🌷شهید علی قوچانی در سال ۱۳۴۲ در شهرستان اراک چشم به جهان گشود. وی شش سال بیشتر نداشت که به همراه خانواده از اراک به اصفهان نقل مکان کردند و در محلههای مختلفی اجاره نشین بودند، وضعیت معیشتی مناسبی نداشتند، علی طعم سختیها و مشقتها را میچشید و آماده میشد تا در آینده سختیها و ناملایمات زیادی را به جان بخرد. دوران نوجوانی او مقارن بود با ایام انقلاب، کم سن و سال بود اما بسیار پر تحرک ، چالاک ونترس، مثل بقیه مردم در تظاهرات شرکت کرده و اعلامیههای حضرت امام راپخش میکرد. چشیدن طعم محرومیتها باعث شد که پس از انقلاب برای کمک به نقاط محروم سمیرم وبوئین و میاندشت عازم آن مناطق شود. درگیریهای غرب کشور بالا گرفته بود، علی که حالاجوانی ۱۷-۱۶ ساله بود برای گذراندن دوره آموزش نظامی ثبتنام کرد، و بلا فاصله پس ازآموزش با گردان حضرت مسلم عازم دهگلان کردستان شد. هنوز غائله کردستان ادامه داشت که دشمن بعثی مرزهای کشور را آماج گلولههای خود قرار داد. ضرورت جنگ باعث شد بچههای گردان مسلم که همه اصفهانی بودند عازم دار خوئین وخط شیر شوند. علی سخن گوی گردان مسلم شده بود و سوالات و کنجکاویهای خود و دیگران رابه فرماندهان خط دارخوئین منتقل میکرد، همانجا بود که حسین خرازی جوانی را یافته بود که علاوه بر گذراندن دوره آموزش نظامی عمومی و تکاوری از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار بود، جوانی رشید با قامتی بلند و پر جذبه…
@mahman11
خصوصیات و فضائل اخلاقی شهید علی قوچانی
شهید همیشه تجربیات خود را جمعآوری میکرد و مینوشت و آنها را به دیگران منتقل میکرد، حاج علی معتقد بود این تجربیاتی که ما کسب کردیم از خودمون نیست، ثمرهی خون شهداست که باید نسلهای آینده منتقل شود.
بچههای رزمنده کمتر خوابیدن حاج علی را دیده بودند، همیشه در تلاش و تکاپو بود و خودش را به کاری مشغول میکرد، بعضی شبها وقتی همه میخوابیدند، بلند میشد و زبالهها را جمع میکرد وبه محل جمعآوری زبالهها میبرد.
در ایام نوروز که لباس برایش میخریدیم، نمیپوشید و میگفت: شاید بچههای فقیر و یتیم ببینید و آه بکشند، لباسهای نو را میگذاشت و چند ماه بعد میپوشید.
هر وقت مرخصی میآمد پیگیر کارهای جنگ و شناسایی منافقین و عوامل ضد انقلاب بود که در داخل شهرها فعالیت میکردند.
با اینکه جنگ بود ولی از وضعیت شهر غافل نبود میگفت: وقتی به مرخصی میآییم نباید در خانه بنشینم، بچههای رزمنده راجمع کرده و گروههای امر به معروف و نهی از منکر راه انداخته بود.
حاج علی به بیت المال خیلی اهمیت میداد، از طرف سپاه یک سفر به مشهد مقدس رفت ولی وقتی برگشت نصف هزینهها را محاسبه کرد و پرداخت کرد.
بچههای لشکر حاج علی را بارها با تن مجروح و عصا به دست در عملیاتها دیده بودند به او گفتند: ظاهرا زخمی شدن و درد کشیدن برایتان مهم نیست؟ میگفت:چرا! ولی صبر وتحمل مشکلات در راه خدا، در نظر وی محفوظ است و نیازی به آشکار کردن آن نیست، به قول خودش مجروحیتها باعث سستی او نشد.
