eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.1هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
7.2هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_7880638297.mp3
21.75M
🍂 مثنوی میان خاک سر از آسمان درآوردیم.. مثنوی ترکیبی بسیار زیبا و محزون همراه با روضه جبهه‌ها 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران @mahman11
"رمان 💞 زینب سادات : دلم براشون تنگ شده. دلم غذاهای مامان رو میخواد. دلم حرف زدن با بابا رو میخواد. دلم اون روزا رو میخواهد. ایلیا: منم دلم تنگه. اما فقط تو رو دارم. فقط تو! زینب سادات : حالا باید چکار کنیم؟ وقتی مامان نیست، بابا نیست؟ چطور باید زندگی کنیم؟ ایلیا: نمیدونم. فقط نذار از هم جدامون کنن! زینب سادات از آغوش ایلیا بیرون آمد. اشک صورتش را با پشت دست پاک کرد: چی میگی. ما همیشه با هم میمونیم. هیچ وقت از هم جدا نمیشیم. من خودم باید برات زن بگیرم. لبخند زد اما ایلیا اخم کرد و جوابش را داد: اما من تو رو شوهر نمیدم. هیچ مردی اونقدر خوب نیست که تو رو بهش بدم! بخصوصا محمدصادق! توبیمارستان دلم میخواست بزنمش. زینب سادات دست ایلیا را گرفت: کار خوبی کردی که نزدیش. ایلیا: حالانهار چی بخوریم؟ من گشنمه! زینب سادات روی موهای برادرش را با عشق بوسید: لباستو عوض کن میریم بیرون. اولین غذاخوری که دیدیم میریم داخل! صورت ایلیا درهم رفت: اون که میشه فلافلی سر کوچه! زینب سادات بی صدا خندید: با ماشین میریم وسط شهر، بعد هر غذا خوری که دیدیم میریم داخل. ایلیا مشکوک گفت: میخوای بری ارگ؟ زینب سادات شانه ای بالا انداخت: خب غذاهاش خوبه. جای قشنگی هم هست. ایلیا: بریم رنگین کمان؟ دلم میخوادماشین سواری کنم! زینب سادات با عشق برادرش را نگاه کرد: حتما بعدش هم بری پنتبال؟ ایلیا حق به جانب گفت: هیجانات نوجوون ها باید تخلیه بشه! تخلیه هیجانی به سلامت روان کمک میکنه وگرنه روانی میشم ها! تازه یادت نره که بابا بهترین تیرانداز بود! منم به بابام رفتم! زینب سادات : پس بزن بریم شوماخردوران! بعد هم میریم نجات سرباز رایان! البته احتمالاالان سرویس نهار ندارن و باید از همین سر کوچه فلافل بخریم! پشت و پناه بودن را که بلد باشی، زندگی را برای کسانی که دوستشان داری، شاد میکنی حتی میان حجم عظیم غم هااحسان بار و بندیلش را در خانه گذاشت و نفس عمیقی کشید. میدانست تمیزی این خانه مدیون مادرانه های رها است. رهایی که هرگز او را رها نکرد. رهایی که مادرانه دوستش داشت. رهایی که برای مادری کردن آفریده شد. برای ٱرامش قدم در خانه میگذارد. روی مبل نشست و نفس عمیق کشید. دلش برای خانه تنگ شده بود. اینجا! خانه رها و صدرا، چند سالی بود که خانه او شده و احسان طعم شیرین خانواده داشتن را حس کرده بود. این شش ماه دوری برایش سخت بود. شش ماه خود سازی کرده بود. شش ماه در پی خدای ارمیا بود. شش ماه از درس و بیمارستان و خانه و خانواده زده بود تا خدا را پیدا کند. شش ماه رفت و حالا با دلتنگی امده بود. حالا که به خانه رسید، کسی در خانه نبود. شاید در سفر باشند. شش ماه تلفن همراهش را خاموش کرده و بی خبر از همه جا بود. چشمانش را بست و همانجا به خواب رفت. صدای کوبش در او را از خواب پراند. میدانست که مهدی و محسن هستند. مثل همیشه به سراغش ٱمده بودند برادران کوچکش. همانجا که نشسته بود باقی ماند و گفت: در بازه! بیابد داخل! از دیدنشان خوشحال بود. چهره آن دو نیز خوشحالی را نشان میداد اما چیزی در چشمان مهدی بود که دلش را به شور انداخت. 🌷نویسنده: ادامه‌ دارد.. ‎‎‌‌@mahman11
