eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.2هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.3هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹خیلی روی حلال و حروم حساس بودند. اولین شغل‌شان کار در مغازه شیرفروشی بود، وقتی از شغلش آمد بیرون دلیلش را که پرسیدم، گفت: من باید شیر را بکشم بدم به مردم و چون من میدونم صاحب مغازه آب می‌کند داخل شیر، وزن شیر خالص، کمتر می‌شود و آب قاطی شیر میشود، ولی باید پول شیر را بدهند من نمی‌توانم به مردم دروغ بگویم. یک روز دیدم که وسایل بنایی خریده با خوشحالی اومدند خونه و گفتند: دیگر ناراحت نباش، پول‌هایم دیگر حلال است و شُبهه ندارد. تا وقتی که سپاه تشکیل شد، دیگر ایشان روزها سپاه بودند و شب‌ها بنایی می‌کردند. از سپاه حقوقی دریافت نمیکردند و رفتن به سپاه را بر خود وظیفه میدانستند. 🌹 🌹شادی روحش صلوات... @mahman11
🌹 . ▪️ سید جلال سادات نیا_متولد ۱۳۴۲ قائم شهر.هفده سالگی بعنوان رفت جبهه و در عملیات های فتح المبین ؛ رمضان ؛ محرم حضور با سمت دسته ، آر پی جی زن و معاون گروهان حضور داشت و در اثر موج انفجار از ناحیه دست راست و سر مجروح شد . . و بالاخره در تاریخ ۱۵ آبان ۱۳۶۱ در منطقه موسیان رسید.تا پایان هم دو برادر دیگر سید جلال به نام های سید ظهور و سید محمود هم بشهادت رسیدند. روح شهیدان سادات نیا . . @mahman11
﴿شهیدی که خبر شهادتش برای حاج قاسم سخت تر از کشته شدن خانواده خویش بود﴾ 🌷تولد: ۱۳۴۲/۱/۱ روستای شادبهار (کهنوج کرمان) 🕊شهادت: بهمن ۱۳۶۵ 🔹 حاج قاسم سلیمانی درباره یکی از فرماندهان لشکر۴۱ثارالله، سردار حسین تاجیک می‌گوید: ◇ «به روح پاکش قسم می خورم اگر پدر، مادر و بچه هایم را جلوی چشمم می کشتند، تحملش برایم راحت تر بود از شنیدن خبر شهادت حسین. ◇‌ چون حسین شهیدی بود از اسلام؛ حسین دنیایی بود با عظمت ... و حسین، "حسین" بود.» 🔹 در وصیت نامه این شهید می‌خوانیم: شهادت، انسان را به درجه اعلای ملکوتی می‌رساند و چقدر شهادت در راه خدا زیباست؛ مانند گل محمدی می ماند که وارثان خون پاک شهید از آن می بویند. 🔻 شهید حسین تاجیک فرمانده گردان ۴۱۵ لشکر ۴۱ ثارالله، از شهدای شهرستان فاریاب است که در بهمن ماه سال ۱۳۶۵ (عملیات کربلای ۵) در اطراف نهر جاسم به شهادت رسید. ✍ نکته: در تصویر بر روی کلاه‌خود جنگی شهید تاجیک نوشته‌ی "راهیان قدس" نقش بسته است. @mahman11
وصیت‌نامه کوتاه رتبه اول کنکور پزشکی سال 1364 «نگذارید حرف امام به زمین بماند. همین» «شهید احمدرضا احدی» @mahman11
🌷🕊 شهادت بہ خون و تیر و ترڪش نیست... آن روز ڪہ خدا را با همہ چیز و در همہ چیز دیدیم شهید شده ایم... @mahman11
🌹شهیدان را شهیدان می‌شناسند همیشه به احمد کاظمی می‌گفتم "الهی دردت بخوره توی سرم"، "دورت بگردم" دلم می‌خواهد همه عمرم را بدهم فقط یکبار دیگر صدای احمد را بشنوم. @mahman11
نمازا ول وقت فرزندان گلم! نماز که ستون خیمه دین است راسبک نشمارید فاطـمه جـونم! دختـر بابا سـلام اگر دوست داری باز هم همدیگه رو ببینیم باید ظاهرت مثل باطنت اسلامی و قرآنی باشد، مانند مادرت محجبه و عفیفه باش، در مقابل سختی‌ها صبور باش. حسن جون! مهدی جون! سلام حالا بعد از بابا مرد خونه شما هستید، مواظب مادر و خواهرتون باشید که احساس تنهایی نکنند، خویشتن‌دار باشید و احساس غریبی نکنید. فرزندان گلم! نماز که ستون خیمه دین است را سبک نشمارید، احترام به مادر از واجبات شماست، در محضر روحانی حقیقی زانو بزنید و درس دین بیاموزید. آخرت خود را به دنیای فانی نفروشید، کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید، در عرصه‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی حضور فعال داشته باشید، گوش به فرمان ولی فقیه زمان خود باشید، ادامه‌دهنده راه شهدا باشید، نگذارید این عَلَم به زمین بیفتد، خوش‌خلق و مودب باشید، به همدیگر محبت کنید، صله رحم را به‌جا آورید و قطع رحم نکنید. شهید @mahman11
سلام بر صورت‌های خضاب شده با خاک! مردانی ک حسرتِ مُشتی خاک ایران را به دلِ دشمن گذاشتند ... آبان ماه سال ۱۳۶۱ خوزستان، منطقه شرهانی مرحله سوم عملیات محرم محور لشکر۱۴ امام‌حسین(ع) گردان امام صادق (علیه‌السلام) عکاس: امیرهوشنگ جمشیدیان @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌گفت: همیشہ‌ برای خدا بَنده باشید.. كه اگر این‌چنین شد بدانید؛ عاقبت همہ‌ی شما بہ‌خیر ختم می‌شود!.. 🦋 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🥀 ⁉️ ♻️ آدم‌هـا دو دستـہ‌اند؛ غـــــیرتۍ و قیمتـــــے 👌غــیرتی ها بــا " معاملــہ ڪـــردند 👌وقیمتی هـا بــا 🕊🥀 @mahman11