@mahman11
خاطرات مادر سردار جاویدالاثر شهید حاج علی قوچانی
پس از بازگشت از مکه از او پرسیدم از خدا چه خواستی؟ او در جواب گفت: پشت قبرستان بقیع که رفتم از خانم فاطمه زهرا سلاماللهعلیها خواستم این دو متر زمینی که در این دنیای فانی به عنوان قبر برای همه قرار گرفته، شامل حال من نشود! چون نمیخواهم این دو متر زمین را هم اشغال کنم.
او اصلا به دنیا وابستگی نداشت، حتی از این دنیا دل کنده بود و همین امر باعث رشد اندیشهی او شد.
علی فقط خدا را میدید، اهل ریا نبود، میخواست اگر کار خیری انجام میدهد، خالصانه فقط به دست خدا برسد.
او از ده سالگی معلم خانهی ما بود و من از حرفهایش بسیار لذت و استفاده لازم را میبردم.
@mahman11
نقش سردار شهید قوچانی در دفاع مقدس
سردار شهید قوچانی، مالک اشتر لشگر 14 امام حسین(ع)
در دوران دفاع مقدس، اولین عملیاتی که سردار قوچانی 18 ساله در آن شرکت داشت، عملیات فرماندهی کل قوا بود.در جبهه تکیه گاه خوبی برای رزمندهها بود، شجاعت و جذبه اش دلگرمی خاصی به بچه ها میداد.
وی در مدت شش سال حضور در جنگ تحمیلی در عملیات های ثامن الائمه ، طریق القدس،علی بن ابی طالب(ع) ، فتح المبین و بیت المقدس ، فرماندهی گروهان را بر عهده داشت یا فرماندهی گردان.
در عملیات رمضان به عنوان فرمانده محور عملیاتی و فرمانده تیپ انتخاب شد و همچنان در عملیات محرم ، والفجر1 ، والفجر 2 و والفجر4 بر این مسئولیت بود . در عملیات خیبر در مرحله دوم در طلائیه به علت حساسیت منطقه و نقش کلیدی که این محور در کل عملیات داشت ، به دستور سردار خرازی ، ،قوچانی 20ساله به فرماندهی یک گردان خط شکن پیشتاز ، منصوب شد.
@mahman11
شهادت حاج علی قوچانی
عملیات والفجر ۸ برنامهریزی شده بود. قبل از عملیات برای بچهها سخنرانی کرد،
برادران توجه داشته باشید که در این عملیات باید با نهایت کوشش تا سرحد شهادت بجنگیم. من در عملیاتهای گستردهای شرکت کردهام ولی اکنون احساس آرامش عجیبی دارم و یقین دارم پیروزی از آن ماست.
روز چهارم عملیات والفجر ۸ بود، همین که متوجه شد ظهر شده، رو به بچهها کرد و گفت: وقت نماز است. یکی یکی نمازتان را بخوانید و از نماز غافل نشوید، انگار نمیخواست بچهها نماز نخوانده شهید شوند.
حملات شیمیایی و بمبارانهای دشمن بسیار شدید بود، حاج علی که مسئولیت محور را بر عهده داشت با کمک فرمانده گردان حضرت ابوالفضل ع به نیروها برای استقرار در موقعیت جدید کمک میکرد، او میخواست تا آخرین نفرات را به عقب برگرداند، همه جا را سرکشی کرد تا مطمئن شود کسی جا نمانده است، لحظاتی بعد تانکهای دشمن آخرین نفری که قصد عقب نشینی از خط را داشت مورد هدف قرار دادند.
او مردانه ایستاد، مشقتها را تحمل کرد و روح و جسم خود را نثار دوست کرد و به آرامش ابدی و قرب الهی رسید.
