🍃♦️#پنجم_ارديبهشت ۱۳۶۶ جمعی از رزمندگان عزیز در منطقه عملیاتی کربلای ۱۰ به شهادت رسیدند که در میان آنها فرمانده گردان یازهرا سلام الله علیها #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده شاخص بود
شهدا نجواهای ما را ميشنوند
اشک هایی که در خلوت به یادشان میریزیم را میبینند
چنان سريع دستگيری ميکنند که مبهوت ميمانی
اگرواقعا به آنها دل بسپاری با چشم دل، عناياتشان را ميبينی
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🕊🌹
@mahman11
#خاطرات_شهید
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان و...
با هم عقد اخوت خونده بودند...
محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش....
اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت...
محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی میخواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امانش نمیداد...
یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد...رفیق بنا نبود نامردی کنی و...
بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی دریده به دیدار خدا بره و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از #شهادت دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست...
الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...جانم به این #رفاقت...
سمت راست:
#شهید_سیدرحمان_هاشمی🌷
سمت چپ:
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
@mahman11
#خاطرات_شهید
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان و...
با هم عقد اخوت خونده بودند...
محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش....
اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت...
محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی میخواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امانش نمیداد...
یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد...رفیق بنا نبود نامردی کنی و...
بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی دریده به دیدار خدا بره و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از #شهادت دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست...
الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...جانم به این #رفاقت...
سمت راست:
#شهید_سیدرحمان_هاشمی🌷
سمت چپ:
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
@mahman11
#شهیدانه🌹🍃
محمد گفته بود: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یازهرا(سلام الله علیها) است. من هم فرمانده گردان یا زهرا(سلام الله علیها) هستم...
صبح 5 اردیبهشت، یکدفعه صدای انفجار خمپاره آمد. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود. محمد را از سنگر بیرون آوردند. شکاف عمیقی در پهلوی چپ او بود. بازوی راست او هم غرق خون بود.
یکی از دوستانش از شهادت محمد بسیار ناراحت بود. شب در خواب او را دید در حالی که خوشحال و با نشاط بود. لباس فرم سپاه هم بر تنش بود. چهره اش خیلی نورانی تر شده بود.
از محمد پرسید: محمد! این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟
محمدرضا تورجی زاده در حالی که می خندید گفت: من حتی آقا امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) را در آغوش گرفتم..
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#سالروز_شهادت
@mahman11
#خاطرات_شهید
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان و...
با هم عقد اخوت خونده بودند...
محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش....
اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت...
محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی میخواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امانش نمیداد...
یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد...رفیق بنا نبود نامردی کنی و...
بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی دریده به دیدار خدا بره و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از #شهادت دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست...
الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...جانم به این #رفاقت...
سمت راست:
#شهید_سیدرحمان_هاشمی🌷
سمت چپ:
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
@mahman11
#خاطرات_شهید
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان و...
با هم عقد اخوت خونده بودند...
محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش....
اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت...
محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی میخواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امانش نمیداد...
یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد...رفیق بنا نبود نامردی کنی و...
بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی دریده به دیدار خدا بره و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از #شهادت دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست...
الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...جانم به این #رفاقت...
سمت راست:
#شهید_سیدرحمان_هاشمی🌷
سمت چپ:
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
@mahman11
🌹ارادت #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده به حضرت زهرا (سلام الله) و سادات
✍️داشت سوار تویوتا می شد که برود، رفتم جلو و گفتم:
برادر تورجی می خواهم بیایم گردان یا زهرا (سلام الله). گفت:
شرمنده جا نداریم. گفتم: مگر می شود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟
تا فهمید سیدم پیاده شد،
خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت.
یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم. نمی داد.
نقطه ضعفش را می دانستم.
گفتم: شکایتت را به مادرم می کنم.
از سنگر که آمدم بیرون، پا برهنه و با چشمان اشک آلود آمده بود دنبالم.
با یک برگه مرخصی سفید امضاء.
گفت: هر چقدر خواستی بنویس؛ اما حرفت را پس بگیر.
🎙راوی: سید احمد نواب
@mahman11
🌼🌿🦋
چهره اش ملکوتی بود.
یکپارچه نور بود و معنویت. همه دوستش داشتند.
همه به او عشق می ورزیدند. همه به دنبال او بودند او هم به دنبال مهدی فاطمه(س).
آمده بود تا اشتیاق ظهور را در بین ما دوچندان کند
آمده بود تا بفهمیم یاران آخرالزمانیِ امام عشق چگونه اند.
او و دوستانش آمده بودند تا به فطرت خویش برگردیم. تا مطمئن شویم در این دوران هم می شود رجعت کرد. می توان به اصحاب کربلا ملحق شد.
او و دوستانش آمدند گفتند عمل کردند و بعد، از مقابل چشمان ما گذر کردند و رفتند.
و ما با دنیایی حسرت ماندیم....
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی، ره ز که پرسی، چه کنی، چون باشی
اما نه! سید شهیدان اهل قلم نهیب می زند که:
پندار ما این است که شهدا رفته اند. اما شهدا مانده اند.
گذر زمان ما را با خود برده است...!
🌺#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
@mahman11
🌼🌿🦋
چهره اش ملکوتی بود.
یکپارچه نور بود و معنویت. همه دوستش داشتند.
همه به او عشق می ورزیدند. همه به دنبال او بودند او هم به دنبال مهدی فاطمه(س).
آمده بود تا اشتیاق ظهور را در بین ما دوچندان کند
آمده بود تا بفهمیم یاران آخرالزمانیِ امام عشق چگونه اند.
او و دوستانش آمده بودند تا به فطرت خویش برگردیم. تا مطمئن شویم در این دوران هم می شود رجعت کرد. می توان به اصحاب کربلا ملحق شد.
او و دوستانش آمدند گفتند عمل کردند و بعد، از مقابل چشمان ما گذر کردند و رفتند.
و ما با دنیایی حسرت ماندیم....
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی، ره ز که پرسی، چه کنی، چون باشی
اما نه! سید شهیدان اهل قلم نهیب می زند که:
پندار ما این است که شهدا رفته اند. اما شهدا مانده اند.
گذر زمان ما را با خود برده است...!
🌺#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
@mahman11