#خاطرات_شهید
هر کسی که یک بار ایشان را میدید شیفته اش میشد. چرا که برخوردش سراسر احترام ومهربانی بود. برای پدر و مادرش احترام بسیاری قائل بود.
هروقت به بهشت زهرا(س) می رفت مادرش را کول می کرد و تا مزار شهدا می برد.شهید عبادیان زندگی خیلی ساده ای داشت.
پدرم می گفت : «محمد آقا اینقدر آقا و خوب است که اگر روزی سه بار کفش هایش را جفت کنی، کم است.»
#پیام_شهید
اگر بعد از من می خواهید راه بنده راادامه دهید و روح من از شما راضی باشد همیشه در خط اسلام و ولایت فقیه که همان خط اسلام است حرکت کنید. وهمیشه در این راه کوشا باشید...
📎معاون پشتیبانیوتدارکات لشگر۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_محمد_عبادیان🌷
@mahman11
#خاطرات_شهید
●سید همیشه یک قرآن تو جیبی كوچیك داشت و هر وقت كه فرصت می كرد سریع قرآنش رو باز می كرد و می خوند،
●دوستاش می گفتن:هر وقت آماده نماز جماعت می شدیم سید همیشه صف اول نماز بود و وقتی روحانی نداشتیم آقا سید بزرگوار جلو می ایستادن وامام جماعت ما می شدن.
●اگه از مادر سید در مورد رفتارش با والدین سوال کنید، میگه آقا سید مصداق بارز آیه ی شریفه ی : {وبالوالدین احسانا} بود.
#شهید_سیدمحسن_قریشی🌷
@mahman11
دقیقاً یادم هست همان جا صورتش را گذاشت روی خاک های نرم و رملی کوشک. منتظر بودم نتیجه بحث را بدانم. لحظه ها همین طور پشت سر هم می گذشت. دلم حسابی شور افتاده بود. او همین طور ساکت بود و چیزی نمی گفت، پرسیدم: پس چه کار کنیم آقای برونسی؟
حتی تکانی به خودش نداد. عصبی گفتم: حاج آقا همه منتظر هستن، بگو می خوای چه کار کنی؟!
بالاخره عبدالحسین به حرف آمدگفت: هر چی که می گم دقیقاً همون کار رو بکن؛ خودت می ری سر ستون، یعنی نفر اول
به سمت راستش اشاره کرد و ادامه داد: سر ستون که رسیدی، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری
مکث کرد. با تأکید گفت: دقیق بشماری ها....
#شهیدعبدالحسین_برونسی
#خاکهای_نرم_کوشک
#توسل
@mahman11
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
#زندگینامه_شهید:
رزاق «رضا» چراغی در سال ۱۳۳۶ در شهرستان ساوه متولد شد. در ۶ سالگی قدم به مدرسه گذاشت و با استعداد خوبی که داشت، همواره در درسهایش موفق بود. او علاوه بر تحصیل، به مطالعات و فعالیتهای مذهبی علاقهمند بود و در مجالس مذهبی، با شور و اشتیاق حضور مییافت. پس از گذراندن دوره ابتدایی، وارد دبیرستان شد و در آن مقطع با برخی مسائل سیاسی آشنا شد.
رضا در شروع انقلاب اسلامی، در سال آخر دبیرستان بود و در راهپیماییها علیه رزیم منحوس پهلوی و در توزیع اعلامیههای امام خمینی (ره) فعال بود. همچنین در روزهای پیروزی انقلاب، در تسخیر مراکز نظامی و دولتی رژیم، حضوری پررنگ داشت. او پس از شروع غائله کردستان توسط ضدانقلاب، فوری به همراه جمعی از دوستان، خود را به مریوان رساند و در مبارزه با گروههای محارب، از هیچ کوششی دریغ نکرد.
چراغی در مدت حضورش در کردستان، مدتی مسئول جانشینی سپاه دزلی بود و زمانی نیز بهعنوان مسئول محور مریوان انجاموظیفه کرد و خدمات درخشانی را از خود به یادگار گذاشت. رضا چراغی که ارادت خاصی به حاج احمد متوسلیان داشت و خصوصیات اخلاقی و نظامی او را الگوی خود قرار داده بود، بعد از شکلگیری تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص)، به همراه تیپ در عملیاتهای مختلف شرکت کرد.
وی از اواسط سال ۱۳۶۰ تا اواخر تیرماه سال ۱۳۶۱، فرماندهی گردان حمزه را در عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس بر عهده داشت. پس از اسارت حاج احمد متوسلیان در تیرماه سال ۱۳۶۱ در لبنان و قبول فرماندهی تیپ ۲۷ توسط حاج همت، شهید چراغی در عملیات رمضان و عملیات مسلم بن عقیل در سومار، بهعنوان قائممقام لشکر خدمت کرد و از مهرماه سال ۱۳۶۱ برای مدت کوتاهی، معاونت سپاه ۱۱ قدر را که فرمانده آن حاج همت بود، پذیرفت.
