~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
▫️موقع خرید جهیزیه مادرم میخواست سنگ تمام بگذارد. فهرست عریض و طویلی تهیه کرده بود و هر روز چند قلمی به آن اضافه میکرد. امروز تخت و سرویس خواب، فردا مبل و میز ناهارخوری و... هر چه کردم نتونستم منصرفش کنم. دست به دامان علی شدم. آمد و خطبهای خواند غرا! به زمین اشاره کرد و گفت: مادرجان مگه قرار نیست یک روزی بریم اون زیر؟ مادرم لبش را گزید: خدا مرگم بده! اول زندگی به او زیر چی کار داری علی آقا؟ علی خندید: اول و آخر نداره مادرجان! آخرش سر از اون زیر در میآریم. بذارید روی خاک باشیم. بذارید باهاش انس بگیریم، بذارید همین یکی دو وجب فاصله را هم کم کنیم. مادرم خلع سلاح شد. خیلی چیزها را از لیست خرید حذف کردیم. نه مبل و نه تخت و نه ...
✍🏻به روایت همسر
#شهید_علی_نیلچیان♥️🕊
@mahman11
~🌿
🌴#برگیازخاطرات✨
تیکه کلامش این بود: خدا بزرگه میرسونه...
یه نیسان داشت که با اون روزیشو در میآورد پشتِ دخلِ نان بربری هم میرفت تا اگه مستمندی رو میشناسه نان مجانی بهش بده...
عجیب دست و دلباز بود و اگه مستمندی رو میدید هر چی داشت بهش میبخشید، فکر نمی کرد شاید یه ساعت بعد خودش بهش نیاز پیدا کنه
گاهی یه روز کلی با نیسانش کار میکرد اما روز بعد پول بنزینشو از من میگرفت!!
ته و توی کارشو درمیآوردم میفهمیدم کل پولو بخشیده...
#شهید_مجید_قربانخانی♥️🕊
📙مدافعان حرم، اثر گروه شهید هادی
@mahman11
از مادر شهید پرسیدن:
حالا که بچه ات شهید شده،میخوای چیکار کنی؟
ایشونم دست گذاشتن روی شونه ی نوه شون و گفتن:
«یه مصطفی دیگه تربیت میکنم❤️:)»
#شهیدمصطفیصدرزاده
@mahman11
ناراحتبود)):
بهشگفتممحمدحسینچراناراحتۍ؟!
گفت:خیلۍجامعہخرابشدھ،
آدمبہگناهمۍافته..
رفیقشگفت:خداتوبہرو
براۍهمینگذاشته...
وگفتہڪہمنگناهاتونرومیبخشم...
محمدحسینقانعنشدوگفت:
وقتۍیہقطرھجوهرمۍافتہ
روآینہ،شایددستمالبردارۍ!
وقطرھروپاڪکنۍ،ولۍآینہکدرمیشه..(:
#شھیدمحمدحسینمحمدخانی
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر در جستوجوی امام زمان هستی
او را در میان سربازانش بجوی ...
شھیدآوینی🕊
#شبتون_شهدایی
@mahman11
﷽🕊💐 #سلام_امام_زمانم 💐🕊﷽
💫 ميترسم از آن لحظه که عمرم به سر آيد
🌼 مهتاب رُخت بعد غُروبم به در آيد
🌾 می ترسم از آن دم که بيايی و نباشم
🥀 جان از بدنم رفته و عمرم به سر آيد
🦋🌹 #اللم_عجـل_لولیک_الفـرج 🌹🦋
🥀 ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا
صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا 🥀
◾▪◾▪
🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃
صبحتون امام زمانی
@mahman11
۵۷.mp3
10.8M
[تلاوت صفحه پنجاه و هفتم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
@mahman11
در ِ باغِشهادترانبندید ؛
ماجاماندهگانهمدِلداریم... 💔 .
@mahman11
•
تَه خَلاف بود،
کارای غَلَطِ و خلافش زیاد بود،
حتی روی سینه اش عکس رضاشاه رو خالکوبی کرده بود...
+یه بار بهش گفتن:
از خمینی اعلام برائت کن،
_گفت:
تو مرام من نیست با اولاد پیغمبر دربیفتم...
قبول نکرد،
توسط پهلوی اعدام شد!
عاقبتش به خیر شد،
شد حُرِّ انقلاب اسلامی...
#شهید_طیب_حاج_رضایی
@mahman11
پاسدار شهید «منوچهر عابدینینیا» بعنوان شهید شاخص سال ۱۴۰۲ شهرستان ملایر معرفی شد.
عابدینینیا یازدهم بهمنماه سال ۱۳۳۹ در شهرستان ملایر به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود و با کار بر روی زمین زراعی و باغبانی مخارج زندگی خود و خانواده اش را تأمین می کرد و در تلاش بود فرزندان خود را با سرشت پاک و خداجوی پرورش دهد.
منوچهر سال ۱۳۴۶ وارد دبستان شد و تحصیلات خود را آغاز کرد و از آنجا که از هوش و استعداد بالایی برخوردار بود تا سال چهارم مقطع متوسطه در رشته علوم انسانی ادامه تحصیل داد. در سالهای انقلاب همراه با دیگر جوانان و نوجوانان ملایر در راه پیروزی قیام بزرگ ملت ایران گام برداشت و در این راه از هیچ کمک و اقدامی فروگذار نکرد.
او سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب سه پسر شد که از وی به یادگار مانده است. در سالهای دفاع مقدس به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران پیوست و روانه جبهههای نبرد حق علیه باطل شد تا از مرزهای ایران در برابر تهاجم وحشیانه رژیم بعث عراق دفاع کند.
