🌹پدرش کارمند بانک بود و طبق قوانین حکومت شاه باید محاسن خود را از ته می تراشید.
روزی امیرعباس رو کرد به پدر و با زبان شیرین و کودکانه اش گفت: «بابا نمیشه ریشتونو نتراشین؟» پدر خم شد و با ملاطفت بوسه بر موهای او نشاند.
- تو به ریش من چه کار داری پسرم؟؟
امیر سرش را بالا گرفت تا بتواند با چشم های پدر حرف بزند.
🌹- آخه وقتی ریش تونو میتراشين و میرین بانک، پولی که برامون می یارین حرومه... بعدشم فرشته ها به خونه مون نمییان.
روز بعد که همسرم به خانه آمد ماشین اصلاحی با خودش آورد که ریش او را از ته نمی تراشید.
" #شهید_سید_امیر_عباس_ابن_الرضا"
راوی مادر #شهید