از آدمهای سیاسی کشور زیاد انتقاد میکرد. میگفت: فلان کار اشتباه بوده، فلان کار درست بوده. بهش میگفتم: تو که هیچکی رو نذاشتی بمونه، آخر سر طرفدار کی هستی؟ میگفت: فقط آقا؛ هر چی آقا بگه. گاهی وقتها که دلش میسوخت میگفت: آرزوم اینه سرم رو بذارم روی سینهی آقا و دردِدلهایی رو که نمیتونم به کسی بگم، بهش بگم.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌷
@mahman11
#خاطرات_شهید
●مصطفی می جنگید و جنگها برایش همه یا هیچ بود. این نبود که حالا میجنگم و یک جایی کوتاه می آیم. مصطفی می جنگید تا به هر آنچه که معتقد بود در مجموعه ای که در آن خدمت می کند برسد. نرسیدن در مرام او نبود. می جنگد حتی به قیمت آنکه از مجموعه اخراج شود. برای همین مصطفی از روزی که من یادم هست در معرض اخراج بود.
● می جنگید و هی می آمد بالاتر. میدانید برای چه؟ برای اینکه جنگ همه یا هیچ می کرد و همه را بدست می آورد. وقتی من و مصطفی با هم آشنا شدیم او یک کارشناس جزء بود. غیر از خدا هم هیچ کس را نداشت.
#سالروز_شهادت
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌷
@mahman11
#شهیدانه
ماشین سازمان در اختیارش بود!🕶
من هم سوار میشدم و با هم میآمدیم طرف تهران.🚘
عقب نشسته بود و با لپتاپش کار میکرد.
رادیو را روشن کردم.📻
از پشت زد به شانهام.
«آقا، این رادیو مال شما نیست. این ماشین دولته، صداش هم مال دولته، تو که موبایل داری، هدفون بذار توی گوشت، گوش کن.»
از این تذکرها که میداد، به شوخی بهش میگفتم: «مصطفی با این کارها شهید نمیشوی!😁»
میگفت: «اتفاقاً اگر مراقب این چیزها باشی، یک چیزی میشوی.»🌱
#شهید_مصطفی_احمدی_روشــن
@mahman11
همه منتظر بودند ببینند حال مادر شهید چطور میشود، بی تاب میشود؟
گلهای؟ حرفی؟
اما مادر مصطفی چیزی نگفت و محکم ایستاده بود.
پرسیدند:
حالا شما چه میکنید؟
به علیرضا نوهاش اشاره کرد و گفت:
مصطفایی دیگر تربیت خواهم کرد...
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن 🕊🌱
@mahman11