از آبان ماه سال ۱۳۶۱ تا فروردینماه سال ۱۳۶۲ در عملیاتهای «والفجر مقدماتی» و والفجر یک، بهعنوان فرمانده لشکر انجاموظیفه کرد.
@mahman11
#شهادت🕊
در عملیات والفجر یک در منطقه عمومی فکه که حاج همت فرماندهی قرارگاه ظفر را بر عهده گرفت، رضا همچنان فرمانده لشکر بود. لشکر ۲۷ وظیفه داشت که با نیروهای ارتش ادغام کند و ارتفاعات «پیچ انگیزه» و «جبل فوقی» را فتح کند و به سمت عمق خاک دشمن برای تصرف تأسیسات نفتی پیش برود.
گردان میثم و دیگر گردانها نیز به سمت ارتفاعات ۱۴۳ و پاسگاه بجیله و در امتداد آن به تأسیسات نفتی قزلبان حمله کردند که محور عملیات لشکر را تشکیل میداد.
یکی از همرزمان شهید چراغی میگوید: «دشمن در ارتفاع ۱۴۳ فکه پاتک سنگین زده بود. به هر ترتیبی بود خود را به آنجا رساندم. رضا چراغی، عباس کریمی، اکبر زجاجی و سه نفر بسیجی، مجموعاً ۶ نفر، روی ارتفاع سالم مانده بودند که سخت مقاومت میکردند. هرچه اصرار کردم به عقب برگردند، قبول نکردند.
دشمن تصور میکرد که نیروهای زیادی روی ارتفاع است. عصر که دوباره به ارتفاع رفتم، دیدم عباس کریمی و دو نفر از بسیجیان، پیکر غرق به خون چراغی را با برانکارد حمل میکنند. شهید چراغی ۱۱ بار در طول سالهای دفاع مقدس مجروح شده بود و خودش گفته بود که اگر خدا بخواهد بار دوازدهم شهید میشوم و چنین شد.»
@mahman11
🌷 شهادت شهید چراغی به روایت همت
شهید محمدابراهیم همت، فرمانده سپاه ۱۱ قدر، شرح آخرین دیدارش با رضا چراغی را اینگونه بیان کرده است: «آن شب پیش ما ماند و دو، سه ساعتی خوابید. اذان صبح روز ۲۵ فروردینماه که بیدار شد، بعد از خواندن نماز، دیدم شلوار نظامی نویی را که در ساکش داشت، از آن درآورد و پوشید. با تعجب پرسیدم «آقا رضا هیچوقت شلوار نو نمیپوشیدی، چی شده؟» با لبهای خندان به من گفت «با اجازه شما میخواهم بروم خط مقدم. الآن اونجا بچههای لشکر خیلی تحتفشار هستند.»
در همین اثنا از طریق بیسیم مرکز پیام، خبر رسید که لشکر ۱ مکانیزه سپاه چهارم بعثیها، پاتک سختی را روی خط دفاعی ما انجام داده. رضا رفت جلو. چند ساعت بعد خبر دادند فرمانده لشکر ۲۷ در خط مقدم دارد با خمپاره شصت کماندوهای بعثی را میزند. گوشی بیسیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن برادر چراغی. مدام میگفتم «رضا، رضا، همت، رضا، رضا، همت» ناگهان یک نفر از آنطرف خط گفت «حاجی جان دیگر رضا را صدا نزنید، رضا رفته موقعیت کربلا! و من فهمیدم رضا شهید شده.»»
#شادی روح پاک همه شهیدان و شهید رضا چراغی صلوات🌸🌿
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تست موشک جدید کره شمالی که ایالات متحده نگرانی عمیق خود را از آزمایش این سلاح ابراز کرده است.
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سامانههای پدافندی ایران را بشناسید
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴نفیسه کوهنورد، خبرنگار ارشد بیبیسی: همه این حمله اسرائیل به ایران را مسخره میکنند؛ میگویند اسرائیل ببر کاغذی است؛ اکنون هیمنه اسرائیل زیر سوال رفته و در واقع این یک پیروزی برای ایران و محور مقاومت است!
@mahman11
voice.ogg
21.08M
#بشنوید
🎙 تحلیل فوق العاده دقیق، عمیق و مبتنی بر دادههای واقعی کف میدان ایران و دشمنان را به لحاظ نظامی، سیاسی و منطقهای گوش کنید و برای دیگران هم ارسال کنید.
قسمت اول
عملیات #وعده_صادق
@mahman11
voice.ogg
37.09M
#بشنوید
🎙 تحلیل فوق العاده دقیق، عمیق و مبتنی بر دادههای واقعی کف میدان ایران و دشمنان را به لحاظ نظامی، سیاسی و منطقهای گوش کنید و برای دیگران هم ارسال کنید.
قسمت دوم(پایانی)
عملیات #وعده_صادق
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عصبانیت "مایکل پریجنت"، پژوهشگر و سیاستمدار آمریکایی از هراس ایالات متحده از ایران:
🔺خیلی جالب است، اولین پیامی که بایدن به ایران فرستاده اینست که آمریکا در حمله اسرائیل مشارکتی نداشته است؛ این واقعا شرمآور، ضعیف و اهانتآمیز است که دولت بایدن اینقدر نگران است که ایران چه فکری میکند!
