💎تفاوت ترس ما و ترس امام
✅اوایل انقلاب که هنوز جنگ شروع نشده بود، با تعدادی از جوانان برای دیدار با امام به جماران رفتیم. دور تا دور امام نشسته بودیم و به نصیحتهایش گوش میدادیم که یکدفعه ضربه محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشههای اتاق شکست. از این صدای غیرمنتظره همه از جا پریدیم، جز حضرت امام.
امام در همان حال که صحبت میکرد، آرام سرش را برگرداند و به پنجره نگاه کرد. هنوز صحبتهایش تمام نشده بود که صدای اذان شنیده شد. بلافاصله والسلام گفت و از جا بلند شد.
✅همانجا بود که فهمیدم آدمها همهشان میترسند، چرا که آن روز در حقیقت، همه ما ترسیده بودیم؛ هم امام و هم ما. امام از دیر شدن وقت نماز میترسید و ما از صدای شکسته شدن شیشه.
او از خدا میترسید و ما از غیرخدا. آنجا بود که فهمیدم هر کس واقعا از خدا بترسد، دیگر از غیر نمیترسد.
راوی: #شهید_ابراهیم_همت
از خدا خواستم
بدنم حتی یک وجب از
خاک زمین رو اشغال نکنه...
#شهیدمهدیباکری
دانشگاه راتمام کرده بود. می خواست برودسربازی.رفتم سراغش.بهش گفتم:«که اگه می خوای تا با بچه های لشکر نجف اشرف زنگ بزنم که بری اونجا. این جوری دیگه خدمتت را دیگه توشهرخودت هستی.تو نجف آباد.»گفت:«نه می خوام برم یک جای سخت خدمت کنم»گفتم:«واسه چی؟وقتی می تونی راحت سربازیت بگذرونی،چراسخت؟»حرف شهید «احمد حجتی»راآورد وسط.
شهیدِنجف آبادی که هم معلم بود وهمپاسداروهم جهادگر.گفت:«شهید حجتی توی زمان شاه می گفت: می خوام برای سربازی برم یک جای سخت.من که دیگه تو جمهوری اسلامی هستم.»هرچه باهاش حرف زدم که ول کن این حرف ها را وازخرشیطان بیا پایین،فایده نداشت. محکم ایستاد سر حرفش. نگذاشت کوچکترین حرفی هم با بچهوهای لشکر بزنم.رفت پادگان ارتش دزفول.
★★★★
هم خدمتی محسن بود.جوان درست وسالمی نبود.معتاددبود ولاآبالی واهل کارهای خلاف.تا آن موقعوهرکس کاری کرده بودکه اورابه راه بیاورد نتوانسته بود. حتی پدرومادرواقوام وفامیلش هم نتوانسته بودند. توی پادگان هیچکس به خاطر کارهایش،کمترین محلی به او نمی گذاشت. خیلی ها حتی آدم هم حسابش نمی کردند. محسن رفت سمت او.باهاش رفیق شد.رفیق جینگ صمیمی. خیلی با او صحبت کردونصیحتش کرد.چند ماهی بیشتر نگذشت. جوان از این رو به آن رو شد. مواد مخدرو بقیه کارهای خلافش راگذاشت کنار.
می گفت:«دوست دارم از این به بعدکسی بشم مثل محسن حججی.»
یک دنیا آرامش!
خواب از سرم برده است
حسرت این خواب راحت تو....
#شهید_علی_فخارنیا
#قرارمون🕛
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد 🤲🌿
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد 🕊🌷
#امام_زمان ارواحنا فداه ❤️🌱
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ...🤚🌱
🌱سلام بر تو ای مولایی که در برابر کلام نافذت، همه دلیلها رنگ می بازد؛
سلام بر تو و بر روزی که برهان های محکمت، جایی برای تردید باقی نخواهند گذاشت...
📚 صحیفه رضویه زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام.
#اللهمعجللولیکالفرج 🤲✨
#امام_زمان ارواحنا فداه
برسر درِ سرای محبت نوشته اند: با سر کسی به محضر دلبر نمیرود ...😭😭 #لبیک_یامهدی_عج
#یاحسین💔
#سنگرسازان_بی_سنگر
جهادگـران با اخلاص و بی ادعایی که زیر باران گلوله و دید مستقیم دشمن ، به احداث خاکریز ، پل ، سنگر و استحکامات میپرداختند .
همسرش میگفت:
هر وقت چای می ریختم می آوردم، میگفت:
بیا دو سه خط روضه بخونیم تا چای روضه خورده باشیم!
"شهید محمد حسین محمد خانی"
#شهیدانه🕊🌱
هدیه امام رضا
(از خاطرات تفحص شهدا)
آن روز صبح، كسى كه زيارت عاشورا مى خواند، توسلى پيدا كرد به امام رضا(ع).
شروع كرد به ذكر مصائب امام هشتم و كرامات او. مى خواند و همه زار زار گريه مى كرديم.
در ميان مداحى، از #امام_رضا طلب كرد كه دست ما را خالى برنگرداند، ما كه در اين دنيا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان اين شهدا به آغوش خانواده هايشان است و...
هنگام غروب بود و دم تعطيل كردن كار و برگشتن به مقر. ديگر داشتيم نااميد مى شديم.
خورشيد مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود.
آخرين بيل ها كه در زمين فرو رفت، تكه اى لباس توجهمان را جلب كرد.
همه سراسيمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهيد را از خاك در آورديم.
روزى اى بود كه آن روز نصيبمان شده بود. شهيدى آرام خفته به خاك.
