eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
9.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
7هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی با صلوات آزاد»
مشاهده در ایتا
دانلود
"رمان 💞 زینب سادات مشغول مرتب کردن پرونده ها بود که سرپرستار پرسید: امروز دکتر زند دیر کرده! نگفته کی میاد؟ زینب سادات متعجب به او نگاه کرد.بعد با دست خودش را نشان داد و پرسید: به من؟ سرپرستار: آره دیگه. یک زنگ بهش بزن بپرس.خوشش نمیاد بهش زنگ بزنیم هی.من یک بار زنگ زدم جواب نداد. زینب سادات:خب چرا من زنگ بزنم. پوزخند سرپرستار برایش عجیب بود اما حرفی که زد، عجیب تر. سرپرستار: آقای دکتر گفتن که پسرخاله دختر خاله هستین. حالا بهش زنگ بزن. زینب سادات لب گزید و کمی بعد گفت: شماره ایشونو ندارم. نگاه سرپرستار عجیب شد و بعد از داخل موبایلش شماره را خواند و زینب سادات با تلفن همراهش شماره گرفت و به بوق هایش گوش داد. احسان که عصبی از دفتر امیر بیرون زده بود، با اوقات تلخی، تلفن را از جیب کتش بیرون آورد و شماره ناشناس را نگاه کرد. اول خواست جواب ندهد اما بعد تصمیمش عوض شد و عصبانیتش را سر کسی که نمیدانست کیست، خالی کرد: بله؟چیه هی زنگ میزنی؟ زینب سادات ترسید.لبش لرزید.صدایش آرام بود وقتی حرف زد: سلام آقای دکتر. ببخشید مزاحم شدم، کی بیمارستان تشریف میارید؟ اشک زینب سادات پشت پلکش بود. تمنای بارش داشت، اما جلوی همکارانش که نگاهشان میخ او بود، حفظ ظاهر کرد. احسان با شنیدن صدای پشت خط،ایستاد. صدایی که حال خرابش مرهم بود. با شَک گفت: زینب؟ یعنی زینب خانم شمایید؟ زینب سادات: بله. احسان لبخندی به پهنای صورت زد.پا تند کرد سمت اتومبیلش: ببخشید بد حرف زدم. دارم میام بیمارستان. به ترافیک نخورم، نیم ساعته میرسم. زینب سادات نفس عمیقی کشید: باشه. ممنون. خدانگهدار احسان ناراحتی زینب را حس میکرد. نمیخواست ناراحتش کند.پس تماس را ادامه داد: زینب خانم. زینب سادات: بله؟ احسان:ببخشید. زینب سادات سکوت کرد. احسان میدانست دل نازدانه ارمیا به سادگی صاف نمیشود. وای به حالش درخواستگاری امشب. احسان: دارم میام.خداحافظ تماس قطع شد. هر چند که دل زینب سادات گرفت، اما دل احسان آرام شده بود. آنقدر آرام که با شیدا تماس بگیرد. شیدا: سلام آقای دکتر! گوشیت راه گم کرده؟ احسان: سلام.وقت داری برای صحبت با پسرت؟ شیدا با همان لحن بی خیال همیشگی اش گفت: اگه درباره خواستگاری امشب هست که امیر گفت، نه وقت ندارم! امشب هم مهمونی دعوتم. چند روز اومدم ایران خانواده و دوستام رو ببینم و برم. با این ازدواج هم مخالفم! احسان: من جزء خانوادت هستم؟ شیدا: مسخره بازی در نیار!باید برم. خداحافظ. احسان به تلفن نگاه کرد. حتی منتظر شنیدن جواب خداحافظی اش نبود. این هم از مادری به سبک شیدا! احسان وارد بخش شد. نگاهش پی یافتن زینب سادات رفت، اما او را ندید. تا پایان ویزیت هایش هم ندید. آنقدر واضح کلافه شده بود و نگاه می چرخاند که پرستاری که حتی اسمش را بخاطر نداشت، گفت: دنبال خانم علوی می گردید؟ ادامه دارد... "🌷نویسنده:سنیه_منصوری " ادامه دارد.... ‎‎‌‌‎@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔دامن کشان رفتی دلم زیر و شد. چشم حرامی با حرم روبرو شد.. بیا برگرد خیمه ای کسو کارم.. منو تنها نگذاز علمدارم علمدارم.. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم🍁
