🚩 3 دی ماه سالروز #عملیات_کربلای_۴ گرامی باد .
▫️نام عملیات: کربلای ۴
▫️رمز عملیات: محمد رسول الله (ص)
▫️منطقه عملیات: غرب اروند رود و ابوالخصیب
▫️زمان عملیات: ۳ دی ماه ۱۳۶۵
▫️هدف: تصرف ابوالخصیب و محاصره نیروهای مستقر در شبه جزیره فاو و تهدید بصره از جنوب، تهدید جاده صفوان ـ بصره و شهر بصره
#نثار_شهدای_عملیات_کربلای_چهار
#صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 مصاحبه ای شنیدنی؛
ما اهل کوفه نیستیم ...
برادر #جزینی از بچه های قدیمی و #غواص #عملیات_کربلای_۴بود.
در جزیره ام الرصاص با توجه به مجروحیت از ناحیه سر تا جایی جلو آمد که از شدت خون ریزی روی زمین افتاد و او را به عقب انتقال دادن..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 مصاحبه ای شنیدنی؛
ما اهل کوفه نیستیم ...
برادر #جزینی از بچه های قدیمی و #غواص #عملیات_کربلای_۴بود.
در جزیره ام الرصاص با توجه به مجروحیت از ناحیه سر تا جایی جلو آمد که از شدت خون ریزی روی زمین افتاد و او را به عقب انتقال دادن..
@mahman11
شهید حسن فاتحی
معروف به حسن طلا
تولد: ۱۳۴۸/۶/۲۰ نجف اشرف
شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۱۴ منطقه نهرخین (علملیات کربلای ۴)
معروف به حسن طلا و حسن آمریکایی به خاطر موهای طلایی و چشم های آبی و پوست سفیدش
ابتدا به کردستان رفت و از آنجا عازم جبهه های جنوب شد و به گردان یونس که گردان غواصان لشکر امام حسین بود پیوست
۱۵ ساله بود که به جبهه رفت و ۱۷ سالگی هم به شهادت رسید
وقتی او ۲ ساله بود در سال ۱۳۵۰ خانواده ی او را از عراق بیرون کردند محل موقت زندگی همه اخراجی های عراق در جیرفت بود
حسن آقا به ظاهر خود خیلی توجه داشت خوش تیپ و خوش لباس بود در حدی که برای مرتب کردن موهایش در جبهه تافت مو هم برده بود!
ولی پسر بسیار متدین و به مسائل شرعی مقید بود و تقریبا نماز شبش ترک نمیشد
حاج مهدی مظاهری میگوید:
جوانی بود رعنا و رشید و بسیار خوش چهره و خوش سیما با موهای طلایی چشم آبی و پوست سفید
حسن قبل از حرکتمان برای عملیات کربلای ۴ به من گفت:
"من واقعیتش این است که مشکلی دارم قبل از آمدن به جبهه دنبال لباس و تیپ زدن...جلوی آیینه بودم برای ظاهرم خواهشم این است که اگر من شهید شدم شما مقداری از خون من را به بدنم بمالید چون احساس میکنم با این قیافه خودنمایی کرده ام باید کفاره ای بدهم این حرف خودش است نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد!
حسن گفت: من از شما میخواهم از این خونم به موهایم بمال که من روز قیامت خوب محشور بشم"
مادر حسن میگوید بعد از اینکه خبر دادند او #مفقودالاثر است مزار خالی در گلستان شهدای اصفهان دادند وقتی دلم میگرفت سر مزارش می رفتم پدر شهید هم بعد از ۱۲ سال بیخبری از حسن آقا به رحمت خدا رفت و بالاخره ۴۰ روز بعد فوت همسرم استخوان های پسرم را آوردند وقتی برای شناسایی رفتیم استخوان هایش تیره شده بود پلاکش همراهش بود حتی موهای طلایی حسن روی لباس هایش بود
شادی روح همه ی شهدای مظلوم غواصِ عملیات کربلای ۴ ذکر صلوات و قرائت فاتحه
#شهید_حسن_فاتحی
#حسن_طلا
#شهدای_غواص_کربلای۴
#عملیات_کربلای_۴
#نهرخین
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 #شلمچه
🎥فیلمی خاطره برانگیز از سرزمین خونرنگ #شلمچه و حال و هوای رزمندگان اسلام در عملیات عاشورایی #کربلای_پنج
#عملیات_کربلای_۵ در دیماه ۱۳۶۵ با رمز مبارک یا زهرا (س) در منطقه عمومی #شلمچه انجام گردید. ایثار و فداکاری رزمندگان اسلام در این عملیات بحدی بود که عراقیها و کشورهای حامی صدام را به ترس و وحشت انداخت .
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_اسلام
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
#دل_باخته
@mahman11
شهید حسن فاتحی
معروف به حسن طلا
تولد: ۱۳۴۸/۶/۲۰ نجف اشرف
شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۱۴ منطقه نهرخین (علملیات کربلای ۴)
معروف به حسن طلا و حسن آمریکایی به خاطر موهای طلایی و چشم های آبی و پوست سفیدش
ابتدا به کردستان رفت و از آنجا عازم جبهه های جنوب شد و به گردان یونس که گردان غواصان لشکر امام حسین بود پیوست
۱۵ ساله بود که به جبهه رفت و ۱۷ سالگی هم به شهادت رسید
وقتی او ۲ ساله بود در سال ۱۳۵۰ خانواده ی او را از عراق بیرون کردند محل موقت زندگی همه اخراجی های عراق در جیرفت بود
حسن آقا به ظاهر خود خیلی توجه داشت خوش تیپ و خوش لباس بود در حدی که برای مرتب کردن موهایش در جبهه تافت مو هم برده بود!
