eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.2هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.2هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
🌴 :دبير ورزش🌴 🌸راوی: شهيد رضا هوريار ارديبهشت سال 1359 بود. دبير ورزش دبيرستان شهدا بودم. در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آن‌جا معلم ورزش بود. رفته بودم به ديدنش. كلی با هم صحبت كرديم. شيفته مرام و اخلاق ابراهيم شدم. آخر وقت بود. گفت: تك به تك واليبال بزنيم!؟ ‌خنده‌ام گرفت. من با تيم ملي واليبال به مسابقات جهاني رفته بودم. خودم را صاحب سبك ميدانستم. حالا اين آقا ميخواد...! گفتم باشــه. توي دلم گفتم: ضعيف بازي ميكنم تا ضايع نشه! سرويس اول را زد. آن‌قدر محكم بود كه نتوانستم بگيرم! دومي، سومي و... رنگ چهره‌ام پريده بود. جلوي دانش‌آموزان كم آوردم! ضرب دست عجيبي داشت. گرفتن سرويس‌ها واقعاً مشكل بود. دورتا دور زمين را بچه‌‌ها گرفته بودند. نگاهي به من كرد. اين بار آهســته زد. امتيــاز اول را گرفتم. امتياز بعدي و بعدي و... . ميخواست ضايع نشم. عمداً توپ‌ها را خراب ميكرد! رســيدم به ابراهيم. بازي دو به دو شد و آبروی من حفظ شد! توپ را انداختم كه سرويس بزند. توپ را در دســتش گرفت. آمد بزند که صدائي آمد. الله اكبر... ندای اذان ظهر بود. تــوپ را روي زمين گذاشــت. رو به قبله ايســتاد و بلندبلند اذان گفت. در فضاي دبيرستان صدايش پيچيد. بچه‌ها رفتند. عده‌اي براي وضو، عده‌اي هم براي خانه. او مشــغول نماز شــد. همان‌جا داخل حياط. بچه‌ها پشت ســرش ايستادند. جماعتي شد داخل حياط. همه به او اقتدا كرديم. نماز كه تمام شــد برگشت به سمت من. دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتي زيباست كه با رفاقت باشد¹. ‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾ 1- سردار ورزشكار، رضا هوريار قبل از انقلاب به همراه تيم واليبال ناشنوايان به مسابقات جهاني رفت و قهرمان شد (هرچند ناشنوا نبود!) رضا در كربلای پنج به ياران شهيدش پيوست. 📚کتاب سلام بر ابراهیم۱
زندگی نامه شهید محمد معماریان عضله پايت است كه درد مي‌كند. مادر ديد دو نفر از شهدا دارند باهم مي‌روند انتهاي مسجد. مادر گفت: محمد اينها كي هستند؟ گفت: اينها بچه‌هاي شكروي هستند. مادرشان پاي ديگ توي زيرزمين است. دارند مي‌روند به او سر بزنند. يك شهيد ديگر هم از دسته جدا شد و رفت دم در مسجد. مادر پرسيد: مادر او كيست؟ محمد گفت: آن يكي هم رئيسان است. پدرش دم در است. مي‌رود به او سر بزند. حسن آزاديان گفت: حاج خانوم، شما قول داده بوديد به خانم‌ها اگر خوب شديد چهارتا ماشين بياوريد و آنها را زيارت امام خميني ببريد. من اين چهارتا ماشين را آماده كرده‌ام. دم در است. برويد خانم‌ها را ببريد. مادر از خواب بيدار شد. هنوز در خلسة خوابي بود كه ديده بود. حيرت‌زده و مدهوش. فضا پر از عطر بود. مادر نشست. پايش سبك شده بود. ديد تمام باندها باز شده‌اند و روي تشك ريخته. شال سبزي كه محمد بسته بود، به پايش است. بوي عطر سستش كرده بود.... ادامه دارد.. ادامه دارد... @mahman11
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 پروانه ای دردام عنکبوت قسمت۲۳: همه ی مارا بردندتا نماز خواندنشان راببینیم,اخه میگفتند دیریازود مجبوریم مسلمان شویم ,پس بهتراینکه هرچه زودتر اداب نمازخواندن را یاد بگیریم... بادیدن صف نماز,یاد زیرزمین خانه مان افتادم ,عبادتگاه مخفیانه ی من وطارق...یاد سجاده ای لاکی رنگ با مهری ازتربت امام حسین ع که هدیه ی علی بود برای من,مهری که عطرکربلا رامیداد...اما ان عبادتگاه دلنشین کجا واین صف تزویر وریا کجا ,با تمام وجودم حس کردم به راستی اینان نوادگان همان ابلیس صفتانی هستند که هزاروچهارصد سال پیش درصحرای کربلا ریاکارانه برای خدا نماز میخواندند وخون خداهم برزمین میریختند...دم از حضرت محمدص میزدند وسر پسر پیغمبرشان را ازقفا میبریند...به خدا که تاریخ تکرار میشود واینبار ابلیسان زمان دست به کشتار مردم مظلوم وبی پناه میزنند ونام مقدس دین خدا را لکه دارمیکنند. به ما اجازه دادند به توالت برویم...همانطور که این چندوقت مخفیانه وضومیگرفتم,داخل توالت مخفیانه وضو گرفتم ودلم لک زده بود برای یک رازونیاز ازادانه با خدایم ,برای گریه وشکایت وناله با پروردگارم. اما من نمیتوانستم ازادانه نماز بخوانم ,اخر تمام این داعشیها فکرمیکردند من ایزدی هستم واگربومیبردند که من شیعه شدم ,مطمینا زنده زنده پوستم میکردند اخر معتقدبودند شیعیان کافرونجسند وهرکس یک شیعه رابکشد بهشت به او واجب میشود ,برای کشتن یک شیعه سرودست میشکستند,اصلا یک جور دشمنی عمیقی با حضرت علی ع وشیعیانش داشتند. طارق گفته بود در هرشرایطی باید نمازم رابخونم اگرایستاده نشد نشسته اگرنشسته نشد خوابیده واگرخوابیده نشد باحرکت چشم و... ومن اینجا فقط با چشمانم میتوانستم نمازم رابخوانم... ادامه دارد... ,حسینی @mahman11