eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.7هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
7.5هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🦋 زینب پاشاپور خواهر فرمانده شهید اصغر پاشاپور و همسر شهید مدافع حرم محمد پورهنگ که ۹ سال از برادر شهیدش کوچکتر است می گوید : از همان روزهای ابتدایی که جنگ سوریه شروع شد ، برادرم برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) راهی شد . وقتی آتش جنگ بالا گرفت و نیروهایی برای مقابله با تروریست ها به آنجا اعزام شدند ، برادرم نیز مدت مرخصی هایی را که توسط آن به تهران می ‌آمد ، کوتاه کرد و بیشتر در منطقه ماند . حتی چند سال به ایران بازنگشت و دیدار آخر ما زمانی بود که برای برگرداندن وسایل همسر شهیدم به سوریه رفتم ، برادرم را آنجا دیدم . خود حاج اصغر هم آخرین بار عید فطر چند سال گذشته بود که به ایران آمد و به خانواده سر زد و از آن دیگر نیامده بود . همه این‌ها به دلیل مسئولیت سنگین اش در منطقه بود .... شهیدمدافع حرم @mahman11
🔵مدافع حرمی که اجازه زیارت حرم زینب را نداشت 💥حاج اصغر پاشاپور (معروف به حاج ذاکر) اعجوبه‌ای بود که یک ماه بیشتر، دوری حاج قاسم سلیمانی را تاب نیاورد. ۱۳ بهمن ۱۳۹۸ بود که خبر شهادتش، همه را حیرت‌زده کرد. تنها کسانی که متعجب نبودند، پدر و مادر حاج اصغر بودند. آن‌ها که بارها (و یک بار با دعوت مستقیم حاج قاسم سلیمانی) برای دیدن فرزندشان به سوریه رفته بودند، می‌دانستند که شهادت فرزند میانی‌شان حتمی است. برای همین بود که وقتی مادر حاج اصغر، تحکات عجیبی را در اطراف خانه‌شان دید، موضوع را فهمید. نه گریه کرد و نه فریاد زد. خوشحال بود که اصغر، مزد تلاش‌هایش را گرفته. شهید مدافع حرم @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شهید مدافع حرم حاج اصغر(اکبر)پاشاپور شادی روح شهدا صلوات🌹🕊 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
●روز قبل از عملیات بازگشایی جاده سر دشت – بانه، انبار تنباکو توقف کرده بودیم  قرار شد فردا ساعت دوازده عملیات داشته باشیم. ●وقتی صبح داخل حیاط شدم، با تعجب دیدم سیدرضا یخ های حوض را شکسته و در حال غسل کردن است. گفتم: «تو این سرما چیکار میکنی؟»لبخندی زد و گفت: «غسل شهادت.» ●وسوسه شدم. من هم غسل کردم. دندونهام از سرما به هم می خورد. عازم عملیات شدیم. او شهید شد و من سالم برگشتم. ✍ به روایت سیدمهدی هراتیان 🌷 @mahman11
⭕️ بازی دراز نماد غربت و افتخار جبهه‌های غرب 🔹ارتفاعات بازی دراز میعادگاه شهیدان و عاشقان شهادت، خانقاه عشق و عرفان و یادآور فتح الفتوح ارتش و سپاه در دوم تا دهم اردیبهشت سال ۶۰ نماد غربت و اوج افتخار جبهه‌های غرب کشور است. 🔹 در نتیجه عملیات غرور آفرین بازی دراز که ۴١ سال پیش و در چنین ماهی با همت و ایثار و صلابت رزمندگان پر افتخار ارتش و سپاه به وقوع پیوست، این ارتفاعات حساس و استراتژی از اشغال دشمن بعثی و متجاوز آزاد شد. 🔹در این عملیات ۲ گردان از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ۲ گردان از نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران حضور داشتند که رشادت ها و حماسه های باشکوهی از خود خلق کردند. 🔹بازی دراز با قله های بلند، شیب های تند و بریدگی های ممتد از مناطق حساس غرب کشور و استان کرمانشاه است که درون مثلث قصرشیرین، گیلانغرب و سرپل ذهاب واقع شده و با توجه به تسلط کافی بر منطقه، دشمن بعثی از آن در روزهای ابتدایی جنگ تحمیلی برای دیده بانی استفاده می کرد... @mahman11
🌸دوربین ؛ از اسمش پیداست دوردَست را نشان می‌دهد و ما چقدر از شما دوریم ... @mahman11
🌹🌹🌹وقتی که می‌رفتی بهار بود تابستان که نیامدی پاییز شد پاییز که برنگشتی پاییز ماند زمستان که نیایی پاییز می‌ماند تو را به دل پاییزی ات فصل ها را به هم نریز ...🌷🌷🌷 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 ابوعمر:هااا چه میخواهی کنیزک... من:ارباب ,برایتان شربت اب لیمو اوردم,دررا بازکنید ارباب... خبری نشد ودوباره ادامه دادم:لیلا را ببخشید ارباب ,هنوز بچه است ,بگذارید من کمی بااو حرف بزنم ,قول میدهم راضیش کنم هرچه شما امرکنید انجام دهد. همینطور که حرف میزدم صدای چرخش کلید را شنیدم درباز شد وابوعمر با نیشی تا بنا گوش بازشده,پشت دربود. درحالی که به سمت قلیانش میرفت گفت:من میدانستم که تواز لیلا فهمیده تر وعاقل تری...افرین,زود راه کنیز بودن ومودب بودن وسربه راه بودن رایاد گرفتی... درحینی که لیوان شربت را بااحترام به طرفش میگرفتم باخود فکر میکردم ,عجب حیوان پست فطرتیست...ان شاالله تا دقایقی دیگر نفس نحسش بریده شود لیوان رابرداشت وداخل سینی کنارقلیان گذاشت,میخواستم برگردم وجلوی دراتاق بایستم که دستم را چسپید ,از برخورد دستش بادستم چندشی سراسروجودم راگرفت. باتحکم مراکنار خودش نشاند وگفت:میخواستم تورا به بکیر هدیه دهم اما الان فکرش رامیکنم ,میبینم که توهم زیباتراز لیلا هستی وهم فهمیده تر,اصلا تورا برای خودم برمیدارم ولیلا رابه بکیرمیدهم... لیلا دراتاق نبود...کجابود؟؟...اهسته گفتم:ارباب چه خوب که ازمن خوشتان میاید ,من ازبچگی هم دوستتان داشتم,الان هم انتظارداشتم ازمن بخواهی تاخدمتی برایتان انجام دهم..… نمیدانستم چه بگویم فقط باید کاری میکردم که حواس ابوعمرپرت شود ولیوان شربت راسربکشد وادامه دادم:لیلا رابه خاطر من ببخش قول میدهم من جبران کنم...لیلا کجاست؟ ابوعمر که ازنغمه های عاشقانه من سرازپا نمیشناخت خنده کنان پکی به قلیان زد ودست برد لیوان شربت را برداشت وبادست دیگرش مرا به سمت خودش کشید....پشتم داغ شد از ترس رعشه گرفته بودم,نکند شربت رابخواهد بامن شریک شود؟نکند شک کرده ومیخواهد شربت رابه خورد من بدهد... ادامه دارد.... @mahman11
عقل معاش می‌گوید: که شب هنگام خفتن است اما عقل معاد می‌گوید که همه چشم‌ ها در ظلمات محشر در آن فَزَعِ اکبَر از هولِ قیامت گریانند مگر چشمی که در راه خدا بیدار مانده و از خوف او گریسته باشد.. @mahman11