🌸سلام امام زمانم
🔹السَّلاَمُ عَلَى خَلَفِ السَّلَفِ وَ صَاحِبِ الشَّرَفِ...
🔹سلام بر آن مولایی که عصاره همه انبیا و اولیاست و معدن تمام شرافت ها و بزرگواری ها.سلام بر او و بر روزی که گوهر شرافتش چشم تمام خلق را خیره کند.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌸
سلام صبحتون امام زمانی🌹
@mahman11
۲۲۹.mp3
8.71M
[تلاوت ترتیل قرآن کریم به همراه ترجمه
صفحه : ۲۲۹
سوره : هود
آیات : ۶۳ الی ۷۱]
#قرآن_کریم
@mahman11
هرگز نه معطل پرِ پروازند
نه چشم به راه فرصتِ اعجازند
مردان خدا برای زیبا رفتن
هر بار مسیرِ تازهای میسازند
شهید #جهاد_مغنیه
@mahman11
یک شب دلم گرفته بود، گفتم برم پیش دست بالا. تا نیمه شب سرگرم صحبت بودیم، بعد هم در همان چادرِ غلامعلی خوابیدم. هوا سرد بود و خوابم نمیبرد. حدود ساعت ۳ شب بود که دیدم آرام بلند شد و به نماز قامت بست. تا اذان صبح، در حال رکوع و سجود بود. "الله اکبر" اذان که در محوطه پیچید، خودش را از سجاده کند و خزید زیر پتو! اذان به "حی علی خیر العمل" که رسید یکی از بچهها ما را برای نماز صدا زد. غلامعلی بلند شد. دستهایش را به دو سمت کشید تا مثلاً خستگی خواب از تنش برود. جوری ادا در میآورد که گویی در خوابی عمیق بوده، به اتفاق برای گرفتن وضو به سمت تانکر آب رفتیم. گفتم: غلامعلی، تو که وضو داری. سرخ و سفید شد و گفت: هیس.... خواب دیدی خیر باشه.
#شهید_سردار_غلامعلی_دست_بالا
.@mahman11
🦋
من خاک پای بسيجیها هم نمیشوم،
ای کاش من يک بسيجی بودم
و در سنگر نبرد از آنان جدا نمیشدم.
#شهید_حاج_ابراهیم_همت
@mahman11
یادش بخیر... 🍃
یه زمانی یه سیدی هم بود هر صبح جمعه تو یکی از استانها دنبال درد مردم بود.
#شهید_جمهور 🇮🇷✨
@mahman11
🔰مرتضی ۳۰ ساله بود که به سوریه رفت و شهید شد /همسرم می گفت تو عهد و عیال منی!
_همسر #شهید_مدافع_حرم_مرتضی_عبداللهی تعریف میکند: «قبل عقد، وقتی رفته بودیم جواب آزمایش خون را بگیریم، مسئول جوابدهی گفت چند دقیقه ای بنشینیم تا جواب آماده شود. روی صندلی ها نشسته بودیم که فضولی ام گل کرد ببینم مرتضی اسم من را در گوشی به چه عنوانی ذخیره کرده.
گوشی خودم را از کیف بیرون آوردم و شمارهاش را گرفتم. همین که گوشیاش زنگ خورد، دیدم نوشته: «عیال».
چشمهایم براق شد.
پرسیدم: «عیال؟ شبیه اسمی که جلال آل احمد به سیمین دانشور میگفت؟»
جواب داد: «آره دیگه. از این به بعد تو عهد وعیال منی!»
خندیدم.
+ «آقا اهل وعیال درسته؛ نه عهد و عیال.»
ـ «نه دیگه! تو از این به بعد هم عهد منی هم عیال من.»
+ «حالا میدونی من از چه اسمی خیلی خوشم میاد؟»
- «نه. چه اسمی؟»
+ «من از بچگی عاشق اسم محمد بودم. من همیشه دوست داشتم داداشم یا شوهر آیندهم یا بچهم اسمش محمد باشه. بعد من بهش بگم محمدم.»
ـ «خب اسم من هم محمده. تو محمد صدا کن.»
زدم زیر خنده؛ جوری که نمیتوانستم تا چند دقیقه جلوی خنده خودم را بگیرم. گفتم: «مرتضیجان! درسته دوره نامزدی باید هر کاری کنی که شیرین بشی و بیشتر خودت رو توی دل طرفت جا کنی؛ ولی دیگه آخه نمیشه که تو اسمت مرتضی باشه من بگم محمد.»
چیزی نگفت. شناسنامه خودش را باز کرد و گرفت جلوی چشم من. چشمهایم چهار تا شد: «محمد عبدالهی، متولد نهم اسفند سال ۶۶»
بیاختیار گفتم: «وای محمد! نمیدونی چقدر خوشحال شدم. روزم با این خبر ساخته شد.»
وقتی جواب آزمایش را گرفتیم گفتم: «راستی شناسنامهت رو نشون دادی فهمیدم فقط چهار ماه بزرگتریها. اون هم چیز زیادی نیست.»
مرتضی قیافه حق به جانبی گرفت و گفت: «نه خیر! یه سال بزرگترم. من متولد ۶۶ ام و تو متولد ۶۷. پس می شه یه سال.»
گفتم: «خوبه تو ته ۶۶ هستی، من اول ۶۷.»
خندید و گفت: «فرقی نداره؛ بالاخره من یه سال بزرگترم!»
🔸مرتضی عبداللهی اردیبهشت سال ۱۳۹۵ برای اولین بار به سوریه رفت و بعد از ۴۰ روز از این کشور برگشت. بار دوم اما مهرماه سال ۱۳۹۶ و ۳۰ ساله بود که توانست به سوریه برود و همان بار به شهادت رسید. «هواتو دارم» روایت زندگی شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی است که در ۳۰۴ صفحه به قلم محمدرسول ملاحسنی نوشته و توسط انتشارات شهید کاظمی چاپ و منتشر شده است
@mahman11