ولی پسر بسیار متدین و به مسائل شرعی مقید بود و تقریبا نماز شبش ترک نمیشد
حاج مهدی مظاهری میگوید:
جوانی بود رعنا و رشید و بسیار خوش چهره و خوش سیما با موهای طلایی چشم آبی و پوست سفید
حسن قبل از حرکتمان برای عملیات کربلای ۴ به من گفت:
"من واقعیتش این است که مشکلی دارم قبل از آمدن به جبهه دنبال لباس و تیپ زدن...جلوی آیینه بودم برای ظاهرم خواهشم این است که اگر من شهید شدم شما مقداری از خون من را به بدنم بمالید چون احساس میکنم با این قیافه خودنمایی کرده ام باید کفاره ای بدهم این حرف خودش است نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد!
حسن گفت: من از شما میخواهم از این خونم به موهایم بمال که من روز قیامت خوب محشور بشم"
مادر حسن میگوید بعد از اینکه خبر دادند او #مفقودالاثر است مزار خالی در گلستان شهدای اصفهان دادند وقتی دلم میگرفت سر مزارش می رفتم پدر شهید هم بعد از ۱۲ سال بیخبری از حسن آقا به رحمت خدا رفت و بالاخره ۴۰ روز بعد فوت همسرم استخوان های پسرم را آوردند وقتی برای شناسایی رفتیم استخوان هایش تیره شده بود پلاکش همراهش بود حتی موهای طلایی حسن روی لباس هایش بود
شادی روح همه ی شهدای مظلوم غواصِ عملیات کربلای ۴ ذکر صلوات و قرائت فاتحه
#شهید_حسن_فاتحی
#حسن_طلا
#شهدای_غواص_کربلای۴
#عملیات_کربلای_۴
#نهرخین
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 مصاحبه ای شنیدنی؛
ما اهل کوفه نیستیم ...
برادر #جزینی از بچه های قدیمی و #غواص #عملیات_کربلای_۴بود.
در جزیره ام الرصاص با توجه به مجروحیت از ناحیه سر تا جایی جلو آمد که از شدت خون ریزی روی زمین افتاد و او را به عقب انتقال دادن..
@mahman11
یکی از تلخترین لحظات جبههها
همین لحظه بود
لحظه ی تلخ وداع ؛
خدا کند که مادَرش ندیده باشد..
۲۸ فروردین ۱۳۶۶
شمالغرب بانه ، بوالحسن
از راست نشسته: شهید احمد قندی
بالایِ سر خواهرزادهاش "شهید خیامنیا"
#وداع_یاران
#عملیات_کربلای_۱۰
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
@mahman11
لحظه ی تلخ وداع ؛
۲۸ فروردین ۱۳۶۶
شمالغرب بانه ، بوالحسن
از راست نشسته: شهید احمد قندی
بالایِ سر خواهرزادهاش "شهید خیامنیا"
#وداع_یاران
#عملیات_کربلای_۱۰
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
@mahman11
*شهید نادر خضری
تاریخ ولادت: ۱۳۴۰/۸/۲۵ (آمل)
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۹/۱۰ (شلمچه)
برگی از خاطرات🥀:
بعد از شهادت برادرش قادر،نادر به اتفاق دوستاناش رفت جنگل.
گزارش رسید نادر شهید شد.پدر و مادرش هم نگران بودند.بعضی از بچه ها تصمیم گرفتند بروند جنگل،جنازهاش را بیاورند.می گفتند:
_اگر امشب جنازه را نیاورند،حیوانات وحشی،جسد نادر را تکه پاره می کنند.
خلاصه آن شب گذشت.فردای آن روز درِ منزل مان به صدا درآمد.رفتم دم در.
_بله؟
_باز کنید حاج آقا! نادرم.
پیش خودم گفتم:«نادر که شهید شد.»
دوباره گفتم:
_شما؟
_نادر هستم؛نادر خضری.
در را باز کردم.راستی راستی نادر بود.ناباورانه نگاهش کردم.نشست.
گفتم:
_نادر!مگر تو شهید نشدی؟تعریف.کن ببینم.
_حاج آقا!مستقیم از جنگل آمدم خانه ی شما.به خانه ی خودم هم نرفتم.
راستش بعدازظهر که رفتیم جنگل،گروهک ها از دل جنگل شروع کردند به تیراندازی.محاصره شدیم.همان وقت تیری به سرعت به سمت من شلیک شد و به تنه ی درختِ کنار من اصابت کرد.گفتم الآن است که به سراغ من بیایند و مرا بکشند.با صدای بلند گفتم:«آخ!مردم.»و بعد خودم را روی زمین ولو کردم.
آنها خیال کردند تیر به من اصابت کرد و کارم تمام شد.جلو آمدند.وقتی دیدند روی زمین افتادهام،بیخیالم شدند و رهایم کردند.همین که هوا تاریک شد،بلند شدم و خودم را هرطوری که بود به جاده رساندم و حالا هم اینجا هستم.
حرف اش که تمام شد،گفتم:
_نادر!خیلی کلکی!
#شهید_نادر_خضری
#عملیات_کربلای_۵
@mahman11