يكى از جيب هاى پيراهن نظامى اش را كه باز كرديم تا كارت شناسايى و مداركش را خارج كنيم، در كمال حيرت و ناباورى، ديديم كه يك آينه كوچك، كه پشت آن تصويرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آينه هايى كه در مشهد، اطراف ضريح مطهر مى فروشند.
گريه مان درآمد. همه اشك مى ريختند.
جالب تر و سوزناكتر از همه زمانى بود كه از روى كارت شناسايى اش فهميديم نامش «سيد رضا» است.
شور و حال عجيبى بر بچه ها حكمفرما شد. ذكر صلوات و جارى اشك، كمترين چيزى بود.
شهيد را كه به شهرستان ورامين بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ اين مسئله را دريابند. مادر بدون اينكه اطلاعى از اين امر داشته باشد، گفت:
«پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت #امام_رضا(ع) داشت...».
#همه_خادم_الرضاییم
⁉️ کسی میتواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که...
🌹#شهید_علی_چیت_سازیان
✨#ڪلام_شهید
حرم یعنی: کسی در شهر خود سر میکند اما
دلش در کوچه های دور مشهد مانده آواره...
🔹و گویی این شعر وصف حال غریب نگاههای این مادر شهید کاشانی است که خودش جای دیگر و قلبش جای دیگری است.
#همه_خادم_الرضاییم
#زیر_سایه_خورشید
#امام_رضا علیه السلام
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
شهید مهدی باڪری🌷
🌀بعد از عملیات خیبر فرماندهان را بردند زیارت #امام_رضا علیه السلام . وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم. برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان.
⚡️مهدی حال همیشگی را نداشت. گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواستهای که این چنین شدهای؟ نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟» چیزی نمیگفت. به جان امام که قسمش دادم، گفت: فقط یک چیز. گفتم: چه؟ گفت: «مصطفی! دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن. همین را به امام رضا (ع) گفتم. گفتم واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد».
💥عجیب بود. قبلا هر وقت حرف از شهادت میشد، میگفت برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی چه؟
اما دیگر انقطاعی شده بود. امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش.
#همه_خادم_الرضاییم
🌟گرفتن برات شهادت از #امام_رضا(ع)🌟
دفعه آخری که مرخصی گرفت و آمد،آخرین روزهای اسفند سال ۶۵ بود. سر و صورتش پانسمان پیچ و دستش هم در گچ بود. این بار شدیدتر از قبل مجروح شده بود و حالتهای عجیبتری داشت. بیشتر از همیشه سر مزار دوستان شهیدش میرفت. خسته بود و دل شکسته و در دعاهایش با لحن متفاوتتری، آرزوی شهادت میکرد.
تصمیم گرفت با برخی دوستانش به مشهد برود. من اول به خاطر اوضاع نامناسب جسمی و جراحات دستش مخالفت کردم و گفتم:"تو نمیتونی با این دست،ساک به دست بگیری و من هم نمیخام بارت را روی دوش دوستانت بگذاری.پس به شرطی اجازه رفتن میدهم که برادرت را هم با خودت ببری تا کمک حالت باشد".که خداروشکر قبول کرد.
برادرش علی که همسفر مشهدش شده بود، برایم تعریف کرد:"محمد رضا این مدت که مشهد بود حس و حال عجیب و قابل توجهای داشت.
روز اول اصلا داخل حرم نرفت و دورا دور به آقا سلام داد. تا اینکه روز دوم زودتر از بقیه دوستان اذن دخول را خواند و وارد حرم شد. اشک میریخت و با آقا صحبت میکرد.
به او گفته بودند:"چرا روزهای اول داخل حرم نمیرفتی؟" گفته بود: "من تا حاجتم را از امام رضا(ع) نگیرم، داخل نمیآیم
البته من این ها را بعد از شهادتش فهمیدم. اینکه همان شب اول در مشهد، خواب امام رضا(ع) را دیده بود که به اوگفته بودند:"تو بیا داخل حرم،ما حاجت تو را دادهایم".
محمدرضا حاجت شهادتش را از امام رضا(ع) گرفت. محمدرضا حتی بعد از دیدن آن خواب، برای خودش کفنی در مشهد خریده و به حرم امام رضا (ع) تبرکش کرده بود.
#مادرشهیدتورجیزاده
با سلام و احترام محضر هم سنگریهای عزیز و گرامی🤚🌺
🕰وقت بخیر،🌸🌺💐
✅بنا داریم انشاالله از امشب با عنایت خداوند مهربان و به مدد شهدای والا مقام #کتاب #سلام_بر_ابراهیم۱ #سرگذشت،#زندگینامه و #خاطرات #شهید_ابراهیم_هادی رو در کانال شهدایی 🌙من محضر شما خوبان تقدیم کنیم🌸🌺✨
✅ کتاب های ارزشی رو با نیت خشنودی و تقرب به خدا و ثواب الهی و در یک کلام برای خدا بخونیم 🌿✨
✅ سعی کنیم با کتاب ها انس بگیریم و هدف مون صرفا تمام کردن کتاب نباشد بلکه کتاب ها را همراه با تفکر و تعقل و تمرکز بخونیم و هدف مون افزایش معرفت ، ایمان ، بصیرت و عملی کردن آموخته های خوانده شده باشد و حتی میتونیم به صورت گزینشی بخش هایی که بیشتر احساس نیاز می کنیم رو بخونیم🌱☘
إن شاءالله بتوانیم قدمی در راستای شناخت نسل جوان امروزی با سیره و سبک زندگی شهدای والامقام برداشته باشیم🤲✨🌱