شهید برونسی فرمانده است توی عملیاتِ رمضان، تیربار دشمن می‌گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. سید کاظم حسینی میگه من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی‌تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفعه دیدم شهید برونسی بیسیم‌چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جا افتاد به سجده، رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یازهرا مدد، مادر جان مدد… بهش گفتم حالا وقت این حرفا نیس، پاشو فرماندهی کن بچه های مردم دارن شهید میشن، میگفت شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا توجهی به این خمپاره ها و حرف‌های من نداشت. گفت بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم، گفتم بله، گفت سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، ۲۵ قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد ۴۰ قدم ببر جلو. گفتم بچه ها اصلاً نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟ گفت خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین. گفت وقتی این دستور رو داد آتیش دشمنم خاموش شد، ۲۵ قدم رفتم به چپ، ۴۰ قدم رفتم جلو، بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم گفت بگو یا زهرا و شلیک کن. یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا اتیش گرفت و روشن شد. گفت اون شب ۸۰ تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم. چند روز بعد که پیشروی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد، نگاه کردم دیدم جلومون میدون مین هست. قدم شماری کردم ۲۵ قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده. اگر من ۳۰ قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم. ۴۰ قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن. شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی ۲۵ قدم به چپ؟ ۴۰ قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن؟ قصه چیه؟ گفت سید کاظم دست از سرم بردار. گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمی‌کنم، گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی گفتم باشه گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟ گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟ گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، ۲۵ قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو ۴۰ قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاءالله تانک منفجر میشه و شما ان شاء الله پیروز میشی. منبع : کتاب خاک​‌های نرم کوشک 🌹 @mahman11
🌷 می‌گفت: 👈 اگر می‌دانستم با مرگ من یک دختر در دامان حجاب می‌رود حاضر بودم هزاران بار بمیرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند. ♥️ شادی ارواح مطهره شهدا صلوات ♥️ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم واهلک عدوهم @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 شهید عبدالحسین برونسی 🌹 📹 روایت حجت الاسلام عالی از هدایت شهید برونسی توسط حضرت زهراسلام الله علیها ▪️وقتی حضرت زهرا سلام الله علیها راه برون رفت از میدان مین و محاصره دشمن را به شهید برونسی نشان می‌دهد... ▪️فرماندهان جنگ نظامی در عین تلاش‌های خودشون، نگاهشون به آسمان بود، نه به قدرت‌های پوشالی... @mahman11
📝 فرازی از این شهید عزیز 📌 *عزیزان خوب به قرآن گوش کنید و خودتان را به قرآن متصل کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگیتان قرار بدهید. باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به امام زمان باشید* 📌 *عزیزانم خدا شما را به این آیات قرآن آزمایش می‌کند حواستان جمع باشد، خیلی خوب جمع باشد و همیشه آیات قرآن را زمزمه بکنید تا شیطان به شما رسوخ پنهانی نکند.* 📌 *ای فرزندان اسلام ای همه انسان‌ها تلاش کنید تا مشمول صلوات و رحمت خدا قرار بگیرید. اگر شما مشمول رحمت و صلوات خدا قرار بگیرید. به هیچ بن‌بست و گمراهی برنخواهید خورد.* 📌 *عزیزانم از قرآن مدد بجویید و از قرآن سرمشق بگیرید تا به گمراهی کشیده نشوید، این هدف قرآن است و این هدف همه انبیاء خداست.* 📌 *پروردگارا ما را هم مديون شهدايمان نميران و مرگ ما را هم کشته شدن در راه خودت قرار بده.* @mahman11