@mahman11
📜وصیتنامه شهید قوچانی
هر موقع كه دلتان گرفت، براي سرور همه ما اباعبدالله الحسين (ع) گريه كنيد، مطلب در مورد همسرم است. او را در تصميم گيري آزاد بگذاريد، بگذاريد راه جديد خود را انتخاب كند، اگر فرزندم به دنيا آمد و پسر بود، كاري كنيد كه وقتي بزرگ شد ادامه دهنده راه من باشد. و اسمش را حسين بگذاريد. مادر و پدر عزيزم! امانتي كه به شما داده شده بود، به صاحب اصلي آن بازگردانيده شد، كسي كه چيزي را امانت مي گيرد موقع پس دادن هيچ گاه ناراحت نمي شود، مادرم! من شما را خيلي دوست داشتم، همچنين پدر، همسر، خواهر و برادرانم، شما تنها كساني بوديد كه به آنها علاقه داشتم، ولي مادر جان من خدا را بيشتر از شما دوست دارم، و براي همين است كه قريب شش سال از شما جدا شده ام. هر موقع كه دلتان گرفت، براي سرور همه ما اباعبدالله الحسين (ع) گريه كنيد، مطلب در مورد همسرم است. او را در تصميم گيري آزاد بگذاريد، بگذاريد راه جديد خود را انتخاب كند، اگر فرزندم به دنيا آمد و پسر بود، كاري كنيد كه وقتي بزرگ شد ادامه دهنده راه من باشد. و اسمش را حسين بگذاريد.
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعـای روز پنجم
مـاه مبـارک رمضـان 🌺
@mahman11
5.mp3
4.01M
داستان«ماه آفتاب سوخته»
#قسمت_دوازدهم🎬:
همراهان امام، صدای بلند امام با مروان را شنیدند.
عباس بن علی، خون حیدری در رگهایش به جوش آمد و پیشاپیش جمع می خواست وارد خانه شود که امام بیرون آمدند و جمعیت دوباره ایشان را چون نگین انگشتر در بر گرفتند و به سمت خانه هایشان به راه افتادند.
در این موقع مروان بن حکم که از خشم صورتش قرمز شده بود رو به ولیدبن عتبه کرد و گفت: با من مخالفت کردی تا حسین از دستت رفت ، آگاه باش به خدا قسم هیچ وقت چنین فرصتی به دست نخواهی آورد، حسین بر تو و امیرالمومنین یزد خروج خواهد کرد و تو آنموقع پشیمان خواهی شد چرا که حسین را نکشتی..
ولید آه بلندی کشید و گفت: وای برتو! کشتن حسین را به من پیشنهاد می کنی، درحالیکه با کشتن او دین و دنیایم را از دست می دهم، به خدا سوگند گمان نمی کنم کسی، خدای را با کشتن حسین دیدار کند، جز اینکه کفه میزان او در روز قیامت سبک است و خداوند به او نمی نگرد و او را پاکیزه نمی سازد و برای او عذابی دردناک است.
مروان که خوب به واقعیت حرف های ولید آگاه بود، اما دل در گرو دنیا داشت و مال حرامی که خورده بود او را از منبع خوبی ها و ولیّ زمانش دور مینمود، لب فرو بست و چیزی نگفت.
و حسین رفت...حسین با همراهانش به سمت خانه می رفت و در همان حال نقشه اش را برای نجات جان خود که حجت خداوند بود و نجات خدا و نجات اسلام جدش رسول الله به یارانش گوشزد می کرد.
حال همه می دانستند حسین چند ماه زودتر، قصد بیت الحرام دارد و می خواهد محرم خانهٔ خدا شود و دفاع از دین خدا نماید تا کسی چون یزید که در مسلمان بودنش هم شک و شبهه بود و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام می کند، با سردمداری اش، دین خدا را نابود نکند.
حسین باید برود تا اسلام بماند....حسین باید برود تا دنیا دنیاست نام اسلام بر تارک هستی بدرخشد، حسین باید برود تا قیام قیامت، بشریت وامدار خون ثارالله باشد.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #شهید حسن فقیهی جویباری
#شهادت : ۲۵ #اسفند ۱۳۶۲ #دهلران :
.
