#پنجشنبههاویادشهدا
🍂یعـقـوبها پیـراهـنت را دوست دارند
شاعرترین ها دیـدنت را دوست دارند...
🍂ای آن که از خـون تنت یاقـوت رویید
این خاک ها فرم تنت را دوست دارند...
🍃 پنجشنبه و یاد شهدا با ذکر صلوات🍃
@mahman11
1_1881401509.mp3
4.57M
پنج شنبه های شهدایی
خوش به حال شهدا...😭😭😭
🎙کربلایی سیدرضا نریمانی
برای همه عزیزان و ادمین های کانال مون دعا یادتون نره🤲
اللهم ارزقنا شهادت...
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#دفاع_مقدس
@mahman11
🌹#_و پنجشنبه دلتنگی های مادرانه..
#زندگیاش را داد.
تا ما #آزادی داشته باشیم!
🌹چقدر مدیون مادران شهدا هستیم..
#بر_دامن_مادر_شهیدان_صلوات_
@mahman11
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
#زیارتنامه
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یَا اَولِیاءَ اللهِ و اَحِبّائَهُ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یااَنصَارَدینِ اللهِ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یااَنصارَرَسُولِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ فاطِمَةَ
سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ
بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ،
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها
دُفِنتُم ،
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا،
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم
فَاَفُوزَمَعَکُم.
#اللهم_الرزقنا_شهادت🕊
#پنجشنبه و روز زیارتی شهدا
@mahman11
🌹شهید مهدی زین الدین: هرکس درشب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
💠شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
#شهید_زینالدین_
@mahman11
همیشه میگفت:
آدم نباید توی هیئت گیر کنه و فکر کنه
همه چیز فقط به روضه رفتنه. مهم اینه
که رفتار و اعمالمون مثل امام حسین
و حضرت عباس باشه، و گرنه توی اسم
امام حسین گیر میکنیم و رشد نمیکنیم!
_شهیدمصطفیصدرزاده🌱
@mahman11
خیال نکنید اگر چهار نفر که سابقه ی انقلابی دارند ،
از کاروان انقلاب کنار رفتند ، انقلاب غریب است ؛
این انقلاب تا آخر هست و به مهدویت وصل خواهد شد و هرکس پیاده شود ، باخته است . . !
[ مقام معظم رهبری ]
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی: کلامی کوتاه خطاب به برادران سپاهی عزیز و فداکار و ارتشیهای سپاهی دارم: ملاک مسئولیتها را برای انتخاب فرماندهان، شجاعت و قدرتِ اداره بحران قرار دهید. طبیعی است به ولایت اشاره نمیکنم، چون ولایت در نیروهای مسلح جزء نیست، بلکه اساس بقای نیروهای مسلح است. این شرط خللناپذیر میباشد.
@mahman11
🌹 طلبه شهید غواصی که شفایش را از امام رضا(ع) گرفت
🌱 دوران #جنگ_تحمیلی
به مناسبت ایام سالروز شهادت
سال ۶۴ -- عملیات والفجر ۸
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 فتوکلیپ زیبای
رزمندگان گردان کربلا
در عملیات والفجر ۸
@mahman11
🌹بدانید برای چه خلق شدهاید
و برای چه زندگی میکنید
و پایان کار شما کجاست؟!
و این را بدانید
بهخدا قسم شما فقط
برای یک لقمه نان بهدست آوردن
خلق نشدهاید ..
بهای شما رضوانالله است
به قطعه نانی و یا تکه زمینی
خود را تباه نکنید.
شما از آن خدایید ..
خود را تا دیر نشده به او برسانید،
فرصت کم است!
از وصیتنامه طلبه شهید
#مهدی_تراب_اقدمی
از شهدای گردان علیاکبر، لشکر ۱۰ سیدالشهدا
@mahman11
📎سربازان حاج قاسم
●از خصوصيات رفتاريشان روحيه تلاش و همت مسئوليتپذيري بود. اهل سستي و تنبلي نبود.
●حتي در وصيتنامهاش نوشته است براي اين انقلاب سستي نكنيد. خيلي پرتلاش و خستگيناپذير بود. براي خدا كار ميكرد و اهل ريا نبود. در نهايت تواضع و فروتني بود.