مشهد که آمدیم، بچه ی دومم را حامله بودم. موقع به دنیا آمدنش، مادرم آمد پیشم. سرشب، عبدالحسین را فرستادیم پی قابله. به یک ساعت نکشید، دیدیم در می‌زنند. خانم موقر و سنگینی آمد تو. از عبدالحسین ولی خبری نبود. آن خانم نه مثل قابله‌ها، و نه حتی مثل زن‌هایی بود که تا آن موقع دیده بودم. بعد از آن هم مثل او را ندیدم. آرام و متین بود، و خیلی با جذبه و معنوی. آن‌قدر وضع حملم راحت بود که آن‌ طور وضع حمل کردن برای همیشه یک چیز استثنایی شد برایم. آن خانم توی خانه ی ما به هیچی لب نزد، حتی آب هم نخورد. قبل از رفتن، خواست که اسم بچه را فاطمه بگذاریم. سال‌ها بعد، عبدالحسین راز آن شب را برایم فاش کرد. می‌گفت: وقتی رفتم بیرون، یکی  از رفقای طلبه‌ رو دیدم. تو جریان پخش اعلامیه مشکلی پیش اومده بود که حتما باید کمکش می‌کردم. توکل بر خدا کردم و باهاش رفتم. موضوع قابله از یادم رفت. ساعت دو، دو و نیم شب یک هو یاد قابله افتادم. با خودم گفتم دیگه کار از کار گذشته، خودتون تا حالا حتماً یه فکری برداشتین. گریه اش  افتاد. ادامه داد: اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان«ماه آفتاب سوخته» 🎬: رباب بوسه ای از گونهٔ علی اصغر گرفت و او را در دامان دخترش سکینه گذاشت و‌گفت: مراقب برادرت باش، در دلم آتش و ولوله ای برپاست، می خواهم با نگاه به چهرهٔ پدرت، خنکای آبی به شعله های این آتش بریزم و سپس از اتاق خارج شد و به سمت اقامتگاه مولایش به راه افتاد. رباب آنچنان بی تاب بود و با هروله راه می رفت که توجهی به اطراف نداشت، سریع خودش را به حجره همسرش رساند، در باز بود و رباب که نمی خواست بی اذن مولایش داخل شود، گوشهٔ پرده را بالا زد و میخواست اجازه بگیرد که قامت زیبای دلبرش در لباسی سفید و پاکیزه در حالیکه مشغول کُرنش و عبادت در مقابل خداوند بود را مشاهده کرد. رباب عاشق این صحنه بود، او عاشق بزرگمرد زمانش بود که خداوند عاشقانه او را می خواست و رباب بارها و بارها علاقهٔ خدا به ذبیح اللهش را از زبان پیامبر که برای او نقل شده بود، شنیده بود. رباب نگاهی مملو از مهری بی انتها به حسین که بی شک تمام جانش بود، نمود، دستش را روی قلبش گذاشت تا آرام تر بتپد و به خود اجازه نداد وارد اتاق و مزاحم خلوت همسرش با خدا شود، همان کنار در نشست و همچنان گوشهٔ پرده را بالا گرفته بود تا عشقش را سیر تماشا کند، با هر رکوع او ،رباب شعری می گفت و با هر سجده حسین، خدا را شکر می کرد که چنین موهبتی به رباب عنایت شده... بالاخره نماز عشق تمام شد‌. رباب فوری از جا برخواست ، رباب نمی خواست حسین او را در حالیکه بر درگاهش نشسته ببیند ،چون میدانست حسین او را بسیار دوست دارد و هر وقت رباب به همسرش وارد میشود ،بهترین جای را به او میدهد. رباب شعری را که حسین برایش سروده بود زیر لب تکرار کرد:به جان تو سوگند! من خانه‌ای را دوست دارم که سکینه و رباب در آن باشند. آن‌ها را دوست دارم و تمامی ‌‌دارایی‌ام را به پای آن‌ها می‌‌ریزم و هیچ کس نباید در این باره با من سخنی بگوید. و ناگهان عشق آتشین رباب،آتشین تر شد، آنچنان که میترسید به درون حجره رود و تاب تحملش تمام شود و... در این هنگام چندین مرد از بنی هاشم را دید که به سمت حجره امام می آیند، فورا در تاریکی شب در گوشه ای پناه گرفت تا مزاحم آنها نباشد. مردان بنی هاشم جلوی حجره ایستادند و یکی از آنها پرده را به کناری زد و گفت: السلام علیک یا مولای یا ابا عبدالله...همانطور که امر کرده بودید، سی نفر از مردان شمشیر زن بنی هاشم آماده اند تا به هرجا امر کنید با شما آییم.. صدای این مرد چقدر برای رباب آشنا بود ....آری درست است او کسی جز قمر بنی هاشم نمی توانست باشد، آخر ادب عباس حکم می کرد که حسین را نه برادر بلکه مولای بخواند و این از عشق ام البنین به دختر رسول الله بود که فرزندانش را چنین بار آورده است.. رباب با خود فکر کرد ، یعنی چه شده و این موقع شب، مولایش حسین به کجا می خواهد برود؟ آنهم با سی مرد جنگی و باشهامت چون عباس... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🩸 امروز در منطقه‌ی ما، چندین ایران بزرگ متولد شده است. : چند ساله، در منطقه پیروز میدان، شهید سلیمانی‌ست و مغلوب میدان، آمریکا و عوامل آمریکا @mahman11
شهید مجید پازوکی: آدم ها سه دسته اند ۱-خام ۲-پخته ۳-سوخته..... @mahman11