🌹و سلام بر او که می گفت(: «خون خود را بر زمین میزنم تا شاید کسی به هوش بیاید تا مگر وجدانی بیدار شود ولی افسوس که منافع مادی و حب حیات همه را به زنجیر کشیده است» | 🕊! @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم🍁
❤ 🌼یا رب چه شود زان گل نرگس خبر آید ✨آن یار سفر کردهٔ ما از سفر آید 🌼شام سیه غیبت کبری به سر آید ✨امید همه منتظران،منتظر آید @mahman11
هوای مسموم آخرالزمان.mp3
3.03M
🎙استاد رائفی پور 🔸هوایِ مسمومِ 👌بسیار شنیدنی 👈حتما بشنوید و نشر دهید. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روى نگاهتان مكث می كنم چند ثانيه فقط ، بيا جاى مـن و زل بزن به خودت ... می بينى؟ عجيب ديوانه می كند آدم را . . . @mahman11
🥀 حاج قاسم عیب پوش بود. در جلسه ای با حضور مسئولین نظارتی لشکر، طرح دو فقره پرونده‌ی بی‌نظمی درخصوص دو نفر از نیروها مطرح شد، به شدت موضع گرفت و گفت: مگه نعوذ بالله شما خدایید؟! 🥀 دیدم بحث دارد شدید می‌شود، پا در میانی کردم و گفتم: ما و دوستان شنیدیم کسالت دارین، برای احوال پرسی خدمت رسیدیم. 🥀 همه زدند زیر خنده و ماجرا ختم به خیر شد، حاج قاسم بیست و یک سال در تهران حکم اخراج حتی یک نفر را امضا نکرد و می‌گفت: زن و بچه ی ایشون چه گناهی کردن؟ به همین خاطر پیشنهاد بازنشستگی یا جابجایی برای او میداد ... نقل از : محمدرضاحسنی دوست و همرزم شهید حاج قاسم سلیمانی @mahman11
‍ *♦️پیکر مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی پنج تکه شده بود و سر نداشت* 🔹سردار سیدمحمد باقرزاده: آن شبی که ما در معراج شهدای تهران به وضعیت پیکر حاج قاسم سلیمانی و همراهانشان رسیدگی می‌کردیم، وضعیت خاصی داشتیم. اجزای پیکرها با هم مخلوط شده بود و باید تکه‌ ها و بدن‌ های اربا اربا شده این شهدا به پیکر اصلی ملحق می‌شد. ◾️پیکر شهید ابومهدی المهندس و شهید حاج قاسم سلیمانی چند تکه شده بود. بدن حاج قاسم پنج تکه شده بود. باید اجزا را ملحق می‌کردیم. دی‌ان‌ان آنها سریع بررسی شد و شب قبل از مراسم وقتی بدن‌ها می‌خواست برای نماز به اقامت حضرت آقا در دانشگاه تهران آماده شود، ما به معراج شهدای تهران آمدیم. 🔸برای پیکرها امکان غسل نبود. باید آن را تیمم می‌دادیم از نظر خودمان آنها را تیمم داده، کفن کرده و تجهیز و آماده کردیم و بعد در تابوت‌ها قرار دادیم و برای برنامه‌ های بعدی و تشییع آماده شد. 🔹خدمت حضرت آقا عرض کردم آقا ما برای آماده‌ سازی پیکر مطهر شهدا اقدام کردیم. نمی‌شد آنها را غسل بدهیم، تیمم داده و تجهیز شدند. کفن، پنبه، پارچه، نایلون و وسایل دیگر موجود بود، ولی در آماده‌سازی این پیکرها خیلی اذیت شدیم. به این معنا که به سختی تکه پاره‌ های این پیکرها را جمع و جور کردیم. گوشت‌ های پراکنده را سامان دادیم تا بتوانیم در قالب یک پیکر درآورده و آنها را در تابوت قرار دهیم. ◽️شهید سلیمانی سر نداشت، بخشی از کتف ایشان باقی مانده بود و بخشی از مچ پا به پایین و دست و اجزایی که کوبیده شده بود. اینها اربا اربا بودند. من اینها را خدمت آقا عرض کردم و بعد هم به کربلای حضرت اباعبدالله اشاره کردم و گفتم «ما که با این وضعیت به سختی شهیدان را جمع و جور کردیم، نمی‌دانم امام زین‌العابدین در کربلا چگونه تنها با بوریا پیکر حضرت اباعبدالله علیه السلام را مهیای تدفین کردند؟!». 🔺آقا فرمودند «شما به زحمت افتادید اینها شهید معرکه بودند» یعنی غسل و کفن نداشتند در حقیقت این همه بحثی که ما کردیم، دیدیم با یک فتوای فقهی یکدفعه فضا عوض شد و این شهیدان به حکم «لایغسل و لایکفن» نیازی به غسل و کفن نداشتند. حتی تیمم هم نداشتند... @mahman11