ما عاشق بے قرار یاریم همہ بر درد فراق او دچاریم همہ از پاے بہ جان او نخواهیم نشسٺ تا سر بہ قدومش بسپاریم همہ ‌‌@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 « شناخت » 🔸 اصلی‌ترین وظیفهٔ هرکس شناخت امام زمانشه. 💢 هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است، مرگ جاهلیت یعنی با کله تو جهنم .... 👤 استاد @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خنده هـايت . . . آنچنان جادو ڪند جانِ مرا هر چه غـم آيد سـرم هرگز نبينم آفتى ! 🌷 @mahman11
نمی ‌رسد بہ خداحافظی زبان از بغــض خوشا بہ حال تـو ڪہ مسافـر بهشتی ... 🌷 @mahman11
💌 اگر کار می‌خواهید، اگر زن خوب می‌خواهید، اگر خانه می‌خواهید، اگر سلامتی می‌خواهید باید بروید به درگاه خدا، وسیله‌اش اول نمازه؛ اول اینکه آدم تمیز، پاکیزه، مطهر به درگاه خداوند متعال وارد بشود.. شهید احمد کاظمی❣🍃 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 یا فاطمه الزهرا (س) 🎥تصویری کوتاه از پیاده روی و سرود خوانی رزمندگان در میان برف و بوران و مه // دوران جنگ تحمیلی ❄️ زمستان سرد و یخبندان در @mahman11
🌹 . 🌹سردار شهید علی محمد بابانیا بازگیر : ۱۳۳۸/۰۸/۰۱_بابل : ۱۳۶۵/۱۱/۱۲ _شلمچه : جانشین محور ۳ لشکر ویژه ۲۵ کربلا . 📩 قسمتی از وصیت نامه شهید: ای همیشه مشغول! ای همه جا گرفتار! ای پول دوست نزول خور! ای بیت المال خورخدا نشناس! ای نادان منافق! ای شب نماز خوان گوشه مسجد نشین! که فرج امام می‌خواهید ولی پیرو امام نیستید و به جبهه جنگ نمی‌آیید. ظاهر شما فریبنده مردم است و ما همیشه هستیم و به تو و امثال تو می‌گوییم که الان هم در مراسم می‌باشید چه زن و مردتان داخلی و خارجی به همگی تان می‌گویم. اما از امت حزب الله پوزش می‌خواهم که وقت شما عزیزان را در مراسم خودم گرفتم چون دلم درد و پر از خون می‌باشد از این ناجوان مردان روزگار. والله وقتی خودت را بازجویی کنی و به نقاط مثبت و منفی کارها، نیک و بد خیرو شرخود آگاه شوی و هم قدمی در خودشناسی بر داشته ای و هم بهتر می‌توان در راه خداوند حرکت کنی.🦋 @mahman11
🌹 را چه نقاشی کرد. . 🦋بسیجی شهید شوبیر تقوی زاده اتویی از لشکر ویژه ۲۵ کربلا_شهادت نهم بهمن ۱۳۶۵ شلمچه ... @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍شـهدا با معرفت اند نشان به آن نشان که اول آن‌ها دست رفاقت به سویت دراز کردند.. هی رها کردی و به موازاتش باز دستت را گرفتند.. 🌷 شـهدا با معرفت اند نشان به آن نشان که هر بار سمت گناهی فقط نیم‌نگاهی کردی، خودی نشان دادند.. 🌷شـهدا بامعرفت اند نشان به آن نشان که خون دادند تا تو جاری شوی.. بی‌منت، بی‌ادعا.. بی‌چون و چرا.. 🌷شـهدا با معرفت اند پا که در مقتلشان گذاشتی و قسمشان دادی به رفاقتشان، یقین داشته باش، حاضرند باز هم تا پای جان بروند، تا تو جان بگیری.. 😭🥀🍂💔 اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 مثل شیر جلو می‌رفت و اعتنایی به کسی نداشت 🦋 توصیف معظم انقلاب از تصویری که از شهید حججی در اسارت داعش منتشر شد. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بدون تعارف با خانواده سردار 🦋علی آقازاده از نظامی کشورمان چند روز قبل در حمله رژیم صهیونیستی به سوریه به شهادت رسید. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊💐خاطراتی از شهیدمدافع حرم محمدبلباسی از زبان دوستشان آقای اسماعیل احمدی؛ آنها که محمد را از نزدیک دیده و چند صباحی با او رفت و آمدی داشتند حتما حرف مرا تایید می کنند: محمد تجسم عینی ایثار بود و فداکاری، مظهر اخلاق بود و تواضع، دریای آرامش بود و البته طوفانی در درون جانش، و نیز ابر مهربانی بود و رافت. اگر اشتباه نکنم اواخر 88 بود که تلفنم زنگ خورد. طبق معمول که اهل جواب ندادن نیستم و به دلیل مشکلات حنجره ارتباطاتم «پیامکی» است برای تماس گیرنده فرستادم «سلام. لطفا نام و پیام» و او پاسخ داد«سلام. بلباسی هستم مسئول بسیج دانشجویی شهرستان قائم شهر.» نوشتم« اگر ممکن است پیامک دهید او امرتان را » و او پاسخ داد «خواهش می کنم. در مورد اردوی جهادی مشورت می خواستم برادر احمدی» تا نام اردوی جهادی آمد مشتاقانه زنگ زدم و مفصل با او که نمیشناختمش صحبت کردم. مصوبه مذاکرات مان «تشکیل قرارگاه جهادی علمدار» بود که البته او به دلیل عشق و ارادتش به سید مجتبی علمدار، آن مداح شهید پرآوازه و زیبا آواز، این نام را انتخاب کرد و غافل از اینکه من نیز سالها بود و هست که عاشق و شیدای سید بوده و هستم. ارتباط مستمر من و محمد آغاز شد شاید هفتگی یکبار و هر بار هم ده ها دقیقه در باب اردوهای جهادی دانشجویان تا قرارگاه علمدار و صد البته گلایه های مستمر و تمام ناشدنی محمد از عدم حمایت های کافی و گاه نامهری های ادارات و نهادها که دیگر این شکوه ها بیت الغزل محمد شده بود. یادم می آید در خصوص همراهی فرماندهان تا مسئولان شهرستان و استان راهکارهای زیادی ارایه شد از سامانه پیامک قرارگاه تا سایت خبری و اقدامات رسانه ای و گزارش های مکتوب اقدامات جهادی. خلاصه محمد که در بسیج دانشجویی قائمشهر، کارهای زیادی داشت اما اردوی جهادی را به مثابه ی شعبه ای عظیم و مستقل در کارها می دید و اینگونه شد که او خود علمدار اردوهای جهادی مازندران شد و حقیقتا گزاف نیست اگر بگویم اردوهای جهادی آن استان مدیون همت والا و جهاد بی وقفه اوست. یادم هست وقتی در جذب امکانات و همراهی مسئولان به اقدامات رسانه ای توصیه کردم او طلب یاری کرد و به این بهانه اولین دیدار حضوری مان رقم خورد. آن هم در ماه مبارک رمضان. تازه خاکریز خبرنگاران و عکاسان جبهه جهادی منتظران خورشید را راه اندازی کرده بودیم که نمی دانم چه شد که بر سرم زد تا ماه رمضان را برای انعکاس جهاد دانشجویان به مناطق محروم برویم. ابتدا به محمد زنگ زدم که الحمدلله گفت 3 گروه خواهران در روستاهای نکا مشغول خدمت رسانی هستند. خداوند یاری ام کرد و به همت خواهری که مسئولیت خاکریز رسانه را بر عهده داشت ظرف کمتر از 48 ساعت 12 عکاس و خبرنگار خواهر را از خبرگزاری ها و روزنامه های سراسری هماهنگ کرده و با شکستن روزه و البته نماز راه افتادیم. قرارمان میدان اول قائمشهر بود که دفتر بسیج دانشجویی نیز همانجا بود. به محمد زنگ زدم که رسیدیم و او نیز در دم، مقابل ما ظاهر شد. چهره و رفتارش به گونه ای بود که همان دفعه ی اول همراهش می شدی، قدی افراشته و محاسنی بلند که هیچگاه کوتاه شدنش را ندیدم. ابتدا ما را به اتاق جلسات دعوت کرد تا صبحانه ای را به ما روزه خواران بدهد. دو روز گشت و گذار در روستاهای نکا همچون شیت و... و مدیریت میدانی محمد و البته ارتباطات انسانی او با دانشجویان و اهالی؛ حقیقتا روابط ما را عمیق تر کرد بویژه شب اول که در منزل یکی از اهالی خوابیدیم. یادم هست آنقدر خندیدم و صحبت کردیم که بنده ی خدا راننده ی با صفای ما گفت من با اجازه می روم جای دیگر استراحت کنم. نگو او رفته بود در انباری خانه که محل تعویض روغن تراکتور است از فرط خستگی خوابیده بود و تازه صبح فهمیده بود که چه خطایی کرده و باز هم خنده هامان ادامه یافت البته این بار آقای راننده که حسابی خوش مشرب بود نیز به جمع ما پیوست. آری، خاطرات شیرین من و محمد از مازندران به خوزستان رفت آنگاه که قرارگاه علمدار به روستاهای