eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.8هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.5هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان«ماه آفتاب سوخته» 🎬: یک سال از واقعهٔ جگر سوز کربلا می گذشت و محرم بود و یک روز دیگر به عاشورا مانده بود، ارادتمندان و شیعیان اهل بیت خود را از راه دور و نزدیک به مدینه میرساندند و خدمت امام میرسیدند. مردی از بیت المقدس، روزها و شبها اسب تازانده بود و اینک که به مدینه رسیده بود، پرسان پرسان سراغ کوچهٔ بنی هاشم را از مردم میگرفت و سپس به این کوچه که ماتم از آن می بارید رسید، ابتدای کوچه از اسب پیاده شد افسار اسب در یک دستش و با دست دیگرش بر دیوارهای کاهگلی کوچه می کشید و همانطور که اشکش جاری بود با خود زمزمه میکرد: این کوچه شاهد غربت علی و زهرا بود و بارها و بارها فاطمه در اینجا زمین خورد و دست به این دیوار گرفت و با کمک دیوار خود را به در نیم سوخته رساند و چه بسا خون سینهٔ حضرت زهرا شاهدی بر مظلومیت زهرا بود که بر دیوار گلی کوچه برجای ماند. بالاخره به جلوی در خانهٔ امام سجاد رسید، جلوی در، زیر نور آفتاب کنیزی را دید که مدام گریه می کند و ناله میزند، مرد جلو رفت و دلش به حال زن سوخت و با خود فکر میکرد حتما خطایی کرده که اینچنین نادم است و با خود گفت: باید شفاعتش را نزد امام کنم و بعد رو به زن کرد و گفت: آیا خانهٔ حسین همین جاست؟! زن نقابش را بالا زد چهرهٔ زیبا اما آفتاب سوخته و گریان او بیشتر دل مرد را به درد آورد،زن سری تکان داد و گفت: خانهٔ حسین بود و اینک خانهٔ فرزند اوست، مگر نمی دانی که حسین ساکن کربلا شده و با این حرف گریه اش شدیدتر شد. مرد سرش را پایین انداخت ، درب خانه امام همیشه به روی ارادتمندان درگاهش باز بود، مرد یالله یاالله گویان وارد خانه شد و به محضر امام رسید، سلام کرد و جواب شنید و رو به امام گفت: یا امام سجاد، قبل از اینکه عرض اصلی ام را از این سفر بگویم، خواسته ای دارم.. امام نگاه مهربانی به او انداخت و فرمود: بگو ای برادر.. مرد سرش را پایین انداخت و گفت: می دانم که شما اهل بیت به دور از هر خشم و غضب و ظلم هستید و کسانی را که اشتباه کنند به راحتی میبخشید، کنیزی را جلوی در دیدم که از شدت گریه رو به موت بود و آفتاب بی رحم ظهر، چهره اش را سوزانده بود، حتما خطایی کرده و نادم است، اگر امکان دارد او را ببخشاید تا وارد خانه پر از نورتان شود. امام اشک از چشمانش جاری شد و یکی از خویشان امام با هق هق گفت: ای مرد! او کنیز نیست و بانوی این خانه است، یکی از همسران امام حسین است که بعد از شهادت ایشان، سایه سار هیچ سقفی بر سرش نیافتاده، او چون پیکر بی سر حجت خدا را در زیر اشعه داغ خورشید کربلا دیده، نیت کرده تا پایان عمر مانند امامش در زیر آفتاب باشد و در عزای او گریه و زاری کند. مرد که تازه متوجه مطلب شده بود، بر سر زنان از جا بلند شد و گفت: خاک بر دهانم، باید بروم و از او عذرخواهی کنم. ناگاه صدای سکینه از بیرون خانه بلند شد: مادرجان، تو هم پرواز کردی و رفتی؟! خوشا به حالت که به دیدار پدرم حسین رسیدی، الهی به قربان این چهره زیبای آفتاب سوخته ات شوم، چرا رفتی و مرا تنها گذاشتی ای«ماه آفتاب سوخته» ؟! اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمدوال محمد و آخر تابع له علی ذالک، اللهم العنهم جمیعا «یارب الحسین بحق الحسین اشف صدرالحسین بالظهورالحجة» «پایان» 📝به قلم:ط_حسینی @mahman11