✍ #خاطره_ای_از_شهید_میلاد_مصطفوی
#شهدا، #رفقای_با_معرفت!
🌷مسئولان اردوگاه چند ساعت پیش از پخش غذا آمار زائرین را میدادند تا فرصتی برای پخت غذا داشته باشیم. یک بار نزدیک ظهر بود که یک اتوبوس به آمارمان اضافه شد. نمیدانستیم باید چه کار کنیم؟ غذا کم بود. سید بدون هیچ استرسی یک پارچه سبز #پرچم_سیدالشهدا (ع) را روی دیگ کشید و به بچههای خادم گفت، «بچهها بیایید دور دیگ غذا جمع بشوید و هرکدام برای یک شهید #نیت کنید.» سپس ذکر صلوات گرفت و یک #توسل کوچک نیز به #حضرت_زهرا (س) پیدا کرد. پرچم را از روی دیگ برداشت و یاعلی گفت و مشغول تقسیم غذای زائرین شدیم. برای ما خیلی عجیب بود، نه تنها غذا کم نیامد، مقداری هم غذا باقی مانده بود. همه حسابی غذا خوردند؟!
سید خیلی خوشحال بود. آنجا بود که فهمیدیم، چقدر سید با شهدا #رفیق است و شهدا نیز حسابی هوایمان را دارند.🌷
@mahman11
شب شب آخر بود.
خواهرش فرمود: حسین جان
#نیت يارانت را امتحان كردهای؟!
ميترسم در هنگام جنگ
شما را به دشمن بسپارند.
سیدالشهدا فرمود: خواهرم؛
به خدا سوگند،
اينها را امتحان كردهام،
آنها را مردانی
سينه سپركرده يافتهام،
به طوری که به مرگ
زير چشمي مينگرند!
و به مرگ همچون شيرخواره
به سينه مادرش، انس دارند...
| مقتلالحسينمقرم،ص۲۶۵
@mahman11