شادگان بخش خنافره رفت و نوروز را نزد جهاگران عاشق مازنی رفتم که یادم هست سفرنامه ای را نیز در توصیف جهاد و هجرت ارزنده شان نگاشتم که به نفس گرم محمد و سایر خواهران و برادران مجاهد آن قرارگاه آسمانی، هنوز شادگان، متنعم به حضور آنان است. اما خب آن روز که محمد زنگ زد و گفت که قرار است به سازمان اردویی و راهیان نور سپاه استان برود حقیقتش ناراحت شدم و البته خودش نیز ناراحت بود. چرا که قرارگاه شدیدا در استان شکل گرفته بود و دانشگاه ها یکی پس از دیگری گروه جهادی را در دانشگاه شان تاسیس می کردند و تازه مصوبه ی جدیدی با محمد داشتیم که قرارگاه را مستقل کند. به او گفتم الان وقت استقلال قرارگاه هست که هرکجای نظام هم توفیق خدمت داشتی، اما قرارگاه را کار دل کن تا بچه ها نیز بمانند. اما خب به هر دلیل این اتفاق نیفتاد و محمد به سنگر راهیان نور رفت. ✨ادامه👇
برای من که با او رفیق شده بودم خیلی فرقی نکرد چون دایما در جلسات راهیان نور در تهران و خوزستان همدیگر را می دیدیم و البته بحث ثابت و همیشگی ما همان جهادی بود و قرارگاه. یادم نمی آید که هیچگاه با هم صحبتی غیر از این داشته باشیم که حتی آخرین بار که 20 اسفند 94 او را در اردوگاه شهید باکری دیدم دوباره صحبت مان بر سر استقلال قرارگاه و تداوم آن بود و حتی او را راضی کردم تا بار دیگر همان خواهران و برادران قدیمی را حول هم جمع کرده و من نیز سفری به مازندران داشته باشم تا گپ و گفتی بزنیم. درست همان شب بود که بچه های جهادی قرارگاه امام رضا علیه السلام برای کمک و پشتیبانی درخواستی داشتند که اول از همه ذهنم به مسئول راهیان نور سپاه مازندران معطوف و متوجه شد یعنی محمد بلباسی. شماره اش را گرفتم و گفتم«محمد کجایی» و او گفت«قرارگاه مازندران» گفتم « میشه زود بیایی جلوی سالن شهید جهان آرا ؟» به و او نیز با همان تواضع همیشگی که داشت چند دقیقه بعد با موتور تریل معروفش که دیگر جزیی از خودش شده بود آمد. موتوری که اگر اشتباه نکنم به آذربایجان شرقی نیز آورده بود و در بازسازی زلزله ارس باران نیز او را دیدم که سخت در حال جهاد و خدمت به زلزله زدگان بود که خستگی ناپذیری اصلی ترین ویژگی او بود. خلاصه او برای کمک به جهادگران فعال خرمشهر نیز اعلام آمادگی کرد که یادم هست به دوستان گفتم «محمد خودش جهادگر است او را سفت و سخت بگیرید و بچسبید که هر کاری بتواند انجام می دهد» و این آخرین دیدار من با شهید بلباسی بود. محمدی که یکبار صبحانه در قرارگاه راهیان نور مازندران میهمانش بودم و رابطه ی صمیمانه ی او را با سربازان و نیروهایش دیدم که همانجا نیز چون یکی دو برادر و خواهر جهادگر را برای خادمی راهیان نور آورده بود جلسه ای گذاشت اما باز هم با موضوع جهادی. چرا که او قلب و جانش برای محرومین بی قرار بود و بی تاب. وقتی شنیدم در خان طومان به شهادت رسیده است خیلی دلم گرفت چون نوروز 95توفیق حضور در جبهه ی شمالی سوریه را داشتم و رزمندگان مقاومت را درخان طومان دیدم که چگونه شیران مازندران آنجا نیز آوازه شان پیچیده بود. یادم هست وقتی با آنها صحبت کردم، موقع خداحافظی به شوخی گفتم «هر کی صلوات نفرسته با داعش محشور بشه» که همه شون با همان چهره های الهی و بهشتی قه قه خندیده و صلوات بلندی فرستادند. همونجا فرماندهی که همراهمون بود گفت «بچه ها چون ایام نوروز هست ان شااله عیدی مون زیارت و پابوس آقا امام رضا(ع)» که همه دوباره بلند صلوات فرستادن و من هم باز به شوخی گفتم «ایشاالله چندتاتون شهید بشید که من بجاتون برم زیارت» و اونها که صفا و تواضع در جانشون موج می زد باز خندیدند... آری، محمد و کابلی و بقیه ی شهدای مدافع حرم مازندرانی تا ابد می خندند و میهمان ارباب شون ابا عبدالله هستند که مدافع حرم خواهرجانش بودند اما این من روسیاه هستم که تا ابد گریان هجران محمد و یارانش هستم و هنوز اندر خم یک کوچه گرفتار. اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک💐 @mahman11