در مناطق مختلف عملیاتی حضور یافت و همراه با دیگر همرزمان خود حماسهها آفرید. سرانجام پس از ماهها مجاهدت در راه خدا در یکم خرداد ماه سال ۱۳۶۵ با سمت فرمانده گروهان در منطقه جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. برادرش محمد نیز به شهادت رسیده است. آرامگاه او در گلزار شهدای شمسآباد، زیارتگاه عاشقان و دلدادگان است.
@mahman11
پیام من فقط این است که در زمان غیبت اطاعت محض از ولایت فقیه داشته باشید
#شهید_محمدابراهیم_همت 🕊🌱
@mahman11
🚩ماجرای کمک حضرت زینب(س) به شهید برونسی در جبهه
اصلاً حواسم به این نبود که هیچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشود. به بچه ها نگاه می کردم، مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند.
گروه فرهنگی جهان نيوز: کنار یکی از زاغه مهمات ها سخت مشغول بودیم؛ توی جعبه های مخصوص، مهمّات می گذاشتیم و درشان را می بستیم. گرم کار، یک دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه، با چادری مشکی! داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت توی جعبه ها، با خودم گفتم: حتماً از این خانم هاییه که میان جبهه.
اصلاً حواسم به این نبود که هیچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشود. به بچه ها نگاه می کردم، مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند.
انگار آن خانم را نمی دیدند. قضیه عجیب برایم سؤال شده بود. موضوع، عادی به نظر نمی رسید. کنجکاور شدم بفهمم جریان چیست. رفتم نزدیک تر، تا رعایت ادب شده باشد، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم: خانم! جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشید.
رویش طرف من نبود. تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟
یک آن به یاد امام حسین (علیه السّلام) افتادم و اشک توی چشم هایم حلقه زد. خدا به من لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست. بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم.
خانم، همان طور که رویشان آن طرف بود، فرمودند:
«هرکس که یاور ما باشد، البته ما هم یاری اش می کنیم».
✨| خاطره ای از معصومه سبک خیز، همسر شهید عبدالحسین برونسی
برگرفته از کتاب «خاک های نرم کوشک»؛ روایت هایی از زندگانی شهید برونسی
@mahman11
『( توصیه آخر) روایتی زیبا از سردار #شهید_عبد_الحسین_برونسی』
🌱| ازمین و آسمان تیر و ترکش و بمب و موشک می بارید. عملیات بدر؛ عملیات سختی بود. دشمن هرچه در دسترس داشت بر سر بچه ها می ریخت.
از زمین و آسمان تیر و ترکش و بمب و موشک می بارید. عملیات بدر؛ عملیات سختی بود. دشمن هرچه در دسترس داشت بر سر بچه ها می ریخت. رشادت بچه ها در ان لحظات دیدنی بود. میانه عملیات مجروح شدم. آرام آرام خودم را به عقب می کشیدم. سر چهارراه خندق به شهید برونسی برخوردم. داشت نیروهایش را هدایت می کرد. جنگیدن و شجاعتش دیدنی بود. تا آن زمان اینگونه ندیده بودمش. سر و صورتش خاکی و از گوش هایش خون جاری بود. اثر شلیک زیاد آر پی جی بود. با این حال، او فقط به نیروهایش فکر می کرد. رفتم جلو و سلام کردم. بعد از احوالپرسی نگاهی به من کرد و پرسید: چه شده سیّد؟
گفتم: چیزی نیست، پایم تیر خورده. دارم کم کم به عقب تر می روم.
با نگاه معصومانه همیشگی گفت: خب! از همین مسیر برو عقب. بچه ها عقب تر هستند.
بعد مکثی کرد و گفت: نمازت را خوانده ای؟!
گفتم: نه!
گفت: اول نمازت را بخوان بعد برگرد عقب.
بریام جالب بود. در آن کوران عملیات آن هم عملیات سختی چون بدر او نماز را فراموش نکرده بود. گویا این آخرین توصیه شهید عبدالحسین برونسی بود. هنوز از اورژانس عبور نکرده بودم که خبر رسید، سردار شهید عبدالحسین برونسی؛ فرمانده تیپ جوادالأئمه(ع) به سوی معبودش پر کشید.
🍃| راوی: سیدحسن کریم نژاد
[.💚.]به نیت ظهور صلواتی هدیه میکنیم به روح مطهر شهدا
@mahman11
#شھیدۍکہنذرعباسبود...
تو بچگے یہ تصادف شدید میکنہ
و تا مرز مرگ میره...🥀
مادرش نذر میکنہ اگہ خوب بشہ
سرباز حضرتعباس«ع»بشہ؛
یہ روز قبل از عملیات میگہ :
ان شاءالله تاسوعآ پیشِ عباسم...
صبح تاسوعآ هم رفت پیش عباس«ع»(:
#شهید_مصطفی_صدرزاده🥲💔🕊
@mahman11
۵۰۰ تانک دشمن برابر لشکر ۲۵ کربلا آرایش گرفته بود.
حاج حسین بصیر گفت:
بهنام پنج تن آلعبا، ۵ نفر بروند و آنها را منهدم کنند.
به جای ۵ نفر،بیش از ۱۵ نفر بلند شدند.
#کربلای_پنج
#شهید_حسین_بصیر♥️🕊
@mahman11
وآنهـایی...
کہرسیدهترند...
برخاڪمیافتند ...
درستمانندبرگهـاےِپائیزی 🍁...
شبتون شهدایی
@mahman11