا داشت آدم ساعت ها روی این حدیث فکر کنه و در خلوت خودش گریه کنه ✅ حاج اقا عادت داشت بعد گفتن حدیث کمی هم درباره اون توضیح بده ، اما بغض و گریه اجازه نمی داد بالاخره تونست به خودش مسلط بشه و گفت این هست ارزش منتظران زمان غیبت ، کسانی که اسیر دنیا نشدن ، کسانی که گناهشون به حدی نرسید که قلبشون سیاه بشه ، کسانی که آلودگی قلبشون به اون مرزی نرسید که امام زمان (عج) رو انکار کنن ، کسانی که هنوز نور ولایت تو دلشون هست ، کسانی که هنوز ذکر یا صاحب الزمان گوشه لب هاشون هست ، کسانی که هنوز توسلاتی به حضرت دارن ، کسانی که برای ظهورش دعا می کنن این چنین افرادی فردای قیامت هم درجه اهل بیت (ع) هستند چه درجه ای، چه جایگاهی ، چه نعمتی ، چه بهشتی البته توجه بشه منظور از هم درجه بودن فقط از نظر جایگاه مکانی هست وگرنه از نظر معنوی که فاصله بسیار است... و باز هم باید مومنین محترم توجه کنن ، شیعه و منتظر واقعی ، تعریف خودش رو داره ، نه فقط لقلقه زبان بلکه هم باید زبان و عمل انسان هم یکی باشه ادامه دارد... ✍️ احسان عبادی @mahman11
رتبہ انسان را شهادت لازم است رونق بازار ایمان را شهادت لازم است.. 🌷 @mahman11
● حمیدرضا در دوران دفاع مقدس در سن 15 سالگی به جبهه آمد و در گردان ادوات لشکر 10 سید الشهدا(ع) به جهاد پرداخت و با حضور در عملیاتهای مختلف آبدیده شد و تجربیات گرانسنگی را کسب کرد و از شهدا الگو گرفت. ● حمیدرضا در سن 17سالگی در عملیات والفجر 10 در کردستان عراق از ناحیه دو پا مجروح شد و سرانجام از ناحیه پای چپ به درجه جانبازی نائل شد اما ذره ای خلل در انگیزه و رشادتش برای مقابله با دشمن ایجاد نشد. پس از خاتمه جنگ و شروع سازندگی و فعالیت های فرهنگی, فعالیت های گسترده ای را در جبهه سازندگی و فرهنگی انجام داد و در این مسیر من شاهد بودم که تنفس در فضای دوری از فراغ همرزمان شهدیش به مانند دیگر رزمندگان برایش سخت و سنگین بود. ● حمید چشمش به اشاره حضرت آقا بود و می دانست اصلی ترین وظیفه اش حفظ قرآن, اسلام و انقلاب است. با توجه به اینکه یکی پاهایش قطع بود, خیلی مصیبت کشید تا به جمع مدافعان حرم بپیوندد و من به عینه شاهد تاولها در روی پا و زانویش بودم اما حمیدرضا اندکی گله یا احساس خستگی نمی‌کرد و عاشورا را در نبرد سوریه می دید. ● او مدتی فرمانده تیپ پیاده بود و پس از آن مسئول اطلاعات تیپ و اواخر هم مسئول ادوات تیپ زینبیون بود. حمیدرضا فرمانده ای مدبر, حرفه ای, مجرب و کار آزموده, نیرویی کار بلد , شجاع, ولایی و بدون حاشیه و بسیجی مخلص بود و انس زیادی با قرآن داشت و در فراغ همرزمانش خیلی می سوخت و چند سال بی قرار بود . به زیارت عتبات عالیات رفت و برات شهادتش را از امام حسین(ع) گرفت و در این مسیر برای رسیدن به شهادت بسیار تلاش کرد و سرانجام به آرزویش رسید. ✍به روایت همرزم شهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۹/۳/۱۷ تهران ●شهادت : ۱۳۹۶/۸/۳۰ بوکمال ، سوریه @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 👤 استاد ⭐️ صهیونیست‌ها خودشان را قوم برگزیده می‌دانند و بقیه حیوانی هستند که به شکل آدم آفریده شده‌اند... 🇵🇸 فلسطین کلید رمزآلود ظهوره... @mahman11