قرار بود با #چراغ_مخصوص🔦 ، راه را به بچه ها نشان دهد ...
چراغ به دست راستش بود که تیری به دستش خورد .
گفتیم :
چراغ🔦 را رهاش کن !
گفت : نه ، من راهنما هستم ... !
با دست چپ ، چراغ را گرفت ؛ تیری به پهلویش نشست ، باز هم کوتاه نیامد !
تیر بعد به دست چپش خورد .
چراغ را به دندان گرفت !
تیر بعد به فکش خورد ؛ چراغ که افتاد خودش هم افتاد ! 😞
درود و صلوات بر #شهید ، اسماعیل مسعودی