💌 🌹‌شهـــید سجاد زبرجدی: شما چهل روز دائم‌الوضو باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد..! نمازهای واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهای خداوند در مقابل شما باز خواهد شد..! سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند..! انسان اگر میخواهد به جایی برسد با نماز شب می‌رسد...! @mahman11
... ای برادر عرب که به دنبال من می گردی  تا گلوله ات را در سینه ام بنشانی و مرا   کنی! بدان که تو حالا دنبال من می گردی اما روز قیامت من به دنبال تو خواهم گشت. 🌿با این تفاوت که تو دنبال من می گردی که مرا بکشی و من به دنبال تو خواهم گشت تا تو را شفاعت کنم... @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شــرط ورود در جمـع شهــدا اخـــلاص استــــ ... و اگر ایـن شـرط را دارے ، چہ تفاوتـے مےڪـند ڪہ نامتــ چیستــ و شغلتـــ . @mahman11
🔸 شهـدا چہ مے‌گویند؟ آنها می‌گوینـــد ما در خود مَـردانہ رفتیــم، حالا شماست..!! مبـادا با یا ڪارے ڪنید کہ ما هـدر برود ... شادی روح شهدا صلوات @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسیجی شهید مرتضی هداوند میرزایی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۴۶/۱/۱ محل ولادت: روستای شوش آباد_توابع ورامین تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۱۸ محل شهادت: شلمچه مزار: امامزاده عبدالله روستای جلیل آباد @mahman11
🔰مختصری از زندگینانه شهید مرتضی هداوند میرزایی 💐🍃شهید مرتضی هداوند میرزایی در یکم فروردین 1346، در روستای شوش آباد از توابع شهرستان ورامین به دنیا آمد. پدرش مصطفی، در صنایع دفاع کار می کرد و مادرش رقیه نام داشت. دانش آموز چهارم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.  🥀🕊سرانجام در هجدهم بهمن 1365، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر و سینه به شهادت رسید. 🌷✨مزار ایشان در امامزاده عبدالله روستای جلیل آباد تابعه شهرستان پیشوا واقع است. 💥توصیه شهید؛ اخلاق حسنه در زندگی داشته باشید 🌹شهید "مرتضی هداوند میرزایی" در وصیت نامه اش بیان می کند: «اخلاق حسنه و حسین گونه و زینب گونه بودن فراموشتان نشود.» خواهران گرانمایه ام زینب گونه زندگی کنید و نسلی که در آینده تربیت کرده و می کنید آن چنان تربیت نمائید که روح اسلام را در فرزندانتان پیاده نمائید و اسلام واقعی را فراموش نکنید در شهادتم بر مصیبت زینب و زهرا سلام الله علیها گریه کنید و مادر عزیزم در زندگی نقش مادران صدر اسلام را داشته باش همچنانکه قبلاً هم داشته اید. @mahman11
💠وصیت نامه شهید والامقام مرتضی هداوند میرزایی💠 🌷بسم الله الرحمن الرحیم کسانی که در راه ما جهاد می کنند ما آنها را به راه خودمان هدایت می کنیم. (قرآن کریم) 🌷به نام او که هر چه دارم از اوست. جان و روح و روانمان همه متعلق باوست و در آخر کسی جز او در این جهان استوار و ماندنی نیست و او نمی میرد و جاودانی است زیرا (کل نفس ذائقة الموت) (همه افراد طعم مرگ را خواهند چشید.) ولی چه مرگی، آیا آن مرگی که بعد از هزاران معاصی در نزد خدا انجام می شود سزاوار است یا مرگی که با عزت و شرف و مرگی که خداوند آن را می پذیرد با ارزش است. 🌷زیرا خداوند خود وعده کرده است که شهید با ریختن اولین قطره خونش گناهانش پاک می شود و تنها او خونهای گناهانش میشود پس این مرگ بهتر است و من از تمام مرگها حب این مرگ هستم و از او میخواهم که او این مرگ را نصیبم گرداند و خیر دنیا و آخرت نصیبم شود عزیزان وقتی بار سنگین گناهان را مشاهده می کنم و در آخر مرگی که تمام آرزوهایم را بگور می برد راه جهاد در راه معبود را انتخاب می کنم. 