○اگر جايي كار انجام ميداد دوست نداشت كسي ببيند. حتي سوريه رفتنش را دوست نداشت كسي بداند. حتي اخيراً مسئوليتهايي به او دادند و كسي خبر نداشت.
●مصطفي در عين دينداري روحيه شادي داشت. بد اخلاق نبود. با بچهها در كنار او احساس خوشبختي ميكردم. آقا مصطفي با روحيه و قوي بود. سال 94 يكبار در سوريه زخمي شد، اما ميگفت چيزي نشده و سعي ميكرد نگرانش نشويم.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_مصطفی_زالنژاد🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۶۱/۸/۲۲ آمل ، مازندران
●شهادت : ۱۳۹۵/۱۱/۲۶ درعا ، سوریه
@mahman11
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت_چهل_وهشتم
عاقد شروع کرد و پارچه روی سرشان آمد و قند سابیده شد. احسان قرآن را مقابلشان گشود و زینب سادات دست ایلیا را محکم گرفت.
دلش هوای مادر کرد و جای خالی پدر خار چشمهایش شد. چه کسی میداند چقدر سخت است در مهم ترین روز زندگی ات، چشمت به قاب خالی حضور بودن یعنی چه؟ چه کسی میداند درد یعنی چه؟ مرگ یعنی چه؟
زینب سادات بغض را میشناخت که راضی شد زودتر عقد کنند تا احسان
هم درد نکشد. درد او را حس نکند. درد آنقدر زیاد است تا دلت را بسوزاند که دعا کنی، خدایا! هیچ کس رو بی کس نکن!
بعد زبانش را گزید.
چطور مهربانی های بی حساب عمومحمد و سایه اش را فراموش کرده بود؟ چطور پشتیبانی همیشگی صدرا و رهایش را از خاطر برد؟ چطور مادرانه های زهرا خانم را حراج بغضش کرد؟ خدایا شکرت که غریب نیستم.
زینب سادات با غربت چشمان ارمیا، آشنا بود. بی کسی یعنی ارمیا!
ارمیایی که آیه، همه کس او شد!
جای خالی ها درد دارد و عاقدی که بار سوم خواند دوشیزه مکرمه را و
احسان میان قرآن بسته ای گذاشت و زینب ساداتی که بغض کرد و
دنبال اجازه گشت!
زینب سادات: با اجازه...
دهانش قفل شد. سکوت بود. همه منتظر بودند عروس بله بگوید که
دست بزنند و هلهله کنند.
سیدمحمد از کنار عاقد بلند شد. سفره عقد را دور زد. رها و سایه اشک
ریختند. چقدر دردهای زینب سادات درد داشت برای قلبشان.
سیدمحمد کنار زینب سادات رسید و شانه اش را لمس کرد: همه اینجا
هستند! مطمئن باش که هستند. آیه دخترش را تنها نمیگذارد. مهدی که
این روز را از دست نمیدهد. ارمیادخترکش را رها نمیکند! بگو عمو جان!
بگو جان عمو! بگو! بابایت هست! مادرت هست!
زینب سادات قطره اشکی ریخت و خیره به قرآن گفت: با اجازه پدر و مادرم... بله...
صدای صوت و دست و جیغ و هلهله بلند شد. احسان قلبش فشرده شد
از این حجم بی کسی های همسرش... چقدر این دخترک صبور آیه را دوست داشت...
جشن و سیل تبریک و شام و پذیرایی میان دلتنگی های زینب سادات و
ایلیا، برپا بود.
ایلیایی که کنار احسان بود و احسان برادرانه خرجش
میکرد. برادرانه هایش نه از سر اجبار بود و نه ریا! برادرانه بود فقط!
آن شب امیر و همسرش زود رفتند و شیدا آخرین نفر بود! هر چه باشد، مادر است! و امیر سخت از مجلس پسرش دل کند اما مجبور بود. گاهی اجبار ها سخت تر از همیشه می شوند! صدرا پدری کرد و امیر دلش به حال خودش سوخت!