▪️برادر شهید : بعد از شهادت برادرم در یکی از روزهای مراسم خانم غریبه ای به منزل ما آمد و شیون و زاری می کرد . از خوبی های شهید می گفت.همه تعجب کرده بود که او کیست ؟ وقتی مراسم تمام شد از او سوال کردیم گفت : من چند فرزند صغیر دارم برای خانه سازی نیاز به مصالح داشتیم کسی ما را نمی شناخت و اعتباری هم نداشتیم تا این که شهید فقیهی را به من معرفی کردند و من با دست خالی نزد ایشان رفتم و ماجرا را برای ایشان گفتم . ایشان همه وسایل مورد نیاز اولیه را به من داد و چیزی از من نگرفت و برای این که من خجالت نکشم به من گفتند هر وقت پول به دست تان رسید به من بده و من همیشه دعا گوی ایشان بودم تا این که شنیدم شهید شده وقتی دیدم خانه خودش نیمه کاره است از بزرگی این مرد دلم شکست و دیگر طاقت نیاوردم.
@mahman11
💢 #اسمش_را_یوسف_بگذارید
▪️مادر شهید : حدود 7 ماهی از باردار بودنم می گذشت. شبی در عالم رویا حضرت یعقوب و یوسف (علیهما السلام) را می بینم. صبح که از خواب بیدار می شوم به پدرشوهرم ماجرای خوابم را می گویم. او می گوید: «انشاالله به یُمن این خواب، این بچه پسر است. اسمش را یوسف بگذارید.»
.
🔖سردار #شهید یوسف سجودی، #فرمانده تیپ سوم #لشکر 17 علی ابن ابیطالب قم و #گردان های صاحب الزمان(عج) و حمزه سیدالشهدا(ع) لشکر 25 #کربلا، از شهدای شهرستان #بابل است که هنوز مفقود است و از جبهه برنگشته...
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥
📌 صحبت های شهید رجایی درباره اقدام اجرایی در دفاع از مستضعفين
🔷️ در بخشی این فیلم کوتاه شهید رجایی می گوید: در اولین سفر نخست وزیری به مشهد در صحن حرم امام رضا(ع) برای مردم سخنرانی کردیم.
◇ در آنجا از اینکه ما مدافع مستضعفین هستیم خیلی صحبت کردیم
🔸️ ظهربرای نهار که به مهمانسرا رفتیم یک سفره رنگین مهیا کرده بودند که همه چیز داشت و با خودم گفتم این سفره با حرف هایی که به مردم زدم یکی نیست و اصرار کردم که سفره را ساده کنند.
#شهید_محمدعلی_رجایی
@mahman11
32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 #یوسف_گمگشته_لشکر_۲۵_کربلا
.
🎥 #کلیپ دیده نشده از #مصاحبه با سردار #شهید یوسف #سجودی+ تصاویر #شهید+صوت #پدر شهید (( انتشار بمناسبت سالروز شهادت))
.
▪️برادر شهید : يوسف ميگفت دعا ميكنم جنازهام برنگردد. به مادرم ميگفت اگر ميخواهيد شما را روز قيامت شفاعت كنم به هيچ وجه بعد از شهادتم گريه نكنيد. يوسف در عمليات خيبر ميگويد خدايا بهترين دوستانم شهيد شدند، چرا من شهيد نميشوم. بعد از دو ساعت خمپارهاي كنارشان منفجر ميشود و همه دوستانش شهيد ميشوند و او تنها چند تركش ميخورد. آنجا ميفهمد كه قطعاً شهيد ميشود و خدا ميخواست كه او در عمليات بدر، منطقه مجنون و در 26سالگي به شهادت برسد. دوستانش ميگويند لحظه شهادت اشداء عليالكفار» را ميخواند و ميگفت نگذاريد عراقيها و يزيديها به خانه امام حسين(ع) حمله كنند. نگذاريد خيمههاي امام حسين را آتش بزنند و همان لحظه گلوله مستقيم تانك به او ميخورد و از جسمش چيزي نميماند.
@mahman11
💢 روز سختی بود.
۲۶ اسفند ۱۳۶۶ را میگویم.
چشم بهم زدنی بچه های گردان حمزه سیدالشهدا لشکر ویژه ۲۵ کربلا در عملیات والفجر ده پر پر شدند.
حسن قورچ بیگی رفت ، جلال علا الدینی ، علی ترکمان ؛ رضا حق شناس ؛ محمدرضا اسماعیل زاده و ...🌷
@mahman11