🌷زیرا او خود وعده داده است که اگر در راه او جهاد کنیم او خود ما را براه خود هدایت می کند و راه او شهادت است آری من با خون خود شهادت دادم که معبودی جز او نیست و شهادت دادم که محمد رسول اوست و علی ولی اوست و او را سپاس می گویم که مرا از قفس تنگ دنیا و زر و زیور این دنیای فانی نجات داد و مرا در زمره راهیانش قرار داد. (الحمدالله رب العالمین). 🌷پیام به خانواده عزیز و محترم: ای پدر و مادر عزیزم که عمر درازی را در بزرگ و تربیت نمودن فرزندانتان سپری کردید و تا بحال وظیفه پدر و مادر بودن را با خود به یدی کشیدید از شما می خواهم که هر بدی که از من مشاهده کردید به بزرگی خودتان ببخشید. 🌷و از خداوند متعال به خاطر زحماتی که برای این امانت الهی کشیدید و در آخر او را در آبیاری درخت اسلام و معبود تقدیم کردید صبر و اجر عظیم مسئلت می نمایم و سعادت اخروی و دنیویتان را از درگهش خواستارم. 🌷پیام به دوستان و آشنایان: ای دوستان و برادران عزیزم که یک عمر را با شما سپری کردم و در کلاس و در جاهای دیگر با هم مونس و همدم بودیم من رفتم که درخت اسلام را آبیاری کنم و در راه معبود فدا شوم ای دوستان عزیزم شاید در من خصلت و صفتی ندیدید که مرا لایق شهادت بدانید ولی باید این را بدانید که خداوند بزرگتر از آن است که بنده گنهکاری که از گناهانش مهاجرت کرد و بسوی او شتافت را از درگاهش رد کند پس همیشه بیاد او باشید زیرا یاد او دلها را آرامش می دهد (الا بذکرا..تطمئن القلوب). 🌷و بدانید که هیچ راهی بهتر از شهادت در راه او نیست و سعی کنید که به این راه بشتابید و هر تندی و بدی که از این حقیر دیدید به بزرگیتان ببخشید و از اهالی حیدر آباد خواهش می کنم یک مقدار به اسلام فکر کنید ای دوستان عزیزم ای کارمندان دولت، اسلام را فراموش نکنید. 🌷و ای برادرهای انجمن اسلامی و پایگاه بسیج خواهش می کنم کارهایتان خالص باشد در جهت خدا و ندای ملکوتی قران و دعاها در مسجد در شبهای به خصوص مثل جمعه و غیر و فراموش نشود و راه حسن و اسماعیل عزیز را و دیگر شهیدان را ادامه دهید بخدا ما مسئولیم. 🌷پیام به مسئولان آموزشی: معلمین عزیز که یک عمر در خدمت شما به تحصیل مشغول بودم و بواسطه آموختنِ کلمه ای بنده شما بودم و از همه شما بخاطر رنج و مشقتهایی که در راه پرورش و آموزش این شاگردتان کشیدید سپاسگزارم و از خداوند سعادت دنیا و آخرت برایتان آرزومندم و از شما معلمین و مدیر دبیرستان انقلاب اسلامی می خواهم که هر بدی و تندی که از بنده دیدید به بزرگواری خود ببخشید خداوند عنایت خاصه اش را نصیبتان گرداند ان شاءالله. 🌷خواهران گرانمایه ام زینب گونه زندگی کنید و نسلی که در آینده تربیت کرده و می کنید آن چنان تربیت نمائید که روح اسلام را در فرزندانتان پیاده نمائید و اسلام واقعی را فراموش نکنید در شهادتم بر مصیبت زینب و زهرا سلام الله علیها گریه کنید و مادر عزیزم با بودن و استواری است در زندگی نقش مادران صدر اسلام را داشته باش همچنانکه قبلاً هم داشته اید. 🌷و از کلیه اقوام و دوستان و آشنایان حلالیت می طلبم مرا عفو کنید تا قرار گیرم در آن دنیا در هر امری خدا را از یاد نبرید و اخلاق حسنه و ساده و حسین گونه و زینب گونه بودن فراموشتان نشود من میروم نزد مولایم حسین و نگرانم نباشید که در این عملیات مادرم زهرا (س) با ماست. 🌷خداحافظ اجر شما با خدا باد / دوستدار شما مرتضی هداوند میرزائی منطقه عملیاتی جنوب سال 65 تیر بارچی گروهان محبار دسته یک تیم یک. 110 خاتم الانبیاء استان تهران @mahman11
❣خاطره ی مادر شهید بزرگوار مرتضی هداوند میرزایی❣ بعد از شهادت پسرم مرتضی یک کبوتر🕊 تا چهلم شهید هر روز می آمد خانه ما... حتی سر سفره هم با ما بود😢 تا صداش میکردیم می آمد انگار روح شهید در قالب کبوتر🕊 بود چهل روز این کبوتر با بود. بعد از چهلم رفت😔 @mahman11