احسان در خانه را زد و به انتظار ایستاد. چقدر دلش هوای دیدن همسرش را داشت. همسری که شب قبل نامش را درشناسنامه اش هک کرد اما مدتها دلش را به نام او زده بود. چقدر خوب است که دلت به قرارش برسد...
زینب سادات خواب آلود بود. آن لحظه که مقابل احسان ایستاد، چشمهای پف کرده اش هم دل احسان را لرزاند.
"🌷نویسنده:سنیه_منصوری "
ادامه دارد....
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱:۲۰ تو دستت عقیقه ...❤️🩹💔
❤️#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی❤️
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🩸آه ، مرگ خونین من !
عزیز من ! زیبای من ! کجایی ؟
مشتاق دیدارت هستم...
🔹 وقتی بوسهٔ انفجارِ تو ،
تمام وجود مرا در خود محو میکند ،
دود میکند و میسوزاند
چقدر این لحظه را دوست دارم
آه ، چقدر این منظره زیباست ....
#اللهم_اجعل_مماتی_شهادت_فی_سبیلک
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_ابومهدی_المهندس
#شبتون_شهدایی_
@mahman11
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹?🌹🍀🌹
آفتاب، سنگين و داغ به زمين مي ريخت. بچه ها در گرمايي طاقت سوز، عاشقانه به دنبال بقاياي پيكر شهدا بودند. از صبح علي الطلوع كار را شروع كرده بودند.
نزديكي هاي غروب بود كه بچه ها خواستند قدري استراحت كنند. راننده ي بيل مكانيكي كه سرباز زحمت كشي بود بنام «بهزاد گيج لو» چنگك بيل را به زمين زد و از دستگاه پياده شد. بچه ها روي خاكريزي نشسته و مشغول استراحت و نوشيدن آب شدند.
در گرماي شديد كه استخوان هاي آدم را به ستوه مي آورد، ناگهان متوجه شديم كه كبوتر سپيد و زيبا، بال و پر زنان آمد و روي چنگك بيل نشست و شروع كرد به نوك زدن به بيل!!
بچه ها ابتدا مسأله را جدي نگرفتند، ولي چون كبوتر هي به بيل نوك مي زد و ما را نگاه مي كرد، اين صحنه براي بچه ها قابل تأمل شد. يكي از رفقا كلمن را پر از آب كرد و در كنار خودمان روي خاكريز قرار داد. اندكي بعد كبوتر از روي بيل بلند شد و خود را به كنار ظرف آب رساند. لحظاتي به درون كلمن آب نگاه كرد و دوباره به ما خيره شد. بدون اين كه ترسي داشته باشد، مجدداً پريد و روي چنگك بيل نشست و باز شروع به نوك زدن كرد...!
دقايقي بعد از روي بيل پر كشيد و در امتداد غروب آفتاب گم شد! منظره ي عجيبي بود. همه مات و مبهوت شده بودند. هركس چيزي مي گفت در اين ميان «آقا مرتضي» رو به بچه ها كرد و گفت: «بابا، به خدا حكمتي در كار اين كبوتر بود...!»
ساير بچه ها هم همين نظر را دادند و در حالي كه هم چنان در مورد اين كبوتر حرف هاي تازه اي بين بچه ها رد و بدل مي شد، شروع به كار كرديم. جست وجو را در همان نقطه اي كه كبوتر نوك مي زد ادامه داديم. با اولين بيلي كه به زمين خورد، سر يك شهيد با يك كلاه آهني بيرون آمد.
در حالي كه موهاي سر شهيد به روي جمجمه باقي بود و سربند «يا زيارت يا شهادت» نيز روي پيشاني شهيد به چشم مي خورد! ما با بيل دستي بقيه ي خاك ها را كنار زديم. پيكر تكيده ي شهيد در حالي كه از كتف به پايين سالم به نظر مي رسيد از زير خاك نمايان شد. بچه ها با كشف پيكر گلگون اين شهيد غريب، پرده از راز حكمت آميز آن كبوتر سفيد برداشتند.
راوي : شهيد حاج علي محمودوند
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
عشق را خواهی بسنجی
عهد وایمانش بسنج
او که پای دین خود
جان میدهد عاشق تر است..
@mahman11