@mahman11
داستان«ماه آفتاب سوخته»
#قسمت_چهل_چهارم🎬:
چهار پسر ام البنین:عباس، جعفر، عثمان و عبدالله برمیخیزند، دشت کربلا را بوی حیدر کرار پر کرده...این چهار شیر شرزه شمشیر زنی را در محضر مادر که شیرزنی بی مثال است یاد گرفته اند و زیرسایهٔ پدر مشق جنگ کرده اند،مشک به دست میگیرند و راهی شریعه فرات میشوند.
کودکان تشنه لب درحالیکه اشک در چشمانشان حلقه زده با لبان خشکیده لبخند زنان این چهار برادر را بدرقه می کنند.
دیگر از یارانی که شبهای پیش عباس را یاری میکردند تا آب بیاورد خبری نیست، چون همه ملکوتی شده اند و پسران ام البنین می روند تا صحنه ای ماندگار در تاریخ بشریت خلق نمایند.
لشکر چهار هزارنفری که مراقب شریعه فرات است یک طرف و لشکر چهار نفری حیدر کرار هم یک طرف.
برادران، شمشیر میزنند و عباس خود را به فرات میرساند و مشک را پر از آب میکند، آنها با اینکه به آب رسیدند اما لبهایشان هنوز تشنه است و این ادبی ست که ام البنین به آنها یاد داده...همانطور باشید که حسین پسرفاطمه است و بر او پیشی نگیرید...حال حسین تشنه لب است، پس عباس و برادرانش هم به حکم ادب و وفا باید تشنه لب باشند.
راه برگشت سخت تر از راه رفت است، چرا که باید از مشک آبی محافظت کنند که امید کودکان زیادی ست.
عباس مشک بر دوش میزند و سه برادر پروانه وار گرد او میچرخند و تا تیری را که به سمت عباس و مشک آب پرتاب میشود، جانشان را سپر آن میکنند.
عباس مشک بر دوش و اشک در چشم چون نگین انگشتری در بین برادرانش به پیش میرود و از ملکوت زهرا و علی نظاره گر این صحنه اند و انگار زهرا زیر لب میگوید: خدایا مراقب پسرانم باش..
راه برگشت را به نیمه رسانده اند که عبدالله و جعفر بر زمین می افتند، آنقدر تیر بر بدنشان فرو رفته جای تیر دیگری نیست.
عباس می خواهد برادرانش را در آغوش بگیرد که جعفر با گوشه چشمش اشاره به خیمه ها و طفلان تشنه لب دارد و عبدالله اشاره به مشک...چاره ای نیست باید دل عباس در آرزوی این آغوش آخر برادرانش بماند.
کمی جلوتر، عثمان هم از پا می افتد، اما لبخند میزند، چرا که عباس با مشکی پر از آب به خیمه ها رسیده و کودکان با خوشحالی دوره اش کرده اند
اما این آب فقط اندازه یک جرعه است که به هر کودک برسد، هنوز به ظهر عاشورا نرسیده اند و العطش بزرگتری در پیش است....
عباس به هر کدام از بچه ها جرعه ای آب میرساند و در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده میگوید: بنوشید و گوارای وجودتان، که برای رساندن این آب، عباس سه برادر از دست داد...
عباس که با مشک آب میرسد، اَسلم غلام امام حسین که از نژاد تُرک است اذن میدان میگیرد و به سمت سپاه دشمن میتازد..
اسلم فریاد میزند: امیری حسین و نعم الامیر..
صدایش آنقدر زیبا و گیراست که هر شنونده ای را به فکر می اندازد..
«مگر بهتر از حسین امیری هست؟! »
عده ای از جلوی این یل ترک فرار میکنند و عمر سعد فریاد میزند، بکشید این غلام را که اگر زنده بماند با همین صدایش همه را از راه به در میکند.
ناگهان باران سنگ و نیزه بر سرش باریدن میگیرد، اسلم بر زمین می افتد در حالیکه چشم به کاروان حسین دارد، گویی حرفی بیخ گلویش گیر کرده و شرم از گفتن آن دارد: آیا مرا نیز سعادت دیدار حسین در این حال است...
ناگهان بوی بهشت به مشامش میرسد و سرش را در دامان مولایش میبیند..
اشکش جاری میشود و میگوید: خدا را شکر چه سعادتی...
حسین صورتش را به صورت اسلم میچسپاند و اسلم بهشت خدا را در زمین حس می کند، اسلم آرام زمزمه میکند: «چه کسی همانند من است که پسر پیامبر صورت بر صورتش نهاده باشد» و با زدن این حرف، چشمانش را میبندد و آسمانی میشود..
امام است دیگر..رحمتش...مهربانی اش... کرامتش گرفته شده از رحمت و مهربانی و کرامت خداست و بین غلامش و پسر خویش، فرقی نمی گذارد...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
@mahman11