💔شهادتت مبارک (قسمتی از دلنوشته دختر شهید مدافع حرم محمد بلباسی) بسم رب‌الشهداء و الصدیقین ☘امروز می‌خواهم از کسی صحبت کنم که همیشه با من است؛ چند روزی است که عده‌ای به من می‌گویند که بابای من مرده است، ولی من مثل همه شماها پدر دارم، با او حرف می‌زنم، نگاهش می‌کنم، با او بیرون می‌روم و یا مثل همه شما با او بازی می‌کنم. البته من یک فرق کوچک با شما دارم و آن این است که چند روزی است پدر من، عکسی است بر روی طاقچه اتاق‌مان...😔 🍃الان هم که من با شما صحبت می‌کنم، بابای عزیزم در کنارم ایستاده  و بر روی سرم دست می‌کشد تا احساس تنهایی نکنم؛ بابای عزیزم همیشه دلش می‌خواست که شهید شود،"شهادت مبارک باباجون". 🌺راستی! باباجون، سلام همه ما را به پدرجون هدایت برسون و بهش بگو "‌بابا چشمت روشن دیگه تنها نیستی 🌻بابای خوبم! سلام من، مادرم، حسن، مهدی و عزیزم را به حضرت زینب(س) و دردانه سه ساله امام حسین‌(ع) برسان و برای ما دعا کن. دختر کوچکت "‌فاطمه بلباسی" @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴فرازی از وصیت نامه شهید بلباسی  🌷در این برهه از زمان که ایران اسلامی، ام‌القرای جهان اسلام شده است و مسلمانان جهان که در بند طاغوت و پادشاهی هستند با تشکیل جبهه مقاومت چشم به ایران دوختند و می‌خواهند از الگوی انقلاب اسلامی ایران که به رهبری حضرت امام خمینی(ره) و همراهی مردم عزیز توانستند استکبار جهانی را با دست خالی از ایران بیرون کنند، استفاده کنند و گوش به‌ فرمان حضرت امام خامنه‌ای هستند و دشمنان اسلام و شیعیان ایران از این جایگاه انقلاب اسلامی هراس پیدا کرده و به‌ دنبال گسترش اسلام آمریکایی هستند. آمریکا و هم‌ پیمانانش با تربیت طلاب در حوزه‌های علمیه عربستان به‌ دست اساتید وهابی ضد شیعه اقدام به تشکیل گروهای تروریستی برای اسلام ‌هراسی و شیعه‌ هراسی نموده است و با پول نفت کشورهای عربی مسلمان که اسلام‌ شان هیچ خطری برای استکبار ندارد، اقدام به حمایت این گروه‌های تروریستی نموده است. 🌷مردم عزیز آگاه باشید اکنون دشمن با نقاب اسلام به میدان مبارزه با ما آمده است و این اتفاق ریشه تاریخی دارد و در زمان امیرالمومنین در جنگ صفین با نقشه عمر و عاص ملعون، خوارج قرآن را به نیزه کردند و با گفتن لا اله الا الله و محمد رسول‌الله یاران حضرت علی(ع) را فریب دادند و اصحاب امام را تنها گذاشتند و گفتند ما با قرآن نمی‌جنگیم و از حیله دشمن غافل شدند و قرآن ناطق را رها کردند و اکنون بعضی‌ها در داخل دارند این حرف‌ها را تکرار می‌کنند و ما را متهم به برادرکشی می‌کنند و حضور در این جبهه را باطل می‌دانند. 🌷اما زهی خیال باطل که دوباره تاریخ تکرار شود، جوانان نسل سوم و چهارم گوش به فرمان رهبر هستند و نخواهند گذاشت پای آنها به مرزهای کرمانشاه و همدان برسد و در این مسیر هم جوانان عزیزی به‌عنوان مدافع حرم اهل بیت(ع) به شهادت رسیدند که در حقیقت مدافع اسلام و مدافع دین خدا هستند و شهادت در این راه برای ما افتخار است. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 کبوتران مهاجر✨ 🔹میگفت:شرف هر عاشقی به قدر معشوق اوست. شهید محمد بلباسی💐 @mahman11