eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.1هزار دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
7.2هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
سالگرد عمليات كربلاي چهار و باز هم #غواص #غربت اروند #دستان بسته #عشق وطن #اسارت #گمنامي #استخوان #پلاك و #شهادت چه واژه های پرافتخار و غريبی مارا به دعا كاش فراموش نسازند #رندان سحر خيز كه صاحب نفسانند
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 براستی کدام یک از ما دیگری را پیدا می کند؟... ما شما را ؟ یا شما ما را ؟ اصلا کداممان گم شده ایم ؟ ما یا شما ؟ می پندارم ... ما گم کرده ایم و شما ... روح مان می خواهد و جسمتان .... ما محو در زمانیم و شما محو در زمین ... شما در و ما در پی پس ای ... قرارمان باشد : از ما از شما ما بر جسم تان شما با روح مان...
🌺🍃🍀🌺🍃🍀🌺 هر روز كار خودمان را با توسل به یكی از چهارده معصوم شروع می‌كردیم. آن روز دل‌ها به سمت رفت. همه خود را پشت آقا حس می‌كردند. بعد از ذكر توسل حركت بچه‌ها شروع شد. شرهانی در آن روز گوشه‌ای از خاك خراسان شده بود. روی همه لب‌ها ذكر مقدس هشتم بود. پس از ساعتی تلاش، اولین خودش را نشان داد. با جستجوی بسیار تمام از خاك خارج شد. اما هر چه گشتیم از خبری نبود. بچه‌ها می‌گفتند: ، رمز حركت امروز نام مقدّس شما بود. خودتان كمك كنید. یك دفعه كاغذی از داخل جیب این گمنام پیدا شد. بعد از گذشت سال‌ها قابل خواندن بود. روی آن فقط یك بیت شعر نوشته شده بود : هركس شود بیمار رضا(ع) والله شود دلدار خدا یك بار دیگر رمز حركت ما نام مقدّس انتخاب شد. از صبح تا عصر جستجو كردیم هفت پیدا شد. گفتیم حتماً باید دیگری پیدا شود. رمز حركت امروز ما نام مقدّس هشتم بوده ، اما هر چه گشتیم دیگری پیدا نشد. خسته بودیم و دلشكسته. لحظات غروب بود. گفتند: امام جماعت یكی از مساجد شیعیان عراق در نزدیكی مرز با شما كار دارد! به نقطه مرزی رفتیم. ایشان را پیدا كرده و برای تحویل آورده بود. لباس بسیجی بر تن بود. با آمدن او هشت روز توسّل به امام هشتم كامل شد. اما عجیب‌تر جمله‌ای بود كه بر لباس نوشته شده بود. همه با دیدن لباس او اشك می‌ریختند. بر پشت پیراهنش نوشته شده بود : @mahman11
✍ هویت حسینی ( خاطره_ای از شهید گمنام ) 🌷داشتیم پیکرشهدامون روباکشته های بعثی تبادل میکردیم که ژنرال «حسن الدوری»رییس کمیته رفات ارتش عراق گفت : «چند تاشهید هم ماپیداکردیم،تحویلتون میدیم تا به فهرستتون اضافه کنید.» یکی ازشهدایی که عراقی ها پیداکردند نداشت . سردارباقر زاده پرسید:ازکجا میدونید این شهید ایرانیه ؟ این که هیچ مدرکی نداره! ژنرال بعثی گفت : بااین شهید یه پارچه قرمزرنگ پیداکردیم که روش نوشته بود « » . فهمیدیم ایرانیه...🌷 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 | روایت رهبر انقلاب از بخشی از وصیت‌نامه شهید بلباسی خطاب به همسرش @mahman11
🌷خرداد سال چهل از راه رسیده بود و حسین‌‌آقا و گل‌‌خانم روزهای پرالتهابی را پشت‌‌سر می‌‌گذاشتند. منتظر بودند و راضی به هر چه خدا برای‌‌شان تقدیر کرده‌‌ بود. هشتمین روز خرداد با شنیدن صدای نوزاد، حسین‌‌آقا به‌‌همراه تمام درختان و گل‌‌های روستای با صفای‌‌شان، کلاته‌‌رودبار دستانش را به آسمان برد و با تمام وجود شد. نامش را خلیل گذاشتند تا گوهر وجودش با دوستی خدا شکل گیرد و سرانجامی نیک برایش تقدیر شود. تحصیلات ابتدایی‌‌اش را در همان روستا به پایان رساند. از آن پس برای کار به ذوب‌‌آهن رفت و در آنجا مشغول شد. خلیل دوران خدمت نظام را در تهران گذراند. پس از پایان خدمت سربازی، شریک زندگی‌‌اش را انتخاب کرد. زینب‌‌خانم دخترعموی مهربانش، کسی بود که خلیل به اراده و خواست خداوند در کنارش قرار گرفت و هم‌‌سفرش شد برای ادامۀ راه زندگی. شش ماه بعد از آن‌‌که زندگی زیر یک سقف را با همسرش تجربه می‌‌کرد، پای ماندن نداشت. او که چند مرحله به رفته بود و نسیم خوش وصل و عطر میدان‌‌های نبرد را در کنار سجادۀ خونین هم‌‌سنگرانش تجربه کرده بود، دوباره و برای آخرین بار راهی و دوستانش شد. وقتی که می‌‌رفت، می‌‌دانست که بازگشتی ندارد. مهاجری که پروایی از رفتن نداشت. دویست‌‌وده روز حضورش در میدان رزم گواه جان‌‌باختگی‌‌اش بود. وقتی که رفت، چهارم دی‌‌ماه شصت‌‌وچهار بود. در بیست‌‌ویکم بهمن‌‌ماه در عملیات والفجر۸ زمانی که خواست پیکر پاک دوستان غواص و شهیدش را از دستان اروند بگیرد، خود نیز در آغوش اروند به گمنامی شهره یافت. خبر شهادت و گمنامی‌‌اش در اروند به همسرش رسید. بیست روز بعد دخترش به دنیا پا نهاد درحالی‌‌که خلیل غرق در دوستی خدا شده بود و گمنام دریای عشق الهی. دوازده سال قصۀ نبودنش به طول انجامید. سرانجام ، تنها نشان خلیل شد. مزار خلیل در زادگاهش روستای کلاته‌‌رودبار دامغان قرار دارد و آرامگاه دل بی‌‌قرار دخترش.🌷     “ @mahman11
🌷خرداد سال چهل از راه رسیده بود و حسین‌‌آقا و گل‌‌خانم روزهای پرالتهابی را پشت‌‌سر می‌‌گذاشتند. منتظر بودند و راضی به هر چه خدا برای‌‌شان تقدیر کرده‌‌ بود. هشتمین روز خرداد با شنیدن صدای نوزاد، حسین‌‌آقا به‌‌همراه تمام درختان و گل‌‌های روستای با صفای‌‌شان، کلاته‌‌رودبار دستانش را به آسمان برد و با تمام وجود شد. نامش را خلیل گذاشتند تا گوهر وجودش با دوستی خدا شکل گیرد و سرانجامی نیک برایش تقدیر شود. تحصیلات ابتدایی‌‌اش را در همان روستا به پایان رساند. از آن پس برای کار به ذوب‌‌آهن رفت و در آنجا مشغول شد. خلیل دوران خدمت نظام را در تهران گذراند. پس از پایان خدمت سربازی، شریک زندگی‌‌اش را انتخاب کرد. زینب‌‌خانم دخترعموی مهربانش، کسی بود که خلیل به اراده و خواست خداوند در کنارش قرار گرفت و هم‌‌سفرش شد برای ادامۀ راه زندگی. شش ماه بعد از آن‌‌که زندگی زیر یک سقف را با همسرش تجربه می‌‌کرد، پای ماندن نداشت. او که چند مرحله به رفته بود و نسیم خوش وصل و عطر میدان‌‌های نبرد را در کنار سجادۀ خونین هم‌‌سنگرانش تجربه کرده بود، دوباره و برای آخرین بار راهی و دوستانش شد. وقتی که می‌‌رفت، می‌‌دانست که بازگشتی ندارد. مهاجری که پروایی از رفتن نداشت. دویست‌‌وده روز حضورش در میدان رزم گواه جان‌‌باختگی‌‌اش بود. وقتی که رفت، چهارم دی‌‌ماه شصت‌‌وچهار بود. در بیست‌‌ویکم بهمن‌‌ماه در عملیات والفجر۸ زمانی که خواست پیکر پاک دوستان غواص و شهیدش را از دستان اروند بگیرد، خود نیز در آغوش اروند به گمنامی شهره یافت. خبر شهادت و گمنامی‌‌اش در اروند به همسرش رسید. بیست روز بعد دخترش به دنیا پا نهاد درحالی‌‌که خلیل غرق در دوستی خدا شده بود و گمنام دریای عشق الهی. دوازده سال قصۀ نبودنش به طول انجامید. سرانجام ، تنها نشان خلیل شد. مزار خلیل در زادگاهش روستای کلاته‌‌رودبار دامغان قرار دارد و آرامگاه دل بی‌‌قرار دخترش